سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از جاهل انتقاد مکن، که دشمنت می دارد، و از عاقل انتقاد کن، که دوستت می دارد . [امام علی علیه السلام]
امام حسین علیه السلام
درباره



امام حسین علیه السلام


علی اصغر
مطالبی که به طور سلسله وار در این وبلاگ مشاهده می فرمایید مجموعه سخنرانى هاى استاد آیت الله مصباح یزدی است که در حسینیه شهداى قم در محرم 1421 بیان شده و تحت عنوان آذرخشی دیگر از آسمان کربلا چاپ و منتشر گردیده است. ضمناً مدیر وبلاگ فقط منعکس کننده مطلب می باشد.

     قرآن کریم زمانى که با کفار، ملحدین، فساق، فجار، آدم کش ها، ظالمین و ستمگران برخورد مى کند، آنها را تبرئه نمى کند. قرآن بد بودن افراد را نتیجه بد بودن پدران و یا محیط اطراف نمى داند و به سختى با چنین افرادى برخورد مى کند، تعبیرات تند و تهدیدهاى عجیبى را در مورد افرادى که به راه خطا مى روند، به کار مى برد. در مقابل براى خوبان عبارتهاى ستایش آمیز و تشویق هایى را به کار مى برد; بلکه محور همه دعوت هاى انبیاء را انذار و تبشیر تشکیل مى دهد. از القاب عام همه انبیا منذر و مبَشّر است. «رسلا مبشرین و منذرین»1. پیامبران زمانى که مى آیند به انسان ها بشارت مى دهند که خداوند نسبت به افراد خوب چه اندازه لطف و رحمت دارد، برکات خود را بر ایشان نازل کرده، و دنیا و آخرتشان را آباد مى کند. آیا معنى بشارت این است که کسانى که پدرانشان خوب بوده و محیطشان هم خوب باشد، در آخرت نیز این گونه خواهند شد؟ این چه بشارت و تشویقى است؟ همچنین در قرآن کریم موارد انذار زیاد به چشم مى خورد. «مبادا ظلم کنید»، «مبادا کفر بورزید»، «مبادا به خدا شرک بورزید»، «ان الله لایغفر ان یشرک به»2، کسانى که شرک بورزند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشید»، «ان الشرک لظلم عظیم»3، «شرک به خداى واحد متعال ستم بزرگى است». اگر بنا شد شرک در اثر عوامل ارثى و محیطى باشد، این مقدار انذار براى مردمى که شرک بورزند، براى چیست؟ عوامل غیر اختیارى آنها را این گونه ساخته است. تعبیرات عجیب دیگرى نیز نظیر «فقاتلوا ائمة الکفر»4، با پیشوایان کفر قتال کنید، «و اقتلوهم حیث ثقفتموهم»5، کسانى را که پایبند هیچ عهد و پیمانى نیستند، هر جا یافتید، آنها را بکشید. این آیه در مورد کسانى است که با افرادى پیمانى بسته بوده اند و موظف به رعایت این پیمان بودند، اما آنها پیمان شکنى کرده و به حقوق مسلمانان تجاوز کردند. قرآن کریم در مورد این افراد مى فرماید: حال که این افراد به هیچ عهد و پیمانى پایبند نیستند، شما هم با ایشان مقابله کنید و هر جا با آنها برخورد کردید، آنان را بکشید.

اگر خوبى انسانها در اثر عوامل ارثى و محیطى است و آنها از خود اختیارى ندارند، چرا آنها این اندازه تشویق مى شوند و کافران معاند و ستمگر مورد سرزنش و تهدید قرار مى گیرند؟ ممکن است گفته شود در دنیا براى رعایت مصالح جامعه، باید با کفار مبارزه کرد، اما چرا در آخرت باید به عذاب جهنم گرفتار شوند؟ در حالى که آنها از خود اختیارى نداشته اند. چرا گفته شده است «و لهم فى الدنیا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظیم»6، «و لعذاب الاخرة أشد و أبقى»7، «و لعذاب الاخرة اکبر»8؟ اگر عده اى اختیارى نداشته باشند و در اثر عوامل ارثى و محیطى فاسد و بدکردار شوند، چرا باید آنها تا ابد در جهنم بسوزند؟ بنابراین، معلوم مى شود که از نظر قرآن کریم انسان تنها تحت تأثیر عوامل غیر اختیارى مانند عوامل ارثى و محیطى نیست. بلکه آنچه مهم است عامل سومى است که کمابیش در اختیار همه انسانهاست. خدا به انسان قدرتى داده است که به کمک آن مى تواند در برابر تمام عوامل ژنتیکى و محیطى مقاومت کند و با وجود این که در محیطى فاسد زندگى مى کند، به کمک این قدرت خدادادى در برابر فساد حاکم بر محیط مقاومت کند و در مرحله اول خود را از فساد نجات دهد و در مرحله بعد دیگران را نیز از منجلاب خارج کند. «ضرب الله مثلا للذین آمَنوا امرأة فرعون»9، همسر فرعون در کنار فرعون زندگى مى کرد، فرعونى که مى گفت: «انا ربکم الاعلى»10، من برترین خدا هستم، همه چیز متعلق به من و در اختیار من است; «ألیس لى ملک مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى»11، رودخانه هایى که از زیر قصر من جریان دارد، در اختیار من است، بنابراین، من خداى شما هستم. فرعون در قصرى زندگى مى کرد که شاید در آن زمان بى نظیر بود. اما با تمام این اوصاف آسیه، همسر فرعون در کنار او به مقامى رسید که خدا در قرآن کریم از او به عنوان نمونه انسان برجسته براى همه مردان و زنان مؤمن یاد مى کند. بنابراین، معلوم مى شود حتى در محیطى که فساد فرعون بر آن حاکم است، انسان مى تواند خود را اصلاح کند و راه خود را تغییر دهد. ممکن است گفته شود که شاید عامل ارثى قویّى در ایمان آوردن همسر فرعون مؤثر بوده است و او به کمک عامل ارثى بر عامل محیط غالب شده است. امّا صرف نظر از اینکه شواهد تاریخى چنین مطلبى را اثبات نمى کند. مسأله تغییر ناگهانى شخصیت، چگونه قابل حل است؟ تغییر شخصیت در شخصى مانند حرّ به چه دلیلى بوده است؟ چگونه است که تا چند روز پیش از آن او چنین شخصیتى نداشت؟ زهیر بن قین که تا چند روز پیش طرفدار عثمان بود، چگونه ناگهان تغییر مسیر داد؟ بنابراین، عامل دیگرى هم در شکل گیرى شخصیت انسان دخالت دارد که باید آن را بشناسیم.

مربیان جامعه بشرى، بزرگان، انبیا و اولیا، کسانى که قصد خدمت به جامعه انسانى را دارند، باید عاملى را که مى تواند عوامل ارثى و محیطى را خنثى کند، شناخته آن را تقویت کنند. در شرایطى که عوامل ارثى و محیطى باقى هستند، مربیان باید چه کارى انجام دهند؟ محیط خوب و محیط فاسد، هر یک تأثیر خود را در ساختار شخصیتى افراد خواهد گذاشت، با این وجود کسانى که قصد انجام اصلاحات و تغییراتى را در جامعه دارند، باید از عامل سوم بهره گیرند. در غیر این صورت، نمى توان از عوامل جبرى براى ایجاد تغییرات اختیارى استفاده کرد.

قصد ندارم در اینجا بحث علمى و فلسفى ماهیت عوامل اختیارى را مطرح کنم. اما اجمالا تجربه ثابت کرده که علاوه بر وراثت و محیط، عامل دیگرى نیز در شکل گیرى شخصیت انسان مؤثر است. آیات قرآن و احادیث نیز همین مطلب را بیان مى کنند. حتى همان کسانى که انسان را مجبور مى دانند، در عمل این نظریه را نپذیرفته و خود ایشان هنگامى که با فرد خطاکارى مواجه شوند، او را مذمت مى کنند. اگر فرزند ایشان راه خطایى برود، او را توبیخ و سرزنش مى کنند و در صدد اصلاح او بر مى آیند.


1. نساء، 165.

2. نساء، 116.

3. لقمان، 13.

4. توبه، 11.

5. بقره، 191.

6. بقره، 114.

7. طه، 127.

8. زمر، 26.

9. تحریم، 11.

10. نازعات، 24.

11. زخرف، 51.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/16:: 12:0 صبح     |     () نظر

     طبیعى است که نمى توان چنین مباحثى را به صورت تفصیلى در این مجلس مطرح کرد. اما با توجه به نظریات روان شناسان، به صورت خلاصه مى توان گفت: عوامل مؤثر در شکل گیرى شخصیت انسان را مى توان به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول عوامل وراثتى و ژنتیک هستند. به تعبیر دیگر خصوصیاتى که فرزندان از پدران و مادران به ارث مى برند. اگر پدرانى داراى صفات رذیله اى باشند، کما بیش این صفات به فرزندان آنها هم سرایت کرده و آن را به ارث مى برند. همچنان که با مشاهده تیره بنى امیه متوجه مى شویم همه افراد این تیره کمابیش فاسد بودند. در مقابل با مشاهده امام حسین(علیه السلام)، امیرالمؤمنین(علیه السلام)، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و اجداد ایشان ملاحظه مى کنیم که تمامى این بزرگواران افرادى شایسته و با فضیلت بوده اند.

بنابراین، روشن مى شود عامل وراثت در شکل گیرى شخصیت هر یک از این دو گروه مؤثر بوده است.

دسته دیگرى از عواملى که مى توان گفت به صورت کلى در شکل گیرى شخصیت انسان مؤثر است، عوامل محیطى است. به تعبیر دیگر بخشى از ویژگى هاى شخصیتىِ انسان در اثر تربیت و یادگیرى براى انسان فراهم مى شود و به اقتضاى وراثت نیست. اما شرایط محیط، اعم از شرایط خانواده، مدرسه، محیط بزرگ، گروه هاى سنى مختلف، قشرها و طبقات اجتماعى هستند که در شکل گیرى شخصیت افراد مؤثر مى باشند. خلاصه بررسى هاى روان شناسان این است که شخصیت هر فردى معلول عوامل ارثى و محیطى است. پس براى پاسخ به این سؤال که چرا افرادى مانند یاران حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) تا به این حد پاک و برجسته شده اند، مى توان گفت آنها از سویى در خانواده اى شریف و پاک متولد شده بودند و از سوى دیگر محیط تربیتى آنها، محیطى پاک و سالم بوده است. این دو عامل موجب شده است که ایشان از صفات خوب و پسندیده برخوردار شوند. بر خلاف گروه مقابل، که در خانواده اى ناپاک متولد شده و در محیطى پلید پرورش یافته اند. این جوابى کلى است که روان شناسان درباره عوامل مؤثر در پیدایش شخصیت انسان ارائه مى کنند.

البته یک اشکال کلى بر این نظریه وارد است که گاهى در یک خانواده و در شرایط واحد ارثى و محیطى دو گونه شخصیت به وجود مى آید. حتى در میان فرزندان پیغمبران و ائمه(علیهم السلام)افراد نابابى وجود داشته اند. فرزند نوح یکى از معروف ترین مصادیق این امر است. همچنین جعفر کذاب که برادر و عموى امام بود فرد نابابى از کار درآمد. بنا بر این، مشخص مى شود که تأثیرگذارى عوامل ارثى و محیطى کلیت ندارد، بلکه ممکن است عوامل دیگرى نیز در این میان مؤثر باشد. از سوى دیگر گاهى افرادى را مى توان یافت که شخصیت آنها به تدریج تحت تأثیر عوامل ارثى و محیطى خاصى شکل گرفته و ثبات یافته است. اما این شخصیت ناگهان در شرایط خاصّى تغییر مى کند و فردى که سال ها با ویژگى هاى خاص شخصیتى زندگى کرده است، در نتیجه حادثه اى تغییر کرده و به شخصیت دیگرى تبدیل مى شود.

همچنان که مى دانید حربن یزیدریاحى در ابتدا، کسى بود که راه را بر حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بست. اما در نهایت توبه کرد ونزد حضرت ابى عبد الله(علیه السلام) آمد و از احرار و آزادگان واقعى شد. حرّ به مقامى رسید که امامان و اولیاى خدا به زیارت او مى روند و به او احترام مى گذارند. اگر شخصیت انسان تنها معلول عوامل ارثى و محیطى است، چگونه یکباره طى مدت چند روز، شخصیت فردى عوض مى شود. در داستان کربلا نمونه هاى مختلفى از این قبیل یافت مى شود.

زهیر بن قین از جمله کسانى است که به طرفدارى از عثمان معروف بود. در سفرى که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) از مکه به سوى کربلا مى رفتند در بین راه زهیر با قافله آن حضرت نزدیک مى شود. آن حضرت با پیغام و گفتگو زهیر را منقلب کرده به یکى از طرفداران خود تبدیل مى کند، به صورتى که زهیر یکى از سرداران بزرگ عاشورا مى شود. انسانى که عمرى را در مسیر دیگرى گذرانده است، طى چند لحظه گفتگو با حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) مسیر خود را تغییر مى دهد. ممکن است چنین تصور شود که تحول حاصل در شخصیت این دو بزرگوار ناشى از تأثیر کلام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)بوده است، اما با مشاهده مواردى دیگر متوجه مى شویم که این گونه نیست. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) با عبیدالله بن حرّ جعفى نیز ملاقات کرده و او را به همراهى با خود دعوت کرده است. اما در نهایت او تنها مى گوید: من اسب و شمشیرم را در اختیار تو قرار مى دهم، اما نمى خواهم خودم در این ماجرا شرکت کنم. اگر کلام امام حسین(علیه السلام) از چنان تأثیرتکوینى برخوردار بود که افراد را تغییر دهد، چرا کلام آن حضرت عبید الله را تغییر نداد؟ بنابراین، متوجه مى شویم عوامل وراثت و محیط گرچه تأثیر فراوانى در شکل گیرى شخصیت انسان دارند، اما این گونه نیست که به تنهایى شخصیت انسان را بسازند و بتوان رفتار اشخاص را بر اساس عوامل ارثى و محیطى پیش بینى کرد.

بنابر این، از سویى این اشکال بر مبناى روان شناسان وارد مى شود که نمى توان گفت تنها عامل تشکیل دهنده شخصیت افراد، وراثت و محیط است و سرنوشت آنها بر اساس عامل ارثى و عامل محیطى ساخته مى شود; بلکه عوامل دیگرى نیز در این زمینه دخالت دارند. از سوى دیگر، اگر ما تأثیر وراثت و محیط را تأثیر کامل بدانیم، در این صورت باید به نوعى جبرگرایى قائل شویم زیرا بر این اساس، هر انسانى هنگام تولد خصوصیاتى را به ارث برده و خصوصیات دیگرى را نیز از محیط مى آموزد. نوزادى که در خانواده اى متولد مى شود، خود او محیط پیرامونش را نمى سازد; بلکه این محیط است که از پیش ساخته شده و طفل در آن محیط متولد مى شود، از آن محیط تأثیر مى پذیرد و ساختار آن نیز در اختیار او نیست. نه عوامل وراثتى در اختیار طفل است و نه عوامل محیط، به خصوص محیط خانواده. پس از آن، کودک وارد محیط مدرسه مى شود. ساختار این محیط نیز به اختیار این کودک نیست. در نهایت، محیط اجتماع بزرگ است که این مورد نیز به اختیار انسان نیست. پس مجموعه اى از عوامل غیر اختیارى، شخصیت انسان را مى سازد که یا ارثى است و یا محیطى. بنابراین، انسان در واقع مجبور است زیرا شخصیت هر فردى برآیند مقتضاى عوامل ارثى و محیطى است. پس جاى نکوهش و مذمت نسبت به افراد منحرف وجود ندارد. اگر در مورد شخصى سؤال شود که چرا این شخص منحرف شده است؟ بر اساس این نظریه یا پدران و مادران او منحرف بوده اند و یا محیط پیرامون او نامناسب بوده است. از سوى دیگر اگر در مورد علت خوبى شخصى سؤال شود، مى توان چنین پاسخ داد که چون پدر و مادرش خوب بوده اند و در محیط مناسبى پرورش یافته، این چنین شده است. از این رو جایى براى تمجید و تحسین خوبان و مذمت و نکوهش بدان باقى نمى ماند.

چنین طرز تفکرى که گرایشى جبرگرایانه است، امروزه در بسیارى از کشورهاى غربى وجود دارد و مى توان گفت گرایش مسلط است. یکى از عوامل رواج فرهنگ تساهل و تسامح در مغرب زمین هم همین گرایش است. به تعبیر دیگر افراد چنین تصور مى کنند که هر کس خوب است، عوامل غیر اختیارى ارثى یا محیطى او را خوب ساخته است. در مقابل نیز هر کس بد است، اجتماعى که او در آن زندگى مى کند خراب بوده و در نتیجه او را فاسد کرده است و یا عوامل ارثى که در اختیار او نیست، در شخصیت او تأثیر گذاشته است. لذا چنین شخصى را نیز نباید مذمت کرد. باید به یکدیگر احترام بگذاریم و برخوردى همراه با «تولرانس» داشته باشیم! باید تحمل داشته باشیم و خشونت به خرج ندهیم نباید افراد را مذمت کنیم! بالاخره شرایط، افراد را این گونه ساخته است. ما هم اگر خوبیم، به این دلیل است که پدرانمان خوب بوده اند و محیط تربیتى ما نیز خوب بوده است. همچنین اگر ما بد هستیم، به این دلیل است که پدران ما بد بوده اند، یا این که محیط ما بد بوده است. لذا، ما را هم کسى نباید مذمت کند.

این روحیه بالطبع نوعى حالت بى تفاوتى و سهل انگارى نسبت به دیگران را ایجاب مى کند. اگر این روحیه را در مغرب زمین به صورت عمومى مشاهده مى کنید، به دلیل چنین گرایشى است. باید مراقب باشیم که فرهنگ تساهل و تسامح که زاییده این گرایش جبرآمیز است، به کشورهاى اسلامى سرایت نکند. اما همچنان که مى دانید برخورد انبیاء با مردم این گونه نبوده است، که خوب بودن یا بد بودن افراد را میراثى از پدر و یا در نتیجه تأثیر محیط دانسته و با سادگى از کنار آن بگذرند. با مطالعه در بیانات قرآن کریم درمى یابیم که قرآن کریم مطلبى غیر از این را مى فرماید.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/15:: 12:0 صبح     |     () نظر

     همچنان که به خاطر دارید، سال گذشته نیز ما در این محفل، بعضى از ابهامات و شبهاتى را که احیاناً پیرامون تاریخ کربلا در ذهن بعضى از مردم پدید مى آید مطرح و سعى کردیم در حد توان و فهم خود و در حد ظرفیت مجلس پاسخهایى بیان کنیم. یکى از سؤالاتى که ممکن است به ذهن هر نوجوان و جوان در ابتداى آشنا شدن با داستان کربلا خطور کند، این است که ما در این داستان با گروه ممتازى از انسان ها مواجه مى شویم که نمونه آنها را در تاریخ کمتر مى توانیم پیدا کنیم. هر یک از افراد این گروه ممتاز از لحاظ شرف، انسانیت ، کمال، شجاعت و شهامت، ایثار و فداکارى و ده ها خصلت پسندیده دیگر در مرتبه بالایى قرار گرفته اند. ما مجموعه این کمالات بى نظیر را در گروهى مى یابیم که محور آنها شخصیت بى نظیرى مانند حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)است و برادران، فرزندان، یاران، حواریین و دوستان خاص آن حضرت پیرامون این وجود شریف گرد آمده اند.

هر انسانى، خواه مسلمان و یا غیر مسلمان، با شنیدن داستان این گروه و صفات برجسته این شخصیت ها، بى اختیار به آنها عشق مىورزد و دلباخته ایشان مى شود. کم نیستند دلدادگانى از سایر ادیان و مذاهب که به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) عشق مىورزند. بعضى از افراد اقلیت هاى مذهبى در داخل کشور ما هستند که نسبت به شخصیت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) عاشقانه برخورد مى کنند. ما، فى المثل به افرادى از اقلیت زرتشتى برخورد مى کنیم که در این ایام واقعاً عزادار هستند و با شنیدن نام مبارک حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)، آثار تأثر در چهره ایشان ظاهر مى شود. داستانهایى نیز از اظهار علاقه زرتشتیان نسبت به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)نقل مى شود. حتى بت پرستان در هندوستان نسبت به شخصیت حضرت ابى عبد الله(علیه السلام) عشق مىورزند و در ایام تاسوعا و عاشورا عزادارى مى کنند. اشخاص موثقى نقل کرده اند که در بسیارى از شهرهاى هندوستان، در شب تاسوعا و عاشورا هندوهاى بت پرست آتش روشن مى کنند و به یاد حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) با پاى برهنه وارد آتش مى شوند. این گروه ممتاز،انسان هایى هستند که حتى کفار که اعتقادى به اسلام ندارند، نسبت به ایشان عشق مىورزند. این پدیده ها نشانگر این است که وجدان انسانى اقتضا مى کند که بشریت در مقابل چنین شخصیت هاى عظیم الشانى خضوع کرده و در مقابل عظمت آنان سر تعظیم فرود آورد.

در برابر این گروه، عده اى را مشاهده مى کنیم که دقیقاً در نقطه مقابل آنها قرار دارند و به سختى مى توان در طول تاریخ بشریت اشخاصى به پلیدى، قساوت، نامردى، سَبُعیت و درندگى آنها پیدا کرد. با مشاهده این دو گروه متضاد، این سؤال مطرح مى شود که چگونه ممکن است بعضى از انسان ها این اندازه خوب و بعض دیگر تا این حد پلید شوند؟ این سؤال تنها در باره داستان کربلا مطرح نیست; نظایر چنین افرادى در طول تاریخ بوده اند و حتى در زمان معاصر نیز وجود دارند. عده اى در صدد برآمده اند براى پاسخ به این سؤال، بحث هاى علمى از این قبیل را مطرح کنند که علت رشد یا سقوط انسان چیست و چگونه بعضى از انسان ها به سوى رشد و تعالى حرکت کرده اند و تا این اندازه صفات انسانى بارز در آنها ظهور پیدا مى کند و در مقابل، عده اى تا این حد سقوط مى کنند؟ همچنین داستان کربلا تنها یک مسأله شخصى در مورد چند نفر نیست، بلکه یک پدیده عظیم اجتماعى است که در جامعه آن زمان تأثیر گذاشته و هنوز بعد از قریب به هزار و چهار صد سال در جامعه ما نیز تأثیرگذار است. با توجه به این نکته، عده اى در صدد برآمده اند واقعه کربلا را به عنوان حرکتى گروهى و جریانى تاریخى، از نظر جامعه شناسى مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و بررسى کنند که چگونه چنین جریانى شکل مى گیرد و چه آثارى در زندگى اجتماعى به جا مى گذارد؟

از سوى دیگر، بحث پیرامون علت و چگونگى تعالى و ترقى اشخاص در معنویات و کمالات انسانى و همچنین سقوط و انحطاط در رذائل، مربوط به علم روانشناسى است که در آن خصوصیات روانى افراد و عوامل و چگونگى شکل گیرى شخصیتى با این ویژگى ها، مورد بررسى قرار مى گیرد.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/14:: 12:0 صبح     |     () نظر

مقدمه: در این ایام که با نام و یاد حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) مبارک شده است، درهاى بهشت به روى مردم گشوده شده تا هر گروه از مردم، از یکى از این درها و با شفاعت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)وارد جنت و رضوان الهى شوند. تعبیر درهاى بهشت را به این دلیل به کار بردم که هر گروه از مردم، از طریقى خاص نسبت به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) اظهار ارادت و انجام وظیفه مى کنند. بحمد اللّه تمام مردم ما توفیق شرکت در مراسم و مجالس عزادارى، سینه زنى و تعزیت و تسلیت سالار شهیدان(علیه السلام) را دارند و علاقه و عشق خود را نسبت به خاندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و به خصوص حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) ابراز مى کنند و این عملى است که موجب تقویت ایمان و تقرب آنها به خداى متعال و در نهایت موجب بقاى اسلام و مکتب بر حق تشیع مى شود. عده اى از مردم نیز با برگزارى مجالس اطعام، علاقه خود را به این خاندان ابراز مى کنند. بعضى از مردم هم از راه هنر، شعر، تعزیه و این قبیل فعالیت ها در دستگاه حسینى انجام وظیفه مى کنند. به عبارت دیگر هر کس متاعى دارد که در این ایام به پیشگاه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)عرضه مى کند و از نعمتى که خدا به او عطا فرموده است، براى روشن نگه داشتن این چراغ الهى استفاده مى کند.

وظیفه امثال بنده نیز، این است که با تبیین زوایاى مختلف این واقعه بى نظیر تاریخ، به افزایش سطح بصیرت و معرفت علاقمندان به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) کمک کنیم. ما نیز باید در این راه گامى برداریم تا نام خود را در زمره ارادتمندان حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)ثبت کنیم. امیدواریم خداى متعال به برکت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)به هر کس که در این ایام از اهل بیت کرامت دم مى زند، از خزانه کرم، در خور فضل و احسان خود به او عطا فرماید و ما را هم در زمره خدمتگزارانِ عزاداران حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) محسوب کند; زهى افتخار، اگر ما هم به عنوان خدمتگزارِ عزاداران حسینى محسوب شویم.

مطلبى که براى مطرح کردن در این محفل شریف که منتسب به شهداى عزیز است، در نظر گرفته ام، مطلبى است که شاید چندان مناسب با چنین شبهایى که مردم بیشتر براى عزادارى آماده شده اند نباشد امّا با توجّه به اینکه در شرایط کنونى جامعه، بحث و گفتگو در مورد این قبیل مسائل امرى ضرورى و لازم است، چنین موضوعى را براى این جلسات انتخاب کردم.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/13:: 8:0 عصر     |     () نظر

     و امّا اگر راه قبلى بسته بود و هر چه در میان مراجع جستجو کردند موفق به یافتن فتوایى موافق نظر خود در بین اقوال علماى گذشته و حاضر نشدند که بتوانند از آن سوء استفاده کنند، در این صورت چه کارى مى توانند انجام دهند؟ مرحله دوم فعالیت شیاطینِ فتنه گرْ القاى این شبهه است که علما بر چه اساسى فتوا مى دهند؟ در پاسخ این شبهه گفته مى شود: منبع فتواى علما قرآن و حدیث است و آنها از پیش خود فتوا نمى دهند. این شیاطین هم شبهه جدیدى را به این صورت مطرح مى کنند که بر چه اساسى مى توان ثابت کرد آنچه آنها از قرآن و حدیث فهمیده اند درست باشد. خود شما قرآن و حدیث را مطالعه کنید و به گفته هاى علما توجه نکنید. پس، مرحله دوم تلاش براى این است که مردم را از رجوع به علما باز دارند. راه این کار هم این است که مى گویند: خود قرآن مى گوید: «بیان للناس» است. اصلا، علما را کنار بزنید و خودتان براى فهمیدن قرآن اقدام کنید. این کارى است که تا جایى که بنده به خاطر دارم، بیش از چهل سال است که روشنفکران در این جهت فعالیت مى کنند. آنها به جوانان مى گویند: خود شما سعى کنید قرآن را بفهمید و به فهم خود عمل کنید. هر چه آن جوان مى گوید: من معناى قرآن را نمى فهمم و اصلا، عربى بلد نیستم. به او مى گویند: ترجمه قرآن را بخوان; سرانجام او را وادار مى کنند با مطالعه ترجمه قرآن مفهوم نادرستى از قرآن و روایات برداشت کند و به او القا مى کنند فهم تو درست است و همه علما اشتباه کرده اند و در همین راستا مى گویند: از مراجع تقلید نکنید مگر تقلید کار خوبى است؟! یکى از مغالطات مورد سوء استفاده فتنه گران همین است که قرآن «بیان للناس» است، پس شما خودتان بروید بفهمید; تقلید هم کار بدى است و خود قرآن هم از تقلید مذمت کرده است; پس خود شما هر چه مى خواهید از قرآن برداشت کنید.

اگر اتفاقاً با همان فهم ناقص و با استفاده از ترجمه ها سرانجام به نتیجه اى رسیدند که با خواسته آنها موافق نبود، در این صورت نوبت به مراحل بعدىِ فتنه گرى مى رسد.

ما در قرآن آیاتى درباره احکام جزایى داریم مثل بریدن دست دزد، تازیانه زدن کسى که عمل منافى عفت انجام دهد و مواردى از این قبیل. هر کس که حتى ترجمه قرآن را هم یاد گرفته باشد، معنى این آیات را مى فهمد و حتى اگر فتواى علما و رساله هاى عملیه هم نباشد، با برداشت سطحى از آیات هم همین معانى استفاده مى شود. در اینجا مراحل دیگرى براى گمراه کردن پیش مى آید. یکى از آنها همان است که امروزه بیشتر رایج شده است که مى گویند آنچه شما از قرآن و روایات مى فهمید و برداشتهایى که از آنها دارید، یک قرائت است، ولى ممکن است این آیات قرائت دیگرى هم داشته باشد. انسان نباید فهم خود را مطلق کند. این تعبیرات زیاد گفته شده است و حتماً شما هم شنیده اید که نباید فهم خود را مطلق کنید و بگوئید هر چه من مى فهمم همان درست است، بلکه دیگران هم هستند که برداشت دیگرى از آیات دارند. مثلا یک قرائت این است که باید دست دزد را برید، قرائت دیگر هم این است که منظور از بریدن دست این است که بروید به او پول بدهید تا دستش از دزدى بریده شود! زندگى دزد را تأمین کنید تا او مجبور نشود دزدى کند، در این صورت دستش از دزدى بریده مى شود! بنابراین قدم بعدى براى تحریف احکام و معارف دینى این است که مى گویند فهم شما از قرآن و حدیث اعتبار ندارد، زیرا قرائتهاى دیگرى هم وجود دارد! راه دیگرى مشابه آن، این است که مى گویند اصلا معانى آیات قرآن و متون دینى همان مفاهیمى نیست که مردم درک مى کنند زیرا اساساً زبان دین، زبان خاصى است. معنایى که مردم از آیات مى فهمند طبق زبان عرفى و زبان واقع نماست. اما زبانهاى دیگرى هم وجود دارند و از جمله آنها زبان دین است. بهتر است این را در قالب مثال بیان کنم. در میان اکثریت مردم جامعه ما کتاب حافظ شیرازى، کتابى دوست داشتنى است و در بسیارى از خانه ها وجود دارد و با آن فال هم مى گیرند و براى نیّت خود استفاده مى کنند، هر چند مسلماً حافظ در مقام این نبوده که در مورد نیات افراد پیشگویى کند، همچنان که به اعتقاد اکثر محققین زمانى که حافظ از مى، شراب، ساغر و این گونه موارد صحبت مى کند، منظور او مى و شرابى که مى خوارگان مى آشامند و مست مى شوند نیست. بزرگانى در تفسیر این عناوین کتابها نوشته اند. و گاهى چنین تعبیر مى کنند که: زبان شعر، زبان دیگرى است. فى المثل آنجا که شاعر از مى، ساغر و صهبا صحبت مى کند، منظور او مى میخانه ها نیست، بلکه مىِ محبت و مى مراقبه است یا تعبیرهاى عرفانى دیگرى براى این کلمات ارائه مى کنند و مى گویند زبان شعر زبان خاصى است و کسانى معناى واقعى غزلهاى حافظ را مى فهمند که با زبان شعر او آشنا باشند. شبهه افکنان مى گویند: هم چنانکه در مورد شعر گفته مى شود که زبان خاصّى دارد، در مورد دین هم زبان خاصى وجود دارد و زمانى که دین مى گوید آسمانها چنین و چنان است، خدا بهشتى آفریده است که نهرهاى آب در آن جارى است، منظور دین نهرها و واقعیتهایى که ما در این جهان داریم، نیست بلکه این تعبیرات بر اساس زبان مخصوصى است. اما درباره اینکه چه کسى باید این زبان را ترجمه و تفسیر کند و کلید رمز آن را کشف کند، بحثهاى زیادى انجام شده است. و هنگامى که سؤال مى شود که اگر معناى دیگرى منظور بوده چرا با این عبارات بیان شده است؟ مى گویند: این سخنان را براى ابلاغ یک پیام گفته اند و آن پیام این است که در کنار یکدیگر خوب و خوش باشید، با هم دعوا نکنید، با هم بسازید و همه با هم خوش باشید! اگر دین مى گوید فلان کار را نکنید که مبادا در جهنم بسوزید، به این دلیل است که آن کار به خوشى زندگى شما لطمه مى زند. اگر هم تشویق کردند فلان کارهاى خوب را انجام دهید تا باغها و قصرهاى بهشتى به شما داده شود، براى این است که شما را به انجام کارهاى خوب تشویق کنند، و گر نه هم چنانکه ابوسفیان گفت «لا جنة و ل نار»، نه بهشتى در کار است و نه جهنمى. همه این عبارات پیامى دارد و آن پیام این است که در کنار هم راحت زندگى کنید، با هم دعوا و کتک کارى و جنگ و خونریزى نکنید و با هم بسازید. این هم راه دیگرى است براى تحریف دین یعنى راه تأویل متون براساس نظریاتى که امروز در شاخه اى از فلسفه به نام «فلسفه هرمنوتیک» مطرح شده است.

اما ممکن است کسانى با فطرت پاک و عقل سلیم خود متوجه شوند که این نظریات درست نیست و بگویند: پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) در راه دین رنجهاى زیادى را تحمل کردند و در نهایت در این راه به شهادت رسیدند، و همگى مردم را به مراجعه به قرآن دعوت مى کرده اند، از جمله احادیث فراوانى است که سفارش مى کنند که در آخرالزمان هنگامى که شبهه ها شما را فرا گرفته و متحیر مى مانید به قرآن رجوع کنید.حال، اگر نمى توان زبان قرآن را فهمید و زبان قرآن یک زبان رمزى است، پس چرا تا این حد به ما سفارش کرده اند که از قرآن استفاده کنید؟ بنابراین، یا باید بگوئیم مقصود آیات همان است که از قرآن مى فهمیم و قرآن هم درست است، یا باید بگوئیم قرآن دروغ است. نمى توان گفت قرآن راست است، اما معنایى دارد که هیچ کس آن را نمى فهمد و تمامى تعابیر قرآن رمز است!

فتنه گران براى این مرحله هم شبهه دیگرى آماده کرده اند. آنها مى گویند: شما در این تصور که قرآنى که در اختیار شما است کلام خداست، اشتباه مى کنید. اگر قرآن کلام خدا بود، حق با شما بود. ولى اصلا این قرآن کلام خدا نیست! امّا اگر قرآن کلام خدا نیست پس کلام کیست؟ شیاطین مى گویند: این قرآن کلام پیامبر است. براى اثبات ادعاى خود به آیات قرآن هم استناد مى کنند و آنها را مطابق نظر خود تفسیر مى کنند. به عنوان مثال در مورد این آیه که مى فرماید: «فانما یسر ناه بلسانک»1 یعنى: ما قرآن را با زبان تو میسّر و آسان فهم کردیم، مى گویند: معناى این آیه این است که قرآن زبان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است. اگر بگویید پس تکلیف آیات فراوانى2 که مى گوید ما قرآن را نازل کردیم یا جبرئیل قرآن را نازل کرد چیست؟ در جواب مى گویند آنها تعابیرى است که براى زیبا جلوه دادن قرآن و نقاشى کلام گفته شده است. اصل مطلب این است که قرآن کلام خدا نیست بلکه کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است.

ممکن است کسى در ردّ این شبهه بگوید خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) گفته است که قرآن کلام خداست و کلام من نیست. فتنه گران در پاسخ مى گویند: پیامبر چنین تصوّر مى کرد که خدا با او سخن مى گوید، ولى بر چه اساسى مى توان ثابت کرد که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) اشتباه نکرده است؟ اگر گفته شود: پیغمبر معصوم است و اساساً تفاوت پیغمبر با دیگران در این است که او اشتباه نمى کند، در جواب خواهند گفت: اشتباه شما در همین جاست. چه کسى گفته است که پیغمبر(صلى الله علیه وآله)معصوم است. ادامه این بحثها به شبهه در عصمت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) کشیده شد. آیا این مطالب را در این روزنامه ها و مقالات در طى چند سال گذشته نخوانده اید؟ مکرر بر این مسئله تکیه مى شود که مسئله عصمت پیغمبر (صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) مطلبى است که آخوندها درست کرده اند و خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) چنین ادعایى ندارد. آخوندها گفتند که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) معصوم هستند. در حالیکه پیغمبر نه تنها از گناه کردن معصوم نیست بلکه مرتکب گناه هم شده است و نیز در فهم کلام خدا هم معصوم نیست، او تصور کرده که وحى بر او نازل مى شود! اما پیامبر اشتباه کرده است!

این حرفهایى که مطرح کردم خیال بافى نیست، برخى از اساتید دانشگاه جمهورى اسلامى ایران، تئوریسین هاى لیبرالیسم و سکولاریسم، مطرح کرده اند و در کتابها، مقالات و سخنرانیهایشان از این قبیل صحبتها فراوان است.

به هر حال، سیر شبهه ها به اینجا رسید که قرآن کلام خداست و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هم اشتباه نمى کند و این قبیل امور قابل اشتباه نیست. و خود خدا گفته است که آنچه در قرآن آمده حق است و باطلى در آن راه ندارد و از کلام خدا استفاده مى شود که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) معصوم است. فرض کنید ما به این نقطه رسیدیم و با استناد به قرآن اثبات کردیم که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام)معصوم هستند. در اینجاست که شبهه دیگرى مطرح مى شود و آن اینست که از کجا خدا راست گفته است؟! یکى از همین تئوریسین هاى معروف در کلاس دانشکده الهیات گفته بود که ما دلیلى بر اینکه خدا راست مى گوید نداریم! در اینجا چه دلیلى مى توانیم بیاوریم؟ آیا از قرآن دلیل بیاوریم براى اینکه خدا راست مى گوید؟ در جواب خواهد گفت من قبول ندارم که خدا راست مى گوید. چگونه شما به کلام او استناد مى کنید؟ به اصطلاح طلبه ها در اینجا "دور" لازم مى آید. شما به قرآن استناد مى کنید در حالى که من مى گویم خدا راست نمى گوید. حال شما چگونه به آیه قرآن استدلال مى کنید براى اینکه خدا راست مى گوید؟

اینجاست که فقط دلیل عقلى کاربرد خواهد داشت.اولین مطلب از اعتقادات دینى که باید به کمک دلیل عقلى اثبات کنیم، وجود خدا و صفات او، صحت دین پیغمبر و عصمت است تا بعد نوبت به سایر مسائل برسد و محتواى دین اثبات شود.

پس اساسى ترین و مبنایى ترین کارى که براى اثبات عقاید دینى باید انجام دهیم استدلال عقلى است. زمانى که کار به اینجا رسید، آقایان مى گویند: اصلا عقل چیست؟ عقل را حکماى قدیم به عنوان قوّه درک کننده و قضاوت کننده معرفى کرده بودند. اما در واقع چیزى به نام عقل وجود ندارد; آنچه در ما وجود دارد همین چشم، گوش و اندامهاى حسّى است. اصلا عقل چیست؟! معرفت صحیح تنها از طریق حس و تجربه بدست مى آید و ما معرفت عقلانى خاصّى نداریم! هر چه دلیل توسط تمام طوایف ادیان مختلف، حتى فیلسوفان نصرانى، یهودى، زرتشتى و سایر ادیان براى اثبات خدا با کمک دلیل عقلى اقامه شده است، این آقایان مى گویند که هیچ یک اعتبار ندارد. چون اصلا ما چیزى به نام عقل نداریم; هر وقت خدا را دیدیم مى گوئیم: هست. این همان حرفى است که بنى اسرائیل به موسى گفتند: «لن نؤمن لک نرى الله جهرة»3 (ما عقل نمى شناسیم) اگر مى خواهید ما ایمان بیاوریم، باید خدا را آشکارا به ما نشان دهید. ما ایمان نمى آوریم تا خدا را آشکارا ببینیم. هر وقت خدا را دیدیم، وجود او را قبول مى کنیم. هر چه موسى فریاد زد که خدا جسم نیست که شما او را ببینید; این چه سخنى است که شما مى گوئید؟ این چه انحراف و گمراهى است که شما پیدا کرده اید؟ آنها گفتند: ما قبول نمى کنیم. به همین دلیل بنى اسرائیل گوساله سامرى را پرستیدند. چون آن را مى دیدند و صدایش را مى شنیدند «عجلا جسداً له خوار»4 کج اندیشان گفتند این خداى خوبى است که مى توان او را دید و علاوه بر اینکه از طلا ساخته شده است، صدایى هم دارد، در حالى که موسى(علیه السلام) مى گوید: باید خداى نادیده را پرستش کنید. چگونه موسى مى گوید من به کوه طور مى روم و با او مناجات مى کنم؟ ما این خدا را قبول نداریم، هر گاه موسى خدا را به ما نشان داد، آن وقت پرستش خداى او را قبول مى کنیم. این سخنى که بیش از دو هزار و پانصد سال پیش بنى اسرائیل به موسى گفتند، امروز بسیارى از فیلسوفان اروپا و آمریکا همان سخن را تکرار مى کنند. آنها مى گویند دلیل عقلى، اعتبارى ندارد و انسان تنها هر چه را دید، باید قبول کند. این را گرایش "پوزیتویستى" مى گویند. البته الآن در خود اروپا و آمریکا این گرایش مطرود شده است و چندان طرفدارى ندارد. ولى تازه به دوران رسیده هاى داخلى ما، کالاهاى فکرى مربوط به پنجاه سال پیش غرب را بعنوان کالاى جدید در فرهنگ ما عرضه مى کنند و سرانجام این سیر، این است که اصلا معرفت یقینى براى انسان میسّر نیست. حتى حس و تجربه هم یقین آور نیست. اصلا بى جهت شما به دنبال یقین مى گردید. قرآن مى گوید کسى قابل هدایت است که یقین به آخرت داشته باشد، «و بالآخرة هم یوقنون»، اما آنها مى گویند: قرآن شوخى مى کند. مگر اصلا یقین امکان دارد؟ مگر مى شود یقین پیدا کرد؟ مردم خیالها و تصورات بچه گانه و کودکانه اى دارند و خیال مى کنند آدمیزاد مى تواند یقین پیدا کند. هنگامى که این آقایان درس مى خوانند و فلسفه مى آموزند، به خصوص فلسفه هاى شکاکیت و نسبى گرا، آنوقت متوجه مى شوند که اصلا نمى توان یقین پیدا کرد. چنانچه ملاحظه مى فرمائید انسان باید افتخار کند که شکاک است! این آخرین تیر ترکش است.

چنانکه ملاحظه مى فرمایید این سیر از تشکیک در فتواى مراجع شروع شد و مرحله به مرحله شبهه ها یکى پس از دیگرى مطرح مى شود تا به تشکیک در وجود عقل، دلیل عقلى و تشکیک در هر نوع معرفت یقینى منتهى مى شود. بنابراین، به نظر آقایان، کسانى که به دنبال معرفت یقینى بوده و مى خواهند دین خود را با یقین ثابت کنند، خیلى اشتباه مى کنند. این حاصل پیشرفت عقلانى و فلسفى دنیاى جدید است! و اگر ما این دنیا را با این طرز فکر «جاهلیت ثانیه» یا جاهلیت جدید بنامیم، بهترین تعبیر را بکار برده ایم. چون خود ایشان به ندانستن و تردید خود افتخار مى کنند و مى گویند آخرین مراحل معرفت ما این است که به شک مى رسیم و اصلا غیر از شک معرفتى امکان ندارد. ما یک جاهلیت اُولى داشتیم. حال باید بگوئیم این دوران جاهلیت جدید و جاهلیت نوین است.

پس سیر شبهه هایى که در زمان ما براى از بین بردن عقاید دینى و ایمان جوانان ما مطرح مى شود به این ترتیبى است که عرض کردم. ان شاء الله اگر حیات و توفیقى بود، در شبهاى آینده به تدریج بعضى از شبهه ها را به همین ترتیبى که عرض کردم، مطرح مى کنیم و به فضل خدا و با استمداد از برکات حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) سعى مى کنیم که این شبهه ها پاسخ داده شود و جوانان عزیز ما در دام شیاطین نیفتند.

پروردگارا! تو را به برکت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) قسم مى دهیم ایمان ما را تا آخرین لحظه از هر گونه شک و شبهه و آفتى محفوظ بدار!

نسل آینده ما را تا روز قیامت از شیعیان على بن ابیطالب(علیه السلام) و از دلباختگان امام حسین(علیه السلام)قرار بده!

در ظهور حضرت ولى عصر[عج الله فرجه الشریف] تعجیل بفرما!


1. مریم، 97 و دخان، 58.

2. براى نمونه ر. ک: بقره، 23، 97، 99،159، نساء، 105، 174 و...

3. بقره، 55.

4. اعراف، 148 و طه، 88.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/9/7:: 7:0 عصر     |     () نظر

     این سیر طبیعى عملکرد شیاطینى است که قصد ایجاد انحراف در دین را دارند. آنها به همین سادگى کار خود را از همین جا شروع مى کنند. هنگامى که آنها مى خواهند گناهى را رایج کنند و مردم مى گویند این کار گناه است، آنها مى گویند چه کسى گفته است این کار گناه است؟ مردم پاسخ مى دهند: علما گفته اند. این شیاطین درصدد برمى آیند که اعتبار روحانیت، فتوا و رساله را از بین ببرند. به همین منظور شبهاتى را در این راستا القا مى کنند. خود این کار مراحلى دارد. ابتدا بررسى مى کنند که آیا همه علما در مورد مسأله مورد نظر آنها اتفاق نظر دارند یا اینکه در طول هزار و چهار صد سال از یکى از علماى شیعه یا سنّى، مطلبى بر خلاف نظر سایر علما نقل شده است. با یافتن یک مورد اختلاف نظر میان همه علما در مورد مسأله اى آن را مطرح مى کنند. اگر کسى بگوید: در بین هزاران عالم یک نفر که بر خلاف دیگران نظر داده است، اشتباه کرده است، در جواب مى گویند: شاید آن هزاران عالم خطا کرده باشند. این شیاطین سعى مى کنند حتى قول نادرى را موافق با سلیقه خود از عالمى یا عالم نمایى پیدا کنند و در این صورت مى گویند قول نادر درست است و نظر دیگران خطا است. فرض کنید مراجع تقلید همگى در رساله هاى خود کارى را حرام مى دانند اما این افراد، عالم ساده اى را پیدا مى کنند، به او احترام مى گذارند و به اندازه اى بر مرجعیت او اصرار مى کنند که آن عالم احساس تکلیف کند و فتواى شاذّى بر خلاف نظر سایرین بدهد. آنها هم این فتوا را که مطابق میل آنها است مطرح مى کنند و مى گویند فلان مرجع اینگونه گفته است. اگر آنها موفق به انجام این کار شوند، مشکلشان به سادگى و بدون جنگ و نزاع حل مى شود.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/9/6:: 7:0 عصر     |     () نظر

     عامل دیگرى نیز در این میان وجود دارد که به طور اجمال به آن اشاره مى کنم: کشورهاى سرمایه دار دنیا، دیندارى را و به خصوص دیندارى اسلامى و بویژه اصولگرایان مانند جمهورى اسلامى را، با پیشرفتهاى اقتصادى خود هماهنگ نمى بینند. یعنى چه؟ اجازه بدهید این مسأله را در قالب مثالى عرض کنم.

از جمله بزرگترین شرکتهاى آمریکایى کمپانیهایى هستند که فیلمهاى مبتذل تولید مى کنند و درآمدهایى که از این راه براى آنها حاصل مى شود گاهى از درآمد منابع نفتى ما بیشتر است. البته تولید فیلم هم به سادگى میسّر نیست. تجهیزات و امکانات فراوانى براى این کار لازم است. از جمله اینکه براى تولید فیلم با مقدمات فراوان شهرکهایى ساخته اند. به اجمال مى توان گفت: تولید فیلم براى این شرکتها سرمایه زیادى را به کار مى گیرند و اگر فیلم هاى تولید شده به فروش برسد، صاحبان این شرکتها به خواسته خود مى رسند. اما اگر فیلم آنها مشترى کافى نداشته باشد، ضرر مى کنند. این شرکتها در کشورهایى که مردم آنها، تماشا کردن چنین فیلم هایى را حرام مى دانند، نمى توانند کالاهاى خود را بفروشند. از این رو براى اینکه بتوانند براى فیلم خود مشترى بیشترى پیدا کنند، سعى مى کنند که در عقاید و افکار مردم تأثیر گذاشته از حرمت و قبح تماشاى این فیلم ها بکاهند تا به تدریج بتوانند کالاهاى خود را در این کشورها بفروش برسانند. اما چون خود آنها نمى توانند مستقیماً در داخل کشورهاى اسلامى فعالیت کنند، از این رو افرادى را در داخل کشورهاى اسلامى اجیر کرده آنها را در منافع خود شریک مى کنند تا به کمک آنها بتوانند این تحول فرهنگى را ایجاد کنند و در نتیجه سود اقتصادى هنگفتى ببرند. این، انگیزه سوم براى ایجاد انحراف و تغییر در دین است. البته بحث در مورد عوامل و انگیزه هاى ایجاد انحراف در دین مفصل است. اما به هر حال، صرف نظر از عاملى که بیشتر از خارج تقویت مى شود، یک عده افراد بى دین هستند که دیندارى را خرافات دانسته و مى گویند باید مردم را از این خرافات نجات داد. عده دیگرى هم دیندارانى هستند که خود باخته فرهنگ غربى شده اند و قصد دارند در دین تغییراتى ایجاد کنند تا به گونه اى با فرهنگ غربى سازگار شود. حال این عده براى رسیدن به هدف چه مى کنند؟ براى تبیین بهتر بحث، آن را در قالب مثالى عرض کنم.

زمانى که این عده مى بینند مردم معتقد هستند که تماشاى فیلم مبتذل و شرکت در مجالس عیش و عشرت حرام است. ایجاد شبهه را از اینجا شروع مى کنند که چه کسى گفته است که این کار حرام است؟ چرا ما جوانان باید از همه چیزهاى خوب محروم باشیم؟ هنگامى که در جواب این شبهه به ایشان گفته مى شود: علما گفته اند این کارها حرام است، متوجه مى شوند که سرچشمه اعتقادات توده مردم و دلبستگى آنها به ارزشها و باورها گفته هاى علماست. از این رو، درصدد برمى آیند کارى کنند که مردم چندان به گفته هاى علما توجه نکنند.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/9/5:: 7:0 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >


 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری