سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بزرگى آفریننده در اندیشه‏ات ، آفریده را خرد مى‏نمایاند در دیده‏ات . [نهج البلاغه]
امام حسین علیه السلام
درباره



امام حسین علیه السلام


علی اصغر
مطالبی که به طور سلسله وار در این وبلاگ مشاهده می فرمایید مجموعه سخنرانى هاى استاد آیت الله مصباح یزدی است که در حسینیه شهداى قم در محرم 1421 بیان شده و تحت عنوان آذرخشی دیگر از آسمان کربلا چاپ و منتشر گردیده است. ضمناً مدیر وبلاگ فقط منعکس کننده مطلب می باشد.

      پیش از این بیان شد که در واقعه کربلا دو گروه کاملا متمایز در برابر یکدیگر قرار گرفته بودند; گروه اول عده اى از انسان ها که در نهایت پاکى و اوجِ تعالى روح و قرب به خداى متعال بودند و گروه دوم دسته اى انسان نما بودند که در نهایت پلیدى، قساوت و درندگى بودند. با توجه به تفاوت چشمگیر این دو گروه که از سویى نمونه بارز عروج انسان به عالى ترین مرتبه انسانیت و از سوى دیگر سقوط او به پست ترین مراتب حیوانیت است، این سؤال مطرح مى شود که چگونه ممکن است عده اى از انسان ها به این درجه از علوّ، عزت و قرب به خدا نائل شوند، در حالى که گروهى دیگر تا مرتبه اى از پستى، ذلت و زبونى سقوط مى کنند که لیاقت نام انسان را نیز نداشته باشند; با وجود این که هر دو گروه انسانند و از عقل و مواهب انسانى برخوردار هستند، خداى متعال به همه آنها وجدان بشرى و نیروى عقل را عطا فرموده و پیامبران را براى همه آنها فرستاده است تا همگى از هدایت او بهره مند شوند; با این وجود، چرا باید تا این حد از جهت رشد و شکوفایىِ استعدادها و مظاهر انسانیت، بین افراد بشر تفاوت وجود داشته باشد؟ این سؤال را مى توان در دو سطح مطرح کرد; ابتدا، در سطح فردى این سؤال مطرح مى شود که چگونه ممکن است انسان تا این حد، تعالى یا تنزل پیدا کند و در مرحله بعد در سطح اجتماعى این سؤال مطرح است که چگونه گروهى از انسان ها در جهت رشد و تعالى و گروه دیگرى در نقطه مقابل آنها شکل مى گیرند و حتى ممکن است هر یک از این گروه ها در طول تاریخ جریان خاصى را تشکیل دهند. پاسخ دادن به این سؤال علاوه بر بالا بردن سطح معرفت انسان نسبت به ذات خود، موجب مى شود که ما بتوانیم با شناخت علل انحراف، در جهت جلوگیرى از انحراف و لغزش خود گام برداشته از سقوط خود جلوگیرى کنیم. همچنین در بُعد اجتماعى خواهیم فهمید براى داشتن جامعه اى صالح که به تدریج تکامل مى یابد و شایستگى ظهور حضرت ولى عصر ارواحنا فداه ـ را پیدا مى کند، چه عواملى را باید تقویت کرد با تقویت آنها تا به تدریج چنین لیاقتى در جامعه ما پدید آید و خداى ناکرده ـ در مسیر سقوط و انحطاط قرار نگیریم و به عقب باز نگردیم.

پیش از این، بیان کردیم که در بُعد فردى روان شناسان این جواب کلى را ارائه کرده اند که شخصیت هر انسانى ساخته و پرداخته دو دسته از عوامل است; یک دسته عواملِ وراثتى یا عوامل ژنتیک و دسته اى دیگر عواملِ تربیتى و اجتماعى. بر این اساس، کسانى که صالح شده و ترقى یافته اند، هم از نظر عوامل وراثتى از پشتوانه خوبى برخوردار بوده اند، ـ به تعبیر دیگر از پدران و مادران خوبى برخوردار بوده اند ، و هم در محیطى صالح و سالم تربیت شده اند و در نتیجه، آنها نیز افرادى خوب و صالح شده اند. در نقد این نظریه بیان کردیم: تردیدى نیست که عامل وراثت و همچنین محیط در شکل گیرى شخصیت انسان مؤثر است اما این گونه نیست که فقط این دو عامل نقش تعیین کننده داشته باشند. همچنین براى روشن شدن ایراد این دیدگاه، به موارد نقض آن اشاره کردیم.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/8/20:: 7:0 عصر     |     () نظر

    ارزشها، خوبى ها و بدى ها و بایدها و نبایدها بر اساس تحلیل صحیح، مبتنى بر شناخت ها و هست هاست. به تعبیر دیگر، تمام بایدها بر پایه هست ها استوار است و به نحوى از هست ها استنتاج مى شود. این بحثى است که از حدود بیست سال قبل در کشور ما مطرح شده است. آیا بایدها و هست ها با هم ارتباط دارند یا نه و آیا بایدها از هست ها استفاده مى شوند یا نه؟ قبل از انقلاب، بحثهاى زیادى در مورد این مسائل مطرح بود که الحمد لله ـ حل شده است. این بحث ها در نهایت به این نتیجه منتهى شد که به یک معنا، بایدها از هست ها استنتاج مى شود و اعتقاد به بعضى از هست ها موجب پیدایش بایدهاى خاصى مى شود. براى عزیزانى که کمتر به بحث هاى فلسفى آشنایى دارند، مساله را به صورتى ساده تر بیان مى کنم:

ما دو نوع شناخت داریم که در زندگى انسان از اهمیت زیادى برخوردار است. مسأله اول این است که آیا ما و این عالم آفریدگار و پروردگارى داریم یا نه؟ آیا کسى هست که اختیار آفرینش و اداره این عالم در دست او باشد؟ این سؤال از هست هاست؟ یعنى آیا خدا هست یا نیست؟ این اصلى ترین مسأله در زندگى انسان است. اگر پاسخ این سؤال مثبت باشد، در پى آن مسائل فراوان دیگرى مطرح مى شود، همچنان که اگر پاسخ این سؤال منفى باشد، به دنبال آن مسایل دیگرى مطرح مى شود. اگر کسى العیاذ بالله ـ معتقد شد که خدایى در کار نیست، آیا براى او مسأله عبادت و پرستش خدا مطرح خواهد بود؟ آیا وجود ادیان و مذاهب و مسأله حق و باطل دینها مطرح مى شود؟ اگر خدا نباشد، باید بساط همه ادیان برچیده شود. پس، این مسأله بسیار مهم و بلکه اصلى ترین مسأله اى است که انسان باید در زندگى خود حل کند. این مسأله از قبیل «هست ها» است.

دومین مسأله به حقیقت انسان باز مى گردد. آیا انسان، تنها همین موجود مادى است که پس از مدتى مى میرد و با مرگ تمام مى شود؟ یا اینکه انسان بعد از مرگ نیز از حیات بهره مند است؟ اگر حیاتى پس از مرگ باشد، شاید آن حیات ابدى و همیشگى باشد. این دو مسأله از هر مسأله دیگرى حتى از اعتقاد به انبیاء، مهم تر است! همچنان که در قرآن کریم ملاحظه مى کنید، در آیات زیادى بر «ایمان بالله و بالیوم الاخرة» تأکید شده است، در حالى که در این آیات، صحبتى از انبیاء، ادیان و کتب آسمانى نیست. «و من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الاخر»1. «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر»2. ابتدا باید مسأله وجود خدا و مسأله روز قیامت و زندگى ابدى حل شود. اعتقاد به انبیاء پس از اثبات وجود خدا، روز قیامت و حساب و کتاب مطرح مى شود. سپس نوبت به این مسأله مى رسد که در این عالم چه کنیم که سعادتمند شویم؟ در اینجا است که مسأله احتیاج به انبیاء مطرح مى شود. بنابراین، اصلى ترین مسأله، وجود الله و قیامت است. اگر این دو مسأله ثابت شود، رفتار انسان ها در مسیر خاصى قرار مى گیرد، انسان احساس مى کند، حساب و کتابى در کار است و باید مراقب اعمال خود باشد، مبادا کارى را انجام دهد که روز قیامت در آتش جهنم بسوزد. اما اگر اعتقاد به آخرت نبود، همان گونه که ابوسفیان گفت: «لاجنة و لانار»، در این صورت رفتار انسان تغییر مى کند و مى تواند به هر صورتى که تمایل داشت، رفتار کند. در این صورت انسان کاملا آزاد و رها خواهد بود. چون حساب و کتابى در کار نیست. در واقع، پایه لیبرالیسم، انکار خدا و پیامبر است. اگر کسانى در کنار اعتقاد به خدا و قیامت، لیبرالیسم را هم قبول دارند، نوعى تضاد در اعتقاد آنها وجود دارد که خود ایشان به آن توجه ندارند. این دو اعتقاد با یکدیگر جمع نمى شوند. ممکن نیست که انسان بخواهد آزاد باشد و به هر صورتى که خواست، رفتار کند، در حالى که اعتقاد به وجود حساب و کتابى داشته باشد. اگر کسى معتقد به حساب و کتاب است، باید رفتار خود را به گونه اى تنظیم کند که بتواند در قیامت پاسخگوى اعمال خود باشد; در این صورت نمى تواند لیبرال باشد.

مسأله اصلى براى ما بعد از اعتقاد به وجود خدا، این است که آیا روز قیامتى خواهد بود و آیا زندگى اصلى در آخرت است و بر همین اساس ما باید در این دنیا به صورتى رفتار کنیم که جهان آخرت سعادتمند باشیم یا اینکه زندگى حقیقى در همین دنیا است و هر چه هست و نیست متعلق به همین عالم است و باید در این دنیا خوش بگذرانیم؟ آیا مى توانیم بگوییم بعد از مرگ، خدا کریم است؟ چرا براى امور دنیوى این گونه عمل نمى کنیم؟ مگر خدا فقط براى آخرت کریم است؟ آیا خدا براى دنیا کریم نیست؟ چرا فقط در مورد عذاب ابدى مى گوییم خدا کریم است؟ چون ایمان واقعى نداریم. حاصل آنکه: آنچه موجب شد مردم کوفه تا این حد بى وفا شوند که تا امروز من و شما به آنها لعن و نفرین بفرستیم، علاقه آنها به امور دنیا بود. امیدواریم که این لعن و نفرین ها شامل خود ما نشود. اگر حیاتى و توفیقى بود، ان شاء الله در جلسات آینده با استفاده از فرمایش هاى حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)، در مورد اشکال کار کوفیان و راه معالجه آن توضیح بیشترى خواهم داد.


1. بقره، 8.

2. احزاب، 21.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/8/19:: 7:0 عصر     |     () نظر

     در اینجا تنها مسأله ضعف شناخت، مطرح نبود. مسأله مهم تر هوسهایى بود که آنها امید داشتند با بیعتشان به آن هوسها و آرزوها برسند. این واقعیت بزرگ و مهمى است. واقعیت تلخ این است که انسان با وجود اینکه راه را یاد گرفته، آن را شناخته و اثبات مى کند و مدتها آن راه را مى پیماید، ولى دلبستگى ها و آرزوهایى در زوایاى دلش نهفته است که در دوران هاى مختلف زندگى، فرصتى براى بروز و ظهور پیدا نکرده است و روزى این آرزوها جوانه مى زند و در دل ظاهر مى شود و با ظهور خود در رفتار انسان تأثیر مى گذارد، تصمیم ها را تبدیل به تردید و پیشروى ها را تبدیل به توقف و گاهى تبدیل به عقب گرد مى نماید و در نتیجه انسان بر خلاف شناخت خود عمل مى کند. انسان موجود ناشناخته و بسیار عجیبى است. انسان به گونه اى است که گاهى علاقه ها، خواسته ها و آرزوهاى ناشناخته اى در زوایاى قلب او نهان شده است که خود او به درستى از آنها خبر ندارد. همانگونه که ویروسهایى در یک زمان فعال نیستند ولى در شرایط خاصى فعال مى شوند، آرزوهایى هم در گوشه و کنار قلب انسان نهفته است که در شرایط خاصى فعال مى شود و شروع به وسوسه کردن او مى کنند.

مجموع چنین خواسته هایى که انسان را در مقابل راه حق و هدایت و در مقابل پیشوایان شناخته شده عاصى و از مسیر صحیح منحرف مى کند و با بروز آنها، انسان روى حق پا مى گذارد و از راه صحیح منحرف مى شود، مجموع این خواسته ها در عرف قرآن کریم، دنیاطلبى نامیده مى شود.

البته الان نمى خواهم بحث علمى و گسترده این مسأله را مطرح کنم، ولى مى خواهم به طور اجمال خاطرنشان کنم که راز اصلى اینگونه انحرافات دلبستگى به لذتهاى دنیاست. توضیح آنکه تمایلات انسان تحت تأثیر یک سلسله از بینشها شکل مى گیرد و جهت پیدا مى کند. انسان به صورت فطرى حیات و زندگى خود را دوست دارد. این ویژگى تنها در انسان نیست، بلکه خداوند تمام موجودات زنده را به گونه اى آفریده است که به حیات خود علاقه دارند و تا جایى که مى توانند از آن دفاع مى کنند. علاقه به حیات، لازمه وجود هر موجود زنده اى است و بر همین اساس هر موجودى به طور فطرى آنچه را که لازمه حیات باشد، مانند خوردنى ها و آشامیدنى ها، دوست دارد. زیرا بدون آنها زندگى موجود زنده در معرض خطر قرار مى گیرد. انسان نیز از این قاعده مستثنى نیست.

آیا دوست داشتن زندگى، امر ناپسندى است؟ آیا اینکه انسان در صدد تهیه غذا براى ادامه زندگى باشد، بد است؟ آیا این کار دنیاطلبى و مذموم است؟ آیا چنین کارى را خداوند از انسان نخواسته است؟ اگر این چنین باشد حکمت خدا باطل مى شود. پس خدا ما را در این عالم براى چه آفریده است؟ به خصوص با توجه به تأکیدات فراوان قرآن در مورد استفاده از نعمت هایى که خدا براى انسان آفریده است. قرآن، نعمت هاى خدا را یکایک بر مى شمارد، میوه هاى مختلف، عسل، حیواناتى که انسان از شیر و گوشت آنها استفاده مى کند، سپس مى فرماید: ما این نعمت ها را براى شما آفریدیم، از این نعمت ها استفاده کنید. ذکر این نعمت ها و تأکید بر استفاده از آنها براى چیست؟ پس، این که انسان به زندگى خود علاقه داشته باشد و از نعمت هاى الهى براى ادامه آن بهره ببرد، امر ناپسندى نیست. تمام خواسته هاى فطرى را دست آفریدگار حکیم در وجود انسان قرار داده است تا انسان از آنها استفاده کند. این کار دنیاخواهى و دنیاطلبى نیست. بلکه بدىِ دنیاطلبى به این مسأله برمى گردد به این که تمایلات و خواسته ها در سایه چه اعتقادى شکل مى گیرد. پیرامون این مسأله نیز بحثى مطرح است که مناسب است به آن اشاره کنم.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/8/18:: 12:0 صبح     |     () نظر

     تمام آنچه گفته شد مقدمه اى براى مطرح کردن سؤال دیگرى بود. همه ما شنیده ایم که مردم کوفه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) را براى امامت و خلافت به کوفه دعوت کردند. این دعوت در زمانى صورت گرفت که معاویه از دنیا رفته و در تمام بلاد اسلامى براى یزید بیعت گرفته بودند. حتى در خود مدینه که پایگاه و مرکز دنیاى اسلام است، مدینه اى که امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام)، و بزرگان اصحاب در آن زندگى مى کردند، شهرى که مردم آن به طور دائم با قرآن و کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در ارتباط بودند، جایى که مردم آن، امام حسین(علیه السلام) را بر دوش پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) دیده بودند، و سخنان فراوانى در مورد آن حضرت از زبان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) شنیده بودند اما همه این مردم و یا حداقل افراد سرشناس آنها که قابل اعتنا بودند، همه به جز چند نفر با یزید بیعت کردند. در چنین شرایطى که مردم مکه، مدینه، شام و بلاد دیگر با یزید بیعت کرده بودند، مردم کوفه براى حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) نامه مى نویسند و از آن حضرت درخواست مى کنند که به کوفه بیاید. این اقدام مردم کوفه نشانه این است که تعلیمات امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این مردم تأثیر گذاشته بود و با توجه به چنین تأثیرى، آنها گرایش به اهل بیت(علیهم السلام) داشتند. متن نامه هایى که براى حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) نوشته اند، متن هاى بسیار سنگین و مؤدبانه اى است. امّا عجیب این است که همین کسانى که با این سوابق و خصوصیات و با این ویژگى هاى شخصیتى، امام حسین(علیه السلام) را براى خلافت دعوت کردند، چند روز بعد به روى امام حسین شمشیر مى کشند و در میدان جنگ مى ایستند تا حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) کشته شود. چندین مرتبه امام حسین(علیه السلام) با این مردم صحبت کرد و گفت مگر خود شما این نامه ها را ننوشته اید؟ بسیارى از آنها در آن میدان حضور داشتند و براى جنگ با حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) آمده بودند. حضرت خطاب به آنها مى فرماید: مگر شما نبودید که ما را براى تشکیل حکومت علوى به اینجا دعوت کردید و قصد داشتید با من بیعت کنید؟ مگر شما نگفتید ما امام و راهنما نداریم، تو به کوفه بیا تا ما در سایه ولایت شما اتحاد پیدا کنیم، «لعل الله یجمعنا بک على الحق»1؟

آن نامه ها، دعوت ها و آن در خواست ها چه شد؟ آیا در مدت کمتر از یک ماه افکار ایشان عوض شد؟ گرچه این افراد به اهل بیت(علیهم السلام) اظهار علاقه کرده و امام حسین(علیه السلام) را هم به شهر خود دعوت کرده بودند، اما بدون شک ریشه هاى ایمان آنها خیلى قوى نبود. شناخت آنها نسبت به مسأله امامت اهل بیت(علیهم السلام)، امامت امام معصوم(علیه السلام) و وجوب اطاعت از او و معرفتى که باید نسبت به این شخصیت هاى بزرگوار داشته باشند، شناخت هاى ضعیفى بود. درست است که آنها از ظلم بنى امیه به ستوه آمده بودند و از تسلط آنها بر خود مى ترسیدند و همچنین به حسب وجدان فطرى و طبیعى خود، به خاندان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) علاقه داشتند، ولى ایمان محکم و شناخت عمیقى نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) و مسأله امامت و ولایت نداشتند. این ضعف شناخت موجب شد که تحت تأثیر هجوم تبلیغات دستگاه اموى قرار گیرند. طى یک ماه عمال دستگاه عبیدالله بن زیاد، آن چنان مردم کوفه را با سخنرانى ها و عوامل طبیعى خود تحت تأثیر قرار دادند که فکر آنها تغییر کرد. ولى ضعف شناخت، تنها عامل مؤثر نبود. بلکه عامل مهم تر، گرایش هایى بود که دشمنان اسلام و اهل بیت(علیهم السلام) از آنها استفاده کرده و مردم کوفه را از مسیر خود منحرف کردند. این گرایش ها هوس ها و آرزوهایى بود که در دستگاه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) برآورده نمى شد. دستگاه اموى سعى کرد روى این عوامل تکیه کند و افراد سرشناس و رؤساى قبایل و عشایر را با وعده و وعیدهاى خود امیدوار کند که با پذیرفتن حکومت ابن زیاد به آرزوهایشان مى رسند. این مسأله آن قدر براى ایشان مهم بود که همان کسانى که به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) نامه نوشتند، تحت تأثیر این عامل قرار گرفتند. همان کسانى که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) را به خوبى مى شناختند، همان کسانى که خودشان سال ها در مجلس وعظ حضرت على(علیه السلام) شرکت کرده بودند بلکه در رکاب حضرت على(علیه السلام)شمشیر زده و با معاویه جنگیده بودند. اما امروز با عبید الله بن زیاد و یزید بیعت کرده و به جنگ امام حسین(علیه السلام) آمده بودند.


1. بحارالانوار، ج 44، ص 332.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/8/17:: 12:0 صبح     |     () نظر

     قرآن کریم زمانى که با کفار، ملحدین، فساق، فجار، آدم کش ها، ظالمین و ستمگران برخورد مى کند، آنها را تبرئه نمى کند. قرآن بد بودن افراد را نتیجه بد بودن پدران و یا محیط اطراف نمى داند و به سختى با چنین افرادى برخورد مى کند، تعبیرات تند و تهدیدهاى عجیبى را در مورد افرادى که به راه خطا مى روند، به کار مى برد. در مقابل براى خوبان عبارتهاى ستایش آمیز و تشویق هایى را به کار مى برد; بلکه محور همه دعوت هاى انبیاء را انذار و تبشیر تشکیل مى دهد. از القاب عام همه انبیا منذر و مبَشّر است. «رسلا مبشرین و منذرین»1. پیامبران زمانى که مى آیند به انسان ها بشارت مى دهند که خداوند نسبت به افراد خوب چه اندازه لطف و رحمت دارد، برکات خود را بر ایشان نازل کرده، و دنیا و آخرتشان را آباد مى کند. آیا معنى بشارت این است که کسانى که پدرانشان خوب بوده و محیطشان هم خوب باشد، در آخرت نیز این گونه خواهند شد؟ این چه بشارت و تشویقى است؟ همچنین در قرآن کریم موارد انذار زیاد به چشم مى خورد. «مبادا ظلم کنید»، «مبادا کفر بورزید»، «مبادا به خدا شرک بورزید»، «ان الله لایغفر ان یشرک به»2، کسانى که شرک بورزند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشید»، «ان الشرک لظلم عظیم»3، «شرک به خداى واحد متعال ستم بزرگى است». اگر بنا شد شرک در اثر عوامل ارثى و محیطى باشد، این مقدار انذار براى مردمى که شرک بورزند، براى چیست؟ عوامل غیر اختیارى آنها را این گونه ساخته است. تعبیرات عجیب دیگرى نیز نظیر «فقاتلوا ائمة الکفر»4، با پیشوایان کفر قتال کنید، «و اقتلوهم حیث ثقفتموهم»5، کسانى را که پایبند هیچ عهد و پیمانى نیستند، هر جا یافتید، آنها را بکشید. این آیه در مورد کسانى است که با افرادى پیمانى بسته بوده اند و موظف به رعایت این پیمان بودند، اما آنها پیمان شکنى کرده و به حقوق مسلمانان تجاوز کردند. قرآن کریم در مورد این افراد مى فرماید: حال که این افراد به هیچ عهد و پیمانى پایبند نیستند، شما هم با ایشان مقابله کنید و هر جا با آنها برخورد کردید، آنان را بکشید.

اگر خوبى انسانها در اثر عوامل ارثى و محیطى است و آنها از خود اختیارى ندارند، چرا آنها این اندازه تشویق مى شوند و کافران معاند و ستمگر مورد سرزنش و تهدید قرار مى گیرند؟ ممکن است گفته شود در دنیا براى رعایت مصالح جامعه، باید با کفار مبارزه کرد، اما چرا در آخرت باید به عذاب جهنم گرفتار شوند؟ در حالى که آنها از خود اختیارى نداشته اند. چرا گفته شده است «و لهم فى الدنیا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظیم»6، «و لعذاب الاخرة أشد و أبقى»7، «و لعذاب الاخرة اکبر»8؟ اگر عده اى اختیارى نداشته باشند و در اثر عوامل ارثى و محیطى فاسد و بدکردار شوند، چرا باید آنها تا ابد در جهنم بسوزند؟ بنابراین، معلوم مى شود که از نظر قرآن کریم انسان تنها تحت تأثیر عوامل غیر اختیارى مانند عوامل ارثى و محیطى نیست. بلکه آنچه مهم است عامل سومى است که کمابیش در اختیار همه انسانهاست. خدا به انسان قدرتى داده است که به کمک آن مى تواند در برابر تمام عوامل ژنتیکى و محیطى مقاومت کند و با وجود این که در محیطى فاسد زندگى مى کند، به کمک این قدرت خدادادى در برابر فساد حاکم بر محیط مقاومت کند و در مرحله اول خود را از فساد نجات دهد و در مرحله بعد دیگران را نیز از منجلاب خارج کند. «ضرب الله مثلا للذین آمَنوا امرأة فرعون»9، همسر فرعون در کنار فرعون زندگى مى کرد، فرعونى که مى گفت: «انا ربکم الاعلى»10، من برترین خدا هستم، همه چیز متعلق به من و در اختیار من است; «ألیس لى ملک مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى»11، رودخانه هایى که از زیر قصر من جریان دارد، در اختیار من است، بنابراین، من خداى شما هستم. فرعون در قصرى زندگى مى کرد که شاید در آن زمان بى نظیر بود. اما با تمام این اوصاف آسیه، همسر فرعون در کنار او به مقامى رسید که خدا در قرآن کریم از او به عنوان نمونه انسان برجسته براى همه مردان و زنان مؤمن یاد مى کند. بنابراین، معلوم مى شود حتى در محیطى که فساد فرعون بر آن حاکم است، انسان مى تواند خود را اصلاح کند و راه خود را تغییر دهد. ممکن است گفته شود که شاید عامل ارثى قویّى در ایمان آوردن همسر فرعون مؤثر بوده است و او به کمک عامل ارثى بر عامل محیط غالب شده است. امّا صرف نظر از اینکه شواهد تاریخى چنین مطلبى را اثبات نمى کند. مسأله تغییر ناگهانى شخصیت، چگونه قابل حل است؟ تغییر شخصیت در شخصى مانند حرّ به چه دلیلى بوده است؟ چگونه است که تا چند روز پیش از آن او چنین شخصیتى نداشت؟ زهیر بن قین که تا چند روز پیش طرفدار عثمان بود، چگونه ناگهان تغییر مسیر داد؟ بنابراین، عامل دیگرى هم در شکل گیرى شخصیت انسان دخالت دارد که باید آن را بشناسیم.

مربیان جامعه بشرى، بزرگان، انبیا و اولیا، کسانى که قصد خدمت به جامعه انسانى را دارند، باید عاملى را که مى تواند عوامل ارثى و محیطى را خنثى کند، شناخته آن را تقویت کنند. در شرایطى که عوامل ارثى و محیطى باقى هستند، مربیان باید چه کارى انجام دهند؟ محیط خوب و محیط فاسد، هر یک تأثیر خود را در ساختار شخصیتى افراد خواهد گذاشت، با این وجود کسانى که قصد انجام اصلاحات و تغییراتى را در جامعه دارند، باید از عامل سوم بهره گیرند. در غیر این صورت، نمى توان از عوامل جبرى براى ایجاد تغییرات اختیارى استفاده کرد.

قصد ندارم در اینجا بحث علمى و فلسفى ماهیت عوامل اختیارى را مطرح کنم. اما اجمالا تجربه ثابت کرده که علاوه بر وراثت و محیط، عامل دیگرى نیز در شکل گیرى شخصیت انسان مؤثر است. آیات قرآن و احادیث نیز همین مطلب را بیان مى کنند. حتى همان کسانى که انسان را مجبور مى دانند، در عمل این نظریه را نپذیرفته و خود ایشان هنگامى که با فرد خطاکارى مواجه شوند، او را مذمت مى کنند. اگر فرزند ایشان راه خطایى برود، او را توبیخ و سرزنش مى کنند و در صدد اصلاح او بر مى آیند.


1. نساء، 165.

2. نساء، 116.

3. لقمان، 13.

4. توبه، 11.

5. بقره، 191.

6. بقره، 114.

7. طه، 127.

8. زمر، 26.

9. تحریم، 11.

10. نازعات، 24.

11. زخرف، 51.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/8/16:: 12:0 صبح     |     () نظر

     طبیعى است که نمى توان چنین مباحثى را به صورت تفصیلى در این مجلس مطرح کرد. اما با توجه به نظریات روان شناسان، به صورت خلاصه مى توان گفت: عوامل مؤثر در شکل گیرى شخصیت انسان را مى توان به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول عوامل وراثتى و ژنتیک هستند. به تعبیر دیگر خصوصیاتى که فرزندان از پدران و مادران به ارث مى برند. اگر پدرانى داراى صفات رذیله اى باشند، کما بیش این صفات به فرزندان آنها هم سرایت کرده و آن را به ارث مى برند. همچنان که با مشاهده تیره بنى امیه متوجه مى شویم همه افراد این تیره کمابیش فاسد بودند. در مقابل با مشاهده امام حسین(علیه السلام)، امیرالمؤمنین(علیه السلام)، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و اجداد ایشان ملاحظه مى کنیم که تمامى این بزرگواران افرادى شایسته و با فضیلت بوده اند.

بنابراین، روشن مى شود عامل وراثت در شکل گیرى شخصیت هر یک از این دو گروه مؤثر بوده است.

دسته دیگرى از عواملى که مى توان گفت به صورت کلى در شکل گیرى شخصیت انسان مؤثر است، عوامل محیطى است. به تعبیر دیگر بخشى از ویژگى هاى شخصیتىِ انسان در اثر تربیت و یادگیرى براى انسان فراهم مى شود و به اقتضاى وراثت نیست. اما شرایط محیط، اعم از شرایط خانواده، مدرسه، محیط بزرگ، گروه هاى سنى مختلف، قشرها و طبقات اجتماعى هستند که در شکل گیرى شخصیت افراد مؤثر مى باشند. خلاصه بررسى هاى روان شناسان این است که شخصیت هر فردى معلول عوامل ارثى و محیطى است. پس براى پاسخ به این سؤال که چرا افرادى مانند یاران حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) تا به این حد پاک و برجسته شده اند، مى توان گفت آنها از سویى در خانواده اى شریف و پاک متولد شده بودند و از سوى دیگر محیط تربیتى آنها، محیطى پاک و سالم بوده است. این دو عامل موجب شده است که ایشان از صفات خوب و پسندیده برخوردار شوند. بر خلاف گروه مقابل، که در خانواده اى ناپاک متولد شده و در محیطى پلید پرورش یافته اند. این جوابى کلى است که روان شناسان درباره عوامل مؤثر در پیدایش شخصیت انسان ارائه مى کنند.

البته یک اشکال کلى بر این نظریه وارد است که گاهى در یک خانواده و در شرایط واحد ارثى و محیطى دو گونه شخصیت به وجود مى آید. حتى در میان فرزندان پیغمبران و ائمه(علیهم السلام)افراد نابابى وجود داشته اند. فرزند نوح یکى از معروف ترین مصادیق این امر است. همچنین جعفر کذاب که برادر و عموى امام بود فرد نابابى از کار درآمد. بنا بر این، مشخص مى شود که تأثیرگذارى عوامل ارثى و محیطى کلیت ندارد، بلکه ممکن است عوامل دیگرى نیز در این میان مؤثر باشد. از سوى دیگر گاهى افرادى را مى توان یافت که شخصیت آنها به تدریج تحت تأثیر عوامل ارثى و محیطى خاصى شکل گرفته و ثبات یافته است. اما این شخصیت ناگهان در شرایط خاصّى تغییر مى کند و فردى که سال ها با ویژگى هاى خاص شخصیتى زندگى کرده است، در نتیجه حادثه اى تغییر کرده و به شخصیت دیگرى تبدیل مى شود.

همچنان که مى دانید حربن یزیدریاحى در ابتدا، کسى بود که راه را بر حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بست. اما در نهایت توبه کرد ونزد حضرت ابى عبد الله(علیه السلام) آمد و از احرار و آزادگان واقعى شد. حرّ به مقامى رسید که امامان و اولیاى خدا به زیارت او مى روند و به او احترام مى گذارند. اگر شخصیت انسان تنها معلول عوامل ارثى و محیطى است، چگونه یکباره طى مدت چند روز، شخصیت فردى عوض مى شود. در داستان کربلا نمونه هاى مختلفى از این قبیل یافت مى شود.

زهیر بن قین از جمله کسانى است که به طرفدارى از عثمان معروف بود. در سفرى که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) از مکه به سوى کربلا مى رفتند در بین راه زهیر با قافله آن حضرت نزدیک مى شود. آن حضرت با پیغام و گفتگو زهیر را منقلب کرده به یکى از طرفداران خود تبدیل مى کند، به صورتى که زهیر یکى از سرداران بزرگ عاشورا مى شود. انسانى که عمرى را در مسیر دیگرى گذرانده است، طى چند لحظه گفتگو با حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) مسیر خود را تغییر مى دهد. ممکن است چنین تصور شود که تحول حاصل در شخصیت این دو بزرگوار ناشى از تأثیر کلام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)بوده است، اما با مشاهده مواردى دیگر متوجه مى شویم که این گونه نیست. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) با عبیدالله بن حرّ جعفى نیز ملاقات کرده و او را به همراهى با خود دعوت کرده است. اما در نهایت او تنها مى گوید: من اسب و شمشیرم را در اختیار تو قرار مى دهم، اما نمى خواهم خودم در این ماجرا شرکت کنم. اگر کلام امام حسین(علیه السلام) از چنان تأثیرتکوینى برخوردار بود که افراد را تغییر دهد، چرا کلام آن حضرت عبید الله را تغییر نداد؟ بنابراین، متوجه مى شویم عوامل وراثت و محیط گرچه تأثیر فراوانى در شکل گیرى شخصیت انسان دارند، اما این گونه نیست که به تنهایى شخصیت انسان را بسازند و بتوان رفتار اشخاص را بر اساس عوامل ارثى و محیطى پیش بینى کرد.

بنابر این، از سویى این اشکال بر مبناى روان شناسان وارد مى شود که نمى توان گفت تنها عامل تشکیل دهنده شخصیت افراد، وراثت و محیط است و سرنوشت آنها بر اساس عامل ارثى و عامل محیطى ساخته مى شود; بلکه عوامل دیگرى نیز در این زمینه دخالت دارند. از سوى دیگر، اگر ما تأثیر وراثت و محیط را تأثیر کامل بدانیم، در این صورت باید به نوعى جبرگرایى قائل شویم زیرا بر این اساس، هر انسانى هنگام تولد خصوصیاتى را به ارث برده و خصوصیات دیگرى را نیز از محیط مى آموزد. نوزادى که در خانواده اى متولد مى شود، خود او محیط پیرامونش را نمى سازد; بلکه این محیط است که از پیش ساخته شده و طفل در آن محیط متولد مى شود، از آن محیط تأثیر مى پذیرد و ساختار آن نیز در اختیار او نیست. نه عوامل وراثتى در اختیار طفل است و نه عوامل محیط، به خصوص محیط خانواده. پس از آن، کودک وارد محیط مدرسه مى شود. ساختار این محیط نیز به اختیار این کودک نیست. در نهایت، محیط اجتماع بزرگ است که این مورد نیز به اختیار انسان نیست. پس مجموعه اى از عوامل غیر اختیارى، شخصیت انسان را مى سازد که یا ارثى است و یا محیطى. بنابراین، انسان در واقع مجبور است زیرا شخصیت هر فردى برآیند مقتضاى عوامل ارثى و محیطى است. پس جاى نکوهش و مذمت نسبت به افراد منحرف وجود ندارد. اگر در مورد شخصى سؤال شود که چرا این شخص منحرف شده است؟ بر اساس این نظریه یا پدران و مادران او منحرف بوده اند و یا محیط پیرامون او نامناسب بوده است. از سوى دیگر اگر در مورد علت خوبى شخصى سؤال شود، مى توان چنین پاسخ داد که چون پدر و مادرش خوب بوده اند و در محیط مناسبى پرورش یافته، این چنین شده است. از این رو جایى براى تمجید و تحسین خوبان و مذمت و نکوهش بدان باقى نمى ماند.

چنین طرز تفکرى که گرایشى جبرگرایانه است، امروزه در بسیارى از کشورهاى غربى وجود دارد و مى توان گفت گرایش مسلط است. یکى از عوامل رواج فرهنگ تساهل و تسامح در مغرب زمین هم همین گرایش است. به تعبیر دیگر افراد چنین تصور مى کنند که هر کس خوب است، عوامل غیر اختیارى ارثى یا محیطى او را خوب ساخته است. در مقابل نیز هر کس بد است، اجتماعى که او در آن زندگى مى کند خراب بوده و در نتیجه او را فاسد کرده است و یا عوامل ارثى که در اختیار او نیست، در شخصیت او تأثیر گذاشته است. لذا چنین شخصى را نیز نباید مذمت کرد. باید به یکدیگر احترام بگذاریم و برخوردى همراه با «تولرانس» داشته باشیم! باید تحمل داشته باشیم و خشونت به خرج ندهیم نباید افراد را مذمت کنیم! بالاخره شرایط، افراد را این گونه ساخته است. ما هم اگر خوبیم، به این دلیل است که پدرانمان خوب بوده اند و محیط تربیتى ما نیز خوب بوده است. همچنین اگر ما بد هستیم، به این دلیل است که پدران ما بد بوده اند، یا این که محیط ما بد بوده است. لذا، ما را هم کسى نباید مذمت کند.

این روحیه بالطبع نوعى حالت بى تفاوتى و سهل انگارى نسبت به دیگران را ایجاب مى کند. اگر این روحیه را در مغرب زمین به صورت عمومى مشاهده مى کنید، به دلیل چنین گرایشى است. باید مراقب باشیم که فرهنگ تساهل و تسامح که زاییده این گرایش جبرآمیز است، به کشورهاى اسلامى سرایت نکند. اما همچنان که مى دانید برخورد انبیاء با مردم این گونه نبوده است، که خوب بودن یا بد بودن افراد را میراثى از پدر و یا در نتیجه تأثیر محیط دانسته و با سادگى از کنار آن بگذرند. با مطالعه در بیانات قرآن کریم درمى یابیم که قرآن کریم مطلبى غیر از این را مى فرماید.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/8/15:: 12:0 صبح     |     () نظر

     همچنان که به خاطر دارید، سال گذشته نیز ما در این محفل، بعضى از ابهامات و شبهاتى را که احیاناً پیرامون تاریخ کربلا در ذهن بعضى از مردم پدید مى آید مطرح و سعى کردیم در حد توان و فهم خود و در حد ظرفیت مجلس پاسخهایى بیان کنیم. یکى از سؤالاتى که ممکن است به ذهن هر نوجوان و جوان در ابتداى آشنا شدن با داستان کربلا خطور کند، این است که ما در این داستان با گروه ممتازى از انسان ها مواجه مى شویم که نمونه آنها را در تاریخ کمتر مى توانیم پیدا کنیم. هر یک از افراد این گروه ممتاز از لحاظ شرف، انسانیت ، کمال، شجاعت و شهامت، ایثار و فداکارى و ده ها خصلت پسندیده دیگر در مرتبه بالایى قرار گرفته اند. ما مجموعه این کمالات بى نظیر را در گروهى مى یابیم که محور آنها شخصیت بى نظیرى مانند حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)است و برادران، فرزندان، یاران، حواریین و دوستان خاص آن حضرت پیرامون این وجود شریف گرد آمده اند.

هر انسانى، خواه مسلمان و یا غیر مسلمان، با شنیدن داستان این گروه و صفات برجسته این شخصیت ها، بى اختیار به آنها عشق مىورزد و دلباخته ایشان مى شود. کم نیستند دلدادگانى از سایر ادیان و مذاهب که به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) عشق مىورزند. بعضى از افراد اقلیت هاى مذهبى در داخل کشور ما هستند که نسبت به شخصیت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) عاشقانه برخورد مى کنند. ما، فى المثل به افرادى از اقلیت زرتشتى برخورد مى کنیم که در این ایام واقعاً عزادار هستند و با شنیدن نام مبارک حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)، آثار تأثر در چهره ایشان ظاهر مى شود. داستانهایى نیز از اظهار علاقه زرتشتیان نسبت به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)نقل مى شود. حتى بت پرستان در هندوستان نسبت به شخصیت حضرت ابى عبد الله(علیه السلام) عشق مىورزند و در ایام تاسوعا و عاشورا عزادارى مى کنند. اشخاص موثقى نقل کرده اند که در بسیارى از شهرهاى هندوستان، در شب تاسوعا و عاشورا هندوهاى بت پرست آتش روشن مى کنند و به یاد حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) با پاى برهنه وارد آتش مى شوند. این گروه ممتاز،انسان هایى هستند که حتى کفار که اعتقادى به اسلام ندارند، نسبت به ایشان عشق مىورزند. این پدیده ها نشانگر این است که وجدان انسانى اقتضا مى کند که بشریت در مقابل چنین شخصیت هاى عظیم الشانى خضوع کرده و در مقابل عظمت آنان سر تعظیم فرود آورد.

در برابر این گروه، عده اى را مشاهده مى کنیم که دقیقاً در نقطه مقابل آنها قرار دارند و به سختى مى توان در طول تاریخ بشریت اشخاصى به پلیدى، قساوت، نامردى، سَبُعیت و درندگى آنها پیدا کرد. با مشاهده این دو گروه متضاد، این سؤال مطرح مى شود که چگونه ممکن است بعضى از انسان ها این اندازه خوب و بعض دیگر تا این حد پلید شوند؟ این سؤال تنها در باره داستان کربلا مطرح نیست; نظایر چنین افرادى در طول تاریخ بوده اند و حتى در زمان معاصر نیز وجود دارند. عده اى در صدد برآمده اند براى پاسخ به این سؤال، بحث هاى علمى از این قبیل را مطرح کنند که علت رشد یا سقوط انسان چیست و چگونه بعضى از انسان ها به سوى رشد و تعالى حرکت کرده اند و تا این اندازه صفات انسانى بارز در آنها ظهور پیدا مى کند و در مقابل، عده اى تا این حد سقوط مى کنند؟ همچنین داستان کربلا تنها یک مسأله شخصى در مورد چند نفر نیست، بلکه یک پدیده عظیم اجتماعى است که در جامعه آن زمان تأثیر گذاشته و هنوز بعد از قریب به هزار و چهار صد سال در جامعه ما نیز تأثیرگذار است. با توجه به این نکته، عده اى در صدد برآمده اند واقعه کربلا را به عنوان حرکتى گروهى و جریانى تاریخى، از نظر جامعه شناسى مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و بررسى کنند که چگونه چنین جریانى شکل مى گیرد و چه آثارى در زندگى اجتماعى به جا مى گذارد؟

از سوى دیگر، بحث پیرامون علت و چگونگى تعالى و ترقى اشخاص در معنویات و کمالات انسانى و همچنین سقوط و انحطاط در رذائل، مربوط به علم روانشناسى است که در آن خصوصیات روانى افراد و عوامل و چگونگى شکل گیرى شخصیتى با این ویژگى ها، مورد بررسى قرار مى گیرد.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/8/14:: 12:0 صبح     |     () نظر
<   <<   6   7   8      >


 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری