و امّا اگر راه قبلى بسته بود و هر چه در میان مراجع جستجو کردند موفق به یافتن فتوایى موافق نظر خود در بین اقوال علماى گذشته و حاضر نشدند که بتوانند از آن سوء استفاده کنند، در این صورت چه کارى مى توانند انجام دهند؟ مرحله دوم فعالیت شیاطینِ فتنه گرْ القاى این شبهه است که علما بر چه اساسى فتوا مى دهند؟ در پاسخ این شبهه گفته مى شود: منبع فتواى علما قرآن و حدیث است و آنها از پیش خود فتوا نمى دهند. این شیاطین هم شبهه جدیدى را به این صورت مطرح مى کنند که بر چه اساسى مى توان ثابت کرد آنچه آنها از قرآن و حدیث فهمیده اند درست باشد. خود شما قرآن و حدیث را مطالعه کنید و به گفته هاى علما توجه نکنید. پس، مرحله دوم تلاش براى این است که مردم را از رجوع به علما باز دارند. راه این کار هم این است که مى گویند: خود قرآن مى گوید: «بیان للناس» است. اصلا، علما را کنار بزنید و خودتان براى فهمیدن قرآن اقدام کنید. این کارى است که تا جایى که بنده به خاطر دارم، بیش از چهل سال است که روشنفکران در این جهت فعالیت مى کنند. آنها به جوانان مى گویند: خود شما سعى کنید قرآن را بفهمید و به فهم خود عمل کنید. هر چه آن جوان مى گوید: من معناى قرآن را نمى فهمم و اصلا، عربى بلد نیستم. به او مى گویند: ترجمه قرآن را بخوان; سرانجام او را وادار مى کنند با مطالعه ترجمه قرآن مفهوم نادرستى از قرآن و روایات برداشت کند و به او القا مى کنند فهم تو درست است و همه علما اشتباه کرده اند و در همین راستا مى گویند: از مراجع تقلید نکنید مگر تقلید کار خوبى است؟! یکى از مغالطات مورد سوء استفاده فتنه گران همین است که قرآن «بیان للناس» است، پس شما خودتان بروید بفهمید; تقلید هم کار بدى است و خود قرآن هم از تقلید مذمت کرده است; پس خود شما هر چه مى خواهید از قرآن برداشت کنید.
اگر اتفاقاً با همان فهم ناقص و با استفاده از ترجمه ها سرانجام به نتیجه اى رسیدند که با خواسته آنها موافق نبود، در این صورت نوبت به مراحل بعدىِ فتنه گرى مى رسد.
ما در قرآن آیاتى درباره احکام جزایى داریم مثل بریدن دست دزد، تازیانه زدن کسى که عمل منافى عفت انجام دهد و مواردى از این قبیل. هر کس که حتى ترجمه قرآن را هم یاد گرفته باشد، معنى این آیات را مى فهمد و حتى اگر فتواى علما و رساله هاى عملیه هم نباشد، با برداشت سطحى از آیات هم همین معانى استفاده مى شود. در اینجا مراحل دیگرى براى گمراه کردن پیش مى آید. یکى از آنها همان است که امروزه بیشتر رایج شده است که مى گویند آنچه شما از قرآن و روایات مى فهمید و برداشتهایى که از آنها دارید، یک قرائت است، ولى ممکن است این آیات قرائت دیگرى هم داشته باشد. انسان نباید فهم خود را مطلق کند. این تعبیرات زیاد گفته شده است و حتماً شما هم شنیده اید که نباید فهم خود را مطلق کنید و بگوئید هر چه من مى فهمم همان درست است، بلکه دیگران هم هستند که برداشت دیگرى از آیات دارند. مثلا یک قرائت این است که باید دست دزد را برید، قرائت دیگر هم این است که منظور از بریدن دست این است که بروید به او پول بدهید تا دستش از دزدى بریده شود! زندگى دزد را تأمین کنید تا او مجبور نشود دزدى کند، در این صورت دستش از دزدى بریده مى شود! بنابراین قدم بعدى براى تحریف احکام و معارف دینى این است که مى گویند فهم شما از قرآن و حدیث اعتبار ندارد، زیرا قرائتهاى دیگرى هم وجود دارد! راه دیگرى مشابه آن، این است که مى گویند اصلا معانى آیات قرآن و متون دینى همان مفاهیمى نیست که مردم درک مى کنند زیرا اساساً زبان دین، زبان خاصى است. معنایى که مردم از آیات مى فهمند طبق زبان عرفى و زبان واقع نماست. اما زبانهاى دیگرى هم وجود دارند و از جمله آنها زبان دین است. بهتر است این را در قالب مثال بیان کنم. در میان اکثریت مردم جامعه ما کتاب حافظ شیرازى، کتابى دوست داشتنى است و در بسیارى از خانه ها وجود دارد و با آن فال هم مى گیرند و براى نیّت خود استفاده مى کنند، هر چند مسلماً حافظ در مقام این نبوده که در مورد نیات افراد پیشگویى کند، همچنان که به اعتقاد اکثر محققین زمانى که حافظ از مى، شراب، ساغر و این گونه موارد صحبت مى کند، منظور او مى و شرابى که مى خوارگان مى آشامند و مست مى شوند نیست. بزرگانى در تفسیر این عناوین کتابها نوشته اند. و گاهى چنین تعبیر مى کنند که: زبان شعر، زبان دیگرى است. فى المثل آنجا که شاعر از مى، ساغر و صهبا صحبت مى کند، منظور او مى میخانه ها نیست، بلکه مىِ محبت و مى مراقبه است یا تعبیرهاى عرفانى دیگرى براى این کلمات ارائه مى کنند و مى گویند زبان شعر زبان خاصى است و کسانى معناى واقعى غزلهاى حافظ را مى فهمند که با زبان شعر او آشنا باشند. شبهه افکنان مى گویند: هم چنانکه در مورد شعر گفته مى شود که زبان خاصّى دارد، در مورد دین هم زبان خاصى وجود دارد و زمانى که دین مى گوید آسمانها چنین و چنان است، خدا بهشتى آفریده است که نهرهاى آب در آن جارى است، منظور دین نهرها و واقعیتهایى که ما در این جهان داریم، نیست بلکه این تعبیرات بر اساس زبان مخصوصى است. اما درباره اینکه چه کسى باید این زبان را ترجمه و تفسیر کند و کلید رمز آن را کشف کند، بحثهاى زیادى انجام شده است. و هنگامى که سؤال مى شود که اگر معناى دیگرى منظور بوده چرا با این عبارات بیان شده است؟ مى گویند: این سخنان را براى ابلاغ یک پیام گفته اند و آن پیام این است که در کنار یکدیگر خوب و خوش باشید، با هم دعوا نکنید، با هم بسازید و همه با هم خوش باشید! اگر دین مى گوید فلان کار را نکنید که مبادا در جهنم بسوزید، به این دلیل است که آن کار به خوشى زندگى شما لطمه مى زند. اگر هم تشویق کردند فلان کارهاى خوب را انجام دهید تا باغها و قصرهاى بهشتى به شما داده شود، براى این است که شما را به انجام کارهاى خوب تشویق کنند، و گر نه هم چنانکه ابوسفیان گفت «لا جنة و ل نار»، نه بهشتى در کار است و نه جهنمى. همه این عبارات پیامى دارد و آن پیام این است که در کنار هم راحت زندگى کنید، با هم دعوا و کتک کارى و جنگ و خونریزى نکنید و با هم بسازید. این هم راه دیگرى است براى تحریف دین یعنى راه تأویل متون براساس نظریاتى که امروز در شاخه اى از فلسفه به نام «فلسفه هرمنوتیک» مطرح شده است.
اما ممکن است کسانى با فطرت پاک و عقل سلیم خود متوجه شوند که این نظریات درست نیست و بگویند: پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) در راه دین رنجهاى زیادى را تحمل کردند و در نهایت در این راه به شهادت رسیدند، و همگى مردم را به مراجعه به قرآن دعوت مى کرده اند، از جمله احادیث فراوانى است که سفارش مى کنند که در آخرالزمان هنگامى که شبهه ها شما را فرا گرفته و متحیر مى مانید به قرآن رجوع کنید.حال، اگر نمى توان زبان قرآن را فهمید و زبان قرآن یک زبان رمزى است، پس چرا تا این حد به ما سفارش کرده اند که از قرآن استفاده کنید؟ بنابراین، یا باید بگوئیم مقصود آیات همان است که از قرآن مى فهمیم و قرآن هم درست است، یا باید بگوئیم قرآن دروغ است. نمى توان گفت قرآن راست است، اما معنایى دارد که هیچ کس آن را نمى فهمد و تمامى تعابیر قرآن رمز است!
فتنه گران براى این مرحله هم شبهه دیگرى آماده کرده اند. آنها مى گویند: شما در این تصور که قرآنى که در اختیار شما است کلام خداست، اشتباه مى کنید. اگر قرآن کلام خدا بود، حق با شما بود. ولى اصلا این قرآن کلام خدا نیست! امّا اگر قرآن کلام خدا نیست پس کلام کیست؟ شیاطین مى گویند: این قرآن کلام پیامبر است. براى اثبات ادعاى خود به آیات قرآن هم استناد مى کنند و آنها را مطابق نظر خود تفسیر مى کنند. به عنوان مثال در مورد این آیه که مى فرماید: «فانما یسر ناه بلسانک»1 یعنى: ما قرآن را با زبان تو میسّر و آسان فهم کردیم، مى گویند: معناى این آیه این است که قرآن زبان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است. اگر بگویید پس تکلیف آیات فراوانى2 که مى گوید ما قرآن را نازل کردیم یا جبرئیل قرآن را نازل کرد چیست؟ در جواب مى گویند آنها تعابیرى است که براى زیبا جلوه دادن قرآن و نقاشى کلام گفته شده است. اصل مطلب این است که قرآن کلام خدا نیست بلکه کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است.
ممکن است کسى در ردّ این شبهه بگوید خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) گفته است که قرآن کلام خداست و کلام من نیست. فتنه گران در پاسخ مى گویند: پیامبر چنین تصوّر مى کرد که خدا با او سخن مى گوید، ولى بر چه اساسى مى توان ثابت کرد که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) اشتباه نکرده است؟ اگر گفته شود: پیغمبر معصوم است و اساساً تفاوت پیغمبر با دیگران در این است که او اشتباه نمى کند، در جواب خواهند گفت: اشتباه شما در همین جاست. چه کسى گفته است که پیغمبر(صلى الله علیه وآله)معصوم است. ادامه این بحثها به شبهه در عصمت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) کشیده شد. آیا این مطالب را در این روزنامه ها و مقالات در طى چند سال گذشته نخوانده اید؟ مکرر بر این مسئله تکیه مى شود که مسئله عصمت پیغمبر (صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) مطلبى است که آخوندها درست کرده اند و خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) چنین ادعایى ندارد. آخوندها گفتند که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) معصوم هستند. در حالیکه پیغمبر نه تنها از گناه کردن معصوم نیست بلکه مرتکب گناه هم شده است و نیز در فهم کلام خدا هم معصوم نیست، او تصور کرده که وحى بر او نازل مى شود! اما پیامبر اشتباه کرده است!
این حرفهایى که مطرح کردم خیال بافى نیست، برخى از اساتید دانشگاه جمهورى اسلامى ایران، تئوریسین هاى لیبرالیسم و سکولاریسم، مطرح کرده اند و در کتابها، مقالات و سخنرانیهایشان از این قبیل صحبتها فراوان است.
به هر حال، سیر شبهه ها به اینجا رسید که قرآن کلام خداست و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هم اشتباه نمى کند و این قبیل امور قابل اشتباه نیست. و خود خدا گفته است که آنچه در قرآن آمده حق است و باطلى در آن راه ندارد و از کلام خدا استفاده مى شود که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) معصوم است. فرض کنید ما به این نقطه رسیدیم و با استناد به قرآن اثبات کردیم که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام)معصوم هستند. در اینجاست که شبهه دیگرى مطرح مى شود و آن اینست که از کجا خدا راست گفته است؟! یکى از همین تئوریسین هاى معروف در کلاس دانشکده الهیات گفته بود که ما دلیلى بر اینکه خدا راست مى گوید نداریم! در اینجا چه دلیلى مى توانیم بیاوریم؟ آیا از قرآن دلیل بیاوریم براى اینکه خدا راست مى گوید؟ در جواب خواهد گفت من قبول ندارم که خدا راست مى گوید. چگونه شما به کلام او استناد مى کنید؟ به اصطلاح طلبه ها در اینجا "دور" لازم مى آید. شما به قرآن استناد مى کنید در حالى که من مى گویم خدا راست نمى گوید. حال شما چگونه به آیه قرآن استدلال مى کنید براى اینکه خدا راست مى گوید؟
اینجاست که فقط دلیل عقلى کاربرد خواهد داشت.اولین مطلب از اعتقادات دینى که باید به کمک دلیل عقلى اثبات کنیم، وجود خدا و صفات او، صحت دین پیغمبر و عصمت است تا بعد نوبت به سایر مسائل برسد و محتواى دین اثبات شود.
پس اساسى ترین و مبنایى ترین کارى که براى اثبات عقاید دینى باید انجام دهیم استدلال عقلى است. زمانى که کار به اینجا رسید، آقایان مى گویند: اصلا عقل چیست؟ عقل را حکماى قدیم به عنوان قوّه درک کننده و قضاوت کننده معرفى کرده بودند. اما در واقع چیزى به نام عقل وجود ندارد; آنچه در ما وجود دارد همین چشم، گوش و اندامهاى حسّى است. اصلا عقل چیست؟! معرفت صحیح تنها از طریق حس و تجربه بدست مى آید و ما معرفت عقلانى خاصّى نداریم! هر چه دلیل توسط تمام طوایف ادیان مختلف، حتى فیلسوفان نصرانى، یهودى، زرتشتى و سایر ادیان براى اثبات خدا با کمک دلیل عقلى اقامه شده است، این آقایان مى گویند که هیچ یک اعتبار ندارد. چون اصلا ما چیزى به نام عقل نداریم; هر وقت خدا را دیدیم مى گوئیم: هست. این همان حرفى است که بنى اسرائیل به موسى گفتند: «لن نؤمن لک نرى الله جهرة»3 (ما عقل نمى شناسیم) اگر مى خواهید ما ایمان بیاوریم، باید خدا را آشکارا به ما نشان دهید. ما ایمان نمى آوریم تا خدا را آشکارا ببینیم. هر وقت خدا را دیدیم، وجود او را قبول مى کنیم. هر چه موسى فریاد زد که خدا جسم نیست که شما او را ببینید; این چه سخنى است که شما مى گوئید؟ این چه انحراف و گمراهى است که شما پیدا کرده اید؟ آنها گفتند: ما قبول نمى کنیم. به همین دلیل بنى اسرائیل گوساله سامرى را پرستیدند. چون آن را مى دیدند و صدایش را مى شنیدند «عجلا جسداً له خوار»4 کج اندیشان گفتند این خداى خوبى است که مى توان او را دید و علاوه بر اینکه از طلا ساخته شده است، صدایى هم دارد، در حالى که موسى(علیه السلام) مى گوید: باید خداى نادیده را پرستش کنید. چگونه موسى مى گوید من به کوه طور مى روم و با او مناجات مى کنم؟ ما این خدا را قبول نداریم، هر گاه موسى خدا را به ما نشان داد، آن وقت پرستش خداى او را قبول مى کنیم. این سخنى که بیش از دو هزار و پانصد سال پیش بنى اسرائیل به موسى گفتند، امروز بسیارى از فیلسوفان اروپا و آمریکا همان سخن را تکرار مى کنند. آنها مى گویند دلیل عقلى، اعتبارى ندارد و انسان تنها هر چه را دید، باید قبول کند. این را گرایش "پوزیتویستى" مى گویند. البته الآن در خود اروپا و آمریکا این گرایش مطرود شده است و چندان طرفدارى ندارد. ولى تازه به دوران رسیده هاى داخلى ما، کالاهاى فکرى مربوط به پنجاه سال پیش غرب را بعنوان کالاى جدید در فرهنگ ما عرضه مى کنند و سرانجام این سیر، این است که اصلا معرفت یقینى براى انسان میسّر نیست. حتى حس و تجربه هم یقین آور نیست. اصلا بى جهت شما به دنبال یقین مى گردید. قرآن مى گوید کسى قابل هدایت است که یقین به آخرت داشته باشد، «و بالآخرة هم یوقنون»، اما آنها مى گویند: قرآن شوخى مى کند. مگر اصلا یقین امکان دارد؟ مگر مى شود یقین پیدا کرد؟ مردم خیالها و تصورات بچه گانه و کودکانه اى دارند و خیال مى کنند آدمیزاد مى تواند یقین پیدا کند. هنگامى که این آقایان درس مى خوانند و فلسفه مى آموزند، به خصوص فلسفه هاى شکاکیت و نسبى گرا، آنوقت متوجه مى شوند که اصلا نمى توان یقین پیدا کرد. چنانچه ملاحظه مى فرمائید انسان باید افتخار کند که شکاک است! این آخرین تیر ترکش است.
چنانکه ملاحظه مى فرمایید این سیر از تشکیک در فتواى مراجع شروع شد و مرحله به مرحله شبهه ها یکى پس از دیگرى مطرح مى شود تا به تشکیک در وجود عقل، دلیل عقلى و تشکیک در هر نوع معرفت یقینى منتهى مى شود. بنابراین، به نظر آقایان، کسانى که به دنبال معرفت یقینى بوده و مى خواهند دین خود را با یقین ثابت کنند، خیلى اشتباه مى کنند. این حاصل پیشرفت عقلانى و فلسفى دنیاى جدید است! و اگر ما این دنیا را با این طرز فکر «جاهلیت ثانیه» یا جاهلیت جدید بنامیم، بهترین تعبیر را بکار برده ایم. چون خود ایشان به ندانستن و تردید خود افتخار مى کنند و مى گویند آخرین مراحل معرفت ما این است که به شک مى رسیم و اصلا غیر از شک معرفتى امکان ندارد. ما یک جاهلیت اُولى داشتیم. حال باید بگوئیم این دوران جاهلیت جدید و جاهلیت نوین است.
پس سیر شبهه هایى که در زمان ما براى از بین بردن عقاید دینى و ایمان جوانان ما مطرح مى شود به این ترتیبى است که عرض کردم. ان شاء الله اگر حیات و توفیقى بود، در شبهاى آینده به تدریج بعضى از شبهه ها را به همین ترتیبى که عرض کردم، مطرح مى کنیم و به فضل خدا و با استمداد از برکات حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) سعى مى کنیم که این شبهه ها پاسخ داده شود و جوانان عزیز ما در دام شیاطین نیفتند.
پروردگارا! تو را به برکت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) قسم مى دهیم ایمان ما را تا آخرین لحظه از هر گونه شک و شبهه و آفتى محفوظ بدار!
نسل آینده ما را تا روز قیامت از شیعیان على بن ابیطالب(علیه السلام) و از دلباختگان امام حسین(علیه السلام)قرار بده!
در ظهور حضرت ولى عصر[عج الله فرجه الشریف] تعجیل بفرما!
1. مریم، 97 و دخان، 58.
2. براى نمونه ر. ک: بقره، 23، 97، 99،159، نساء، 105، 174 و...
3. بقره، 55.
4. اعراف، 148 و طه، 88.
کلمات کلیدی:
این سیر طبیعى عملکرد شیاطینى است که قصد ایجاد انحراف در دین را دارند. آنها به همین سادگى کار خود را از همین جا شروع مى کنند. هنگامى که آنها مى خواهند گناهى را رایج کنند و مردم مى گویند این کار گناه است، آنها مى گویند چه کسى گفته است این کار گناه است؟ مردم پاسخ مى دهند: علما گفته اند. این شیاطین درصدد برمى آیند که اعتبار روحانیت، فتوا و رساله را از بین ببرند. به همین منظور شبهاتى را در این راستا القا مى کنند. خود این کار مراحلى دارد. ابتدا بررسى مى کنند که آیا همه علما در مورد مسأله مورد نظر آنها اتفاق نظر دارند یا اینکه در طول هزار و چهار صد سال از یکى از علماى شیعه یا سنّى، مطلبى بر خلاف نظر سایر علما نقل شده است. با یافتن یک مورد اختلاف نظر میان همه علما در مورد مسأله اى آن را مطرح مى کنند. اگر کسى بگوید: در بین هزاران عالم یک نفر که بر خلاف دیگران نظر داده است، اشتباه کرده است، در جواب مى گویند: شاید آن هزاران عالم خطا کرده باشند. این شیاطین سعى مى کنند حتى قول نادرى را موافق با سلیقه خود از عالمى یا عالم نمایى پیدا کنند و در این صورت مى گویند قول نادر درست است و نظر دیگران خطا است. فرض کنید مراجع تقلید همگى در رساله هاى خود کارى را حرام مى دانند اما این افراد، عالم ساده اى را پیدا مى کنند، به او احترام مى گذارند و به اندازه اى بر مرجعیت او اصرار مى کنند که آن عالم احساس تکلیف کند و فتواى شاذّى بر خلاف نظر سایرین بدهد. آنها هم این فتوا را که مطابق میل آنها است مطرح مى کنند و مى گویند فلان مرجع اینگونه گفته است. اگر آنها موفق به انجام این کار شوند، مشکلشان به سادگى و بدون جنگ و نزاع حل مى شود.
کلمات کلیدی:
عامل دیگرى نیز در این میان وجود دارد که به طور اجمال به آن اشاره مى کنم: کشورهاى سرمایه دار دنیا، دیندارى را و به خصوص دیندارى اسلامى و بویژه اصولگرایان مانند جمهورى اسلامى را، با پیشرفتهاى اقتصادى خود هماهنگ نمى بینند. یعنى چه؟ اجازه بدهید این مسأله را در قالب مثالى عرض کنم.
از جمله بزرگترین شرکتهاى آمریکایى کمپانیهایى هستند که فیلمهاى مبتذل تولید مى کنند و درآمدهایى که از این راه براى آنها حاصل مى شود گاهى از درآمد منابع نفتى ما بیشتر است. البته تولید فیلم هم به سادگى میسّر نیست. تجهیزات و امکانات فراوانى براى این کار لازم است. از جمله اینکه براى تولید فیلم با مقدمات فراوان شهرکهایى ساخته اند. به اجمال مى توان گفت: تولید فیلم براى این شرکتها سرمایه زیادى را به کار مى گیرند و اگر فیلم هاى تولید شده به فروش برسد، صاحبان این شرکتها به خواسته خود مى رسند. اما اگر فیلم آنها مشترى کافى نداشته باشد، ضرر مى کنند. این شرکتها در کشورهایى که مردم آنها، تماشا کردن چنین فیلم هایى را حرام مى دانند، نمى توانند کالاهاى خود را بفروشند. از این رو براى اینکه بتوانند براى فیلم خود مشترى بیشترى پیدا کنند، سعى مى کنند که در عقاید و افکار مردم تأثیر گذاشته از حرمت و قبح تماشاى این فیلم ها بکاهند تا به تدریج بتوانند کالاهاى خود را در این کشورها بفروش برسانند. اما چون خود آنها نمى توانند مستقیماً در داخل کشورهاى اسلامى فعالیت کنند، از این رو افرادى را در داخل کشورهاى اسلامى اجیر کرده آنها را در منافع خود شریک مى کنند تا به کمک آنها بتوانند این تحول فرهنگى را ایجاد کنند و در نتیجه سود اقتصادى هنگفتى ببرند. این، انگیزه سوم براى ایجاد انحراف و تغییر در دین است. البته بحث در مورد عوامل و انگیزه هاى ایجاد انحراف در دین مفصل است. اما به هر حال، صرف نظر از عاملى که بیشتر از خارج تقویت مى شود، یک عده افراد بى دین هستند که دیندارى را خرافات دانسته و مى گویند باید مردم را از این خرافات نجات داد. عده دیگرى هم دیندارانى هستند که خود باخته فرهنگ غربى شده اند و قصد دارند در دین تغییراتى ایجاد کنند تا به گونه اى با فرهنگ غربى سازگار شود. حال این عده براى رسیدن به هدف چه مى کنند؟ براى تبیین بهتر بحث، آن را در قالب مثالى عرض کنم.
زمانى که این عده مى بینند مردم معتقد هستند که تماشاى فیلم مبتذل و شرکت در مجالس عیش و عشرت حرام است. ایجاد شبهه را از اینجا شروع مى کنند که چه کسى گفته است که این کار حرام است؟ چرا ما جوانان باید از همه چیزهاى خوب محروم باشیم؟ هنگامى که در جواب این شبهه به ایشان گفته مى شود: علما گفته اند این کارها حرام است، متوجه مى شوند که سرچشمه اعتقادات توده مردم و دلبستگى آنها به ارزشها و باورها گفته هاى علماست. از این رو، درصدد برمى آیند کارى کنند که مردم چندان به گفته هاى علما توجه نکنند.
کلمات کلیدی:
در هر محیط انسانى باورها و ارزشهایى مطرح است که از طرف مردم پذیرفته شده و مورد احترام قرار گرفته است. به عنوان مثال، اگر کسى محیط کشور اسلامى ما را بررسى کند، مى بیند که مردم به خدا، پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) معتقدند، به سیدالشهدا(علیه السلام)علاقه دارند، به قرآن احترام مى گذارند، احکام قرآن را احکام خدا، مقدس و واجب الاطاعه مى دانند و هم چنین باورهاى دیگرى که براساس آنها ارزشهایى مطرح مى شوند. مردم یک جامعه براساس باورهاى خود، امورى را خوب و در مقابل، امور دیگرى را بد مى دانند، کارهایى را گناه، زشت و پلید مى دانند و بر خلاف آنها، کارهاى دیگرى را مقدس و محترم مى شمارند. به عبارت دیگر، در هر جامعه اى این مسائل وجود دارد که امورى به عنوان ارزشها و امورى دیگر به عنوان ضد ارزشها مطرح هستند. البته هم باورها و هم ارزشهایى که در جوامع مطرح مى باشند، به حسب اختلاف مذاهب و ادیان تفاوت مى کنند. از سوى دیگر مى بینیم بسیارى از کشورهاى دنیا، به خصوص کشورهاى غیراسلامى و به ویژه کشورهایى که به عنوان کشورهاى توسعه یافته شناخته مى شوند از نظر علم، صنعت و تکنولوژى و هم چنین از نظر ثروت و شهرت از ما پیشرفته تر هستند، در حالى که باورها و ارزشهاى آنها با ما تفاوت دارد. ممکن است کسانى با مشاهده چنین وضعیتى درصدد برآیند که در باورها و ارزشهاى پذیرفته شده مسلمانان تغییر ایجاد کنند. یعنى سعى کنند باورهاى مردم را از بین ببرند. به تعبیر دیگر مردم را گمراه کرده و ایمانشان را هدف قرار دهند. هم چنین در مورد ارزشهایى که در جامعه مطرح است، در خوب و بدها تصرف کنند و خوبى بعضى از خوبیها را کم رنگ و در مقابل هم بدىِ بعضى از بدیها را کمرنگ کنند تا به تدریج خوب و بد هم مرز شوند و چندان تفاوتى نکنند. به دو دلیل ممکن است عده اى درصدد گمراه کردن دیگران برآیند; یکى به این دلیل که اساساً هیچ اعتقادى به باورها و ارزشهاى مورد قبول جامعه ندارند. این افراد به هر دلیل، وجود خدا، پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و حقانیت اسلام و مکتب را باور نکرده اند. حال، یا اصلا در پى فراهم کردن مقدمات آن نبوده اند و یا به کسى دسترسى پیدا نکرده اند که اعتقادات را براى آنها به درستى تبیین کند. به هر حال، این افراد به دین و ارزشهاى دینى اعتقاد ندارند و چون خود آنها به دین اعتقاد ندارند، تصور مى کنند مردمى که به این دین اعتقاد دارند، گمراه هستند. به همین جهت، حتى گاهى به عنوان خدمت به جامعه، درصدد از بین بردن دین مردم برمى آیند. چون با خود مى گویند: این مردم گمراه شده اند و ما براى اینکه به جامعه خود خدمت کنیم، باید این مردم را از گمراهى در آوریم. براى این منظور چه کارى باید انجام دهیم؟ باید این اعتقادات دینى را از آنها بگیریم تا هدایت شوند! باور کنید افرادى با چنین تصوراتى وجود دارند و من با بعضى از ایشان برخورد داشته ام. بنابراین دسته اى از افراد هستند که ایمان ندارند و مى خواهند دیگران را هم بى ایمان کنند.
دسته اى دیگر هستند که بى دین و بى ایمان نیستند، بلکه به خدا معتقدند، اصول دین را قبول دارند، احکام شایع در میان مردم از قبیل نماز، عزادارى امام حسین(علیه السلام)، و مانند آن را قبول دارند ولى تضادى بین پذیرفتن این باورها و ارزشها از یک سو و پذیرفتن فرهنگ الحادى حاکم بر دنیا از سوى دیگر احساس کرده اند. آنها نه مى توانند ارزشها را انکار کنند و بگویند دین دروغ است ـ چون فرض کردیم این دسته به اصل دین معتقد هستند ـ و نه مى توانند با فرهنگ غربى و الحادى مبارزه کرده و بگویند تمام جوامع الحادى خطا مى کنند، چون چنین قدرت، شهامت، جرأت و استقلال فکرى ندارند. البته این مسأله خیلى هم عجیب نیست. هنگامى که کسى با مردم این جوامع معاشرت داشته باشد بخصوص مدتى در آن کشورها زندگى کند، رفتار آنها را ببیند و به خصوص بعضى از امورى که جاذبه و لذتبخش باشد، ممکن است تحت تأثیر قرار بگیرد. بعضى از مراسم و مجالس براى انسان جاذبه دارد و هوسها و غرایز او را ارضا مى کند. کسى که تحت تأثیر آن فرهنگ قرار گرفته، مى گوید اینها چیزهاى خوبى است و نمى توان از آنها چشم پوشید، بلکه براى برطرف کردن این تضاد باید کارى کرد و چاره اى اندیشید که بین دین و فرهنگ حاکم بر دنیاى پیشرفته، سازشى بوجود آید. چنین اشخاصى نه مى توانند از دین دست بکشند، ـ چون کمابیش با مبانى این دین آشنا هستند، ادلّه آن را شناخته و آنها را باور کرده اند ـ و نه مى توانند از مظاهر فرهنگ غربى و پیشرفتهاى مادى مغرب زمین که با دین چندان سازگار نیست، چشم بپوشند. متأسفانه امروزه آنچه در همه کشورهاى غربى وجود دارد در بعضى از کشورهاى اسلامى هم به چشم مى خورد، مانند بى حجابى، اختلاط زن و مرد و نظائر آنها. شاید بسیارى از شما به سوریه یا لبنان یا دیگر کشورهاى اسلامى رفته باشید، این کشورها گرچه اسلامى هستند اما ظواهر آنها چندان با کشورهاى غربى کافر تفاوتى ندارد. نهایت این است که در این کشورها زنان باحجاب بیشتر است، وگرنه در این کشورها هم زن بى حجاب و هم با حجاب هست. گاهى در خیابان مى بینى چند خانم باحجاب که حتى پوشیه انداخته و صورت خود را پوشانده اند با چند خانم بى حجاب و آرایش کرده، همراه با یکدیگر راه مى روند. در رژیم گذشته در ایران هم کمابیش وضع به همین صورت بود. کسانى که سن بیشترى دارند، شاید به خاطر داشته باشند که در آن زمان خانواده هایى بودند که بعضى از خانم هاى آنها بى حجاب و بعضى هم باحجاب بودند. بعضى افراد قصد دارند بین این دو حالت آشتى برقرار کنند و مى گویند باید کارى کنیم که شخص بتواند با وجود این که اعتقاد به خدا و دین دارد، به سیدالشهدا(علیه السلام) هم احترام مى گذارد و شب عاشورا هم عزادارى مى کند، در عین حال از شرایط زندگى غربى هم استفاده کند و از آن زرق و برقها هم لذتى ببرد و بى بهره نباشد. این افراد درصدد برمى آمدند که در دین تغییرى ایجاد کنند که با فرهنگ غربى سازگارى پیدا کند.
بنابراین، عده اى چون بى دین هستند، قصد دارند ایمان دیگران را سلب کنند. اما عده اى دیگر بى دین نیستند ولى مى گویند: دین سنّتى با زندگى دنیا سازگارى ندارد، از زندگى دنیا هم نمى توان چشم پوشید، بنابراین باید کارى کنیم که سازشى بین دین و دنیا برقرار شود. به همین منظور آنها هم به تحریف در دین و تغییر باورها، ارزشها و احکام دینى دست مى زنند تا شاید بین دین و زندگى غربى به نحوى آشتى برقرار کنند بگونه اى که دین مانع همه لذت طلبى ها و هواپرستیها نشود. ما با این دو دسته از افراد مواجه هستیم که مى توانند براى دین خطر آفرین باشند. به طور اجمال روشن شد که انگیزه کسانى که قصد از بین بردن دین مردم را دارند چیست.
کلمات کلیدی:
اما بخش دیگرى از آفتهایى که براى انسان پیش مى آید مربوط به شناخت، عقیده و فکر است. در برابر این گونه آفات باید بکوشیم عقاید خود را با دلایل روشن و منطقى اثبات کنیم و به عقاید تقلیدى که از پدر و مادر یا از محیط فرا گرفته ایم، اکتفا نکنیم. و به خصوص در این روزگار، پاسخ شبهاتى را که در زمینه مسائل اعتقادى و معرفتى مطرح مى شود، یاد بگیریم. یکى از اوجب واجبات، به خصوص براى نسل جوان ما، این است که سعى کنند عقاید دینى خود را تقویت کرده و پاسخ شبهه ها را یاد بگیرند. پدر و مادرها، مربّیان و کسانى که دلسوز جوانان هستند و براى آینده انقلاب نگران هستند، باید بدانند یکى از بزرگترین وظایف آنها این است که زمینه تقویت عقاید نوجوانان و جوانان را فراهم کنند. گرچه مراسم عزادارى ضامن بقاء اسلام و بزرگترین افتخار ما شیعیان و بهترین وسیله اى است که دین ما را حفظ کرده و ان شاءالله بعد از این هم خواهد بود، ولى گاهى از میان کسانى که در عزاداریها هم شرکت مى کنند، بعضى افراد دچار انحرافاتى مى شوند. براى اینکه در برابر این گونه انحرافات فکرى و عقیدتى مصونیت پیدا کنیم، باید بر خود لازم کنیم که مطالعاتى در زمینه عقاید داشته و در پى یافتن پاسخ براى شبهاتى که مطرح مى شود، باشیم. بحمداللّه در این زمینه کتاب و مقاله زیاد نوشته شده و سخنرانیهاى خوبى هم ایراد شده است. باید اهتمام داشته باشیم این مطالب را یاد بگیریم. جدى نگرفتن عقاید با ضعف عقیده، انحراف تدریجى و ـ خداى ناکرده ـ سقوط در وادى کفر و ضلالت مساوى است. این وظیفه زمانى اهمیت بیشترى پیدا مى کند که ما متوجه شویم که افرادى درصدد تضعیف عقاید جوانان ما هستند. البته اینکه گفتم جوانان، به این دلیل است که آنها بیشتر در معرض خطر هستند، و گرنه براى پیرمردها هم، چنین خطراتى وجود دارد. چه بسا کسانى که در سن پیرى کافر شدند. این گونه نیست که هر کس سنى از او گذشت، مصونیت پیدا مى کند. به هر حال، دستهاى مرموزى در کار است تا عقاید دینى مردم را تضعیف کنند. البته این امر تازگى ندارد. این کارى است که شیطان قسم خورده است که آن را به عهده بگیرد و تا پایان زندگى بشر بر روى زمین، آن را ادامه دهد و تا جایى که توان داشته باشد از انجام آن کوتاهى نمى کند; هر روز هم بر تجربیاتش افزوده شده راههاى بهترى را براى گمراه کردن مردم پیدا مى کند و شبهه هاى جدیدتر، جذابتر و گمراه کننده ترى مطرح مى کند. این یک واقعیت است. این ما هستیم که باید در برابر شبهه ها مصونیت پیدا کنیم. با توجه به اهمیت این مسائل، قصد دارم در این جلسات بخشى از این شبهات گمراه کننده را که بسیارى از جوانان ما را در معرض گمراهى قرار داده است مطرح کنم و در حد توان گوینده و ظرفیت مجلس آنها را بررسى کنم. در ابتدا سیر منطقى و تاریخى القاء شبهه ها را در زمان خودمان به عرض عزیزان مى رسانم تا با توضیح مختصرى متوجه شوید که این شبهه ها به صورت طبیعى ابتدا از کجا شروع شده و چگونه دنبال مى شود. هنگامى که سیر زمانى القاء این شبهه ها توسط شاگردان شیطان را بررسى مى کنیم، متوجه مى شویم که اتفاقاً ترتیب زمانى با ترتیب منطقى هماهنگ بوده است.
کلمات کلیدی:
پیش از این، این سؤال را مطرح کردیم که چگونه انسانها از نظر علوّ درجات یا پستى و ذلت تا این اندازه با یکدیگر تفاوت پیدا مى کنند و حتى ممکن است یک انسان در بخشى از عمر خود، از جمله بهترین انسانها باشد و در بخش دیگرى تا حد حیوانات تنزل کند و هم چنین بالعکس، ممکن است کسى حتى تا اواخر عمر اهل شقاوت بوده و در پایان عمر مستبصر و اهل هدایت شود و به درجات عالى برسد، چنان که در تاریخ زمان حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)نمونه هایى از چنین افرادى را داشته ایم. براى اینکه این مسئله هم به عنوان پدیده اى فردى و روان شناختى و هم به عنوان پدیده اى اجتماعى و جریانى تاریخى بررسى شود، درباره آن بحث کردیم و به این نتیجه رسیدیم که عوامل گمراهى در دو دسته خلاصه مى شوند:
الف) یک دسته عواملى که به شناخت حقیقت مربوط مى شود. افرادى که در این زمینه از معرفت ضعیفى برخوردار هستند و دلایل کافى براى اعتقاد خود ندارند، تحت تأثیر شبهات شیاطین واقع شده و ایمان خود را از دست مى دهند; هر چند این افراد سالیانى دراز در محیطى سالم و نورانى زندگى کرده باشند، ممکن است در اواخر عمر تحت تأثیر شبهات شیطانى قرار گرفته و گمراه شوند.
ب) دسته دیگرى از عوامل مربوط به خواسته ها، تمایلات، عواطف و احساسات انسان مى شود. حتى ممکن است کسانى راه حق را شناخته باشند و بتوانند آن را اثبات کرده و شبهات را هم به خوبى جواب دهند، ولى در مقام عمل به خاطر اینکه خواسته هاى نفسانى در جان آنها ریشه دوانده است، کارى از پیش نبرند. گاهى تمایلات و آرزوهایى در اعماق قلب انسان نهفته است که خود او هم به درستى متوجه آنها نیست و ممکن است روزى این آرزوها براى انسان مشکلى ایجاد کنند. نمونه بارز این مطلب، عمر بن سعد است که آرزوى حکومت در رى موجب شد دانسته هاى خود را فراموش کند و بر معلومات خود پا گذارد. او با وجود این که از سر شب تا صبح با خود کلنجار رفت، سرانجام تصمیم گرفت که به جنگ با سیدالشهدا(علیه السلام) بپردازد. ما باید از این جریانات تاریخى براى روزگار خود بهره بگیریم. یعنى امروز هم ممکن است انسانهایى باشند که در معرض خطر انحراف قرار گیرند، ممکن است حتى کسانى سالیان درازى را در محیطى پاک و نورانى و در خانواده اى متدین گذرانده باشند; ولى حتّى در اواخر عمر تحت تأثیر بعضى از شبهات واقع شده و ایمان خود را از دست بدهند. همچنان که ممکن است تعلقات و وابستگى هاى خاص به دنیا، پول، مقام و یا سایر زخارف دنیا باعث شود که روى حق پا گذارند و راه باطل را انتخاب کنند. ممکن است این افراد توجیهاتى هم براى اینکه چرا راه باطل را پذیرفته اند، ارائه کنند.
ما براى مصونیت در برابر این گونه آفات باید همان نصیحتى را که سیدالشهدا(علیه السلام) در شب و روز عاشورا چندین بار به گوش مردم خواند، به کار ببندیم. پیش از این بخشهایى از فرمایش هاى سیدالشهدا(علیه السلام) را که در شب عاشورا و هم چنین روز عاشورا چندین مرتبه براى اصحاب خود و مردم دیگر ایراد فرمودند مرور کردیم و چنین نتیجه گرفتیم که سیدالشهدا(علیه السلام)در آخرین ساعات حیات خود، بهترین هدیه اى که به دوستانش داد، همین سخنان و نصایح بود، هم چنین بهترین دارویى که آن حضرت براى درمان دشمنانش ارائه کرد، همین مطلب بود. امام حسین(علیه السلام) در این فرمایش ها اصحاب و هم چنین دشمنان خود را اینگونه نصیحت مى کند که فریب دنیا را نخورند، خود را در مقابل زرق و برق دنیا نبازند و تعلق به لذتهاى دنیا آنچنان بر ایشان مسلط نشود که موجب آلوده شدن آنها به گناه شود زیرا هنگامى که به گناه مبتلا شدند، به تدریج آلودگى در جان آنها رسوخ کرده، از گناه صغیره به کبیره روى مى آورند، به تدریج گناه براى آنها عادت شده و در نهایت به کفر منتهى مى شود. بحث پیرامون این موضوع که مربوط به خودسازى مى شود بحثى طولانى است. اگر بخواهیم از این آفتها مصونیت پیدا کنیم، باید در قدم اول تقوا پیشه کنیم، واجبات را انجام دهیم، وظایف خود را درست یاد بگیریم و به آنها عمل کنیم، از گناهان اجتناب کنیم و قدم به قدم در این راه جلو برویم تا اینکه ملکه تقوا براى ما حاصل شود و بتوانیم در مقابل عوامل شیطانى مقاومت کنیم.
کلمات کلیدی:
چرا این مصیبت دامنگیر مسلمانها شد؟ این مصیبت دو عامل داشت: یکى اینکه معرفتشان نسبت به حقایق و معارف دین و از جمله ولایت اهل بیت: ضعیف بود و خیلى مسئله را جدّى نمى گرفتند در همان زمان هم، گروهى از مردم اگر نگویم اکثریت مردم سکولار بودند. یعنى چه؟ یعنى اینکه مى گفتند: دین به جاى خودش، دولت هم به جاى خودش. پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)خیلى خوب بود، حضرت على(علیه السلام) هم خیلى خوب است ولى براى نماز، براى تفسیر قرآن و براى حدیث و این گونه امور خوب بودند، اما اختیار حکومت باید به دست مردم باشد هر که را خواستند مى توانند برگزینند. وقتى مردم گفتند پدر زن بزرگ پیغمبر براى حکومت اولى است، این حقشان بود که رفتند و با او بیعت کردند. این مسأله ربطى به دین ندارد. این همان سکولاریزم یعنى تفکیک دین از سیاست و دولت است. این مسأله تازه اى نیست، بلکه از همان روز رحلت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) شروع شد. بسیارى از کسانى که با امام حسین(علیه السلام) جنگیدند، مسئله حکومت و ولایت و اینکه با چه کسى بیعت کنند را یک مسأله دنیوى مى دانستند نه مسأله دینى، و این ضعف معرفت بود که برخوردشان با امام حسین(علیه السلام) مانند برخورد با کسى بود که امروز به او رأى مى دهیم و او را انتخاب مى کنیم. گمان مى کردند اختیار با خودشان است و دیگر مسئولیتى ندارند; غافل از اینکه این یکى از بزرگترین مسئولیتهاست و اهمیت مسأله، ولایت از نماز بالاتر است «و لم یُناد بشىء کما نودى بالولایه»1 رأى دادن به یزید یعنى اختیار خون و مال و جان و عِرض و ناموس و دین مسلمانها را در اختیار او قرار دادن، و این چیز ساده اى نیست. این درست نبود که بگویند رأى خودم است و به هر که بخواهم رأى مى دهم; خیر، این تکلیف و مسئولیت است، مى بایست تحقیق مى کردند که آیا کسى شایسته تر از یزید براى بیعت کردن هست یا نیست. ولى آنها گفتند: ما چندین سال در زمان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) با مشرکین جنگیده ایم و در زمان حضرت على(علیه السلام) چندین سال با برادران مسلمانمان در جنگ صفین، نهروان و جمل جنگیده ایم. دیگر کافى است، حوصله جنگیدن را نداریم. مى خواهیم کسى سر کار بیاید که دیگر فرمان جنگ ندهد تا قدرى به زندگیمان برسیم; غافل از اینکه جنگیدن در آنجا که به امر امام معصوم(علیه السلام) است، مثل نماز خواندن واجب است و انتخاب فرد صالحى براى حکومت، اهمیتش به مراتب از نماز بیشتر است. به این جهت که ممکن است با رأى یک نفر اکثریت حاصل شود یا دست کم در حصول اکثریت شریک باشد و در این صورت در مسلّط نمودن کسى بر جان، مال و ناموس مردم و بلکه در مسلط کردن وى بر احکام اسلام شریک است، به طورى که اگر او قانونى بر خلاف اسلام بگذراند، تا زمانى که این قانون اجرا مى شود همه رأى دهندگان در گناهش شریکند; چون اینها آن نماینده را انتخاب کرده اند و اگر اینها به او رأى نداده بودند، او نمى توانست این قانون را بگذارد. پس مسئله رأى دادن حتى در مورد نمایندگى مجلس چیز ساده اى نیست، باید معرفت پیدا کرد که چه کسى شایسته تر و مورد رضاى خدا و اولیاء خداست. عدم توجه به این مسأله ناشى از ضعف شناخت است و مى دانید که خطر براى جامعه اسلامى در این زمان، از خطر براى جامعه اسلامى در زمان امام حسین(علیه السلام) بیشتر است. آنروز دشمنان امام حسین(علیه السلام)غیر از عده اى اهل کوفه و اهل شام چه کسانى بودند و امروز دشمن اسلام چه کسانى هستند؟ امروز سراسر کشورهاى بزرگ دنیا، دشمن اسلامند. آنروز آمریکا و سایر کفّار نقشى در کشتن امام حسین(علیه السلام) نداشتند، هر چه خطر بود از ناحیه مسلمانهاى ضعیف الایمان، سست عنصر و بىوفا بود. اما امروز چطور؟ آیا امروز خطر فقط از ناحیه افراد ضعیف الایمان داخلى است یا تمام کشورهاى بزرگ دنیا، بزرگترین دشمن خودشان را اسلام و ایران اسلامى مى دانند و بارها به این مطلب تصریح کرده اند و هنوز هم امید دارند که به نام اصلاحات، اسلام را ریشه کن کنند. امروز خطر براى اسلام خیلى بیشتر از زمان امام حسین(علیه السلام) است. الحمدلله معرفت مردم ما هم خیلى بالاتر از معرفت مردم آن زمان است. مردم ما آنچنان نیستند که به این آسانى دنبال هر صدایى راه بیفتند. حتماً در این شهر مجالس دیگرى هم در این ظهر عاشورا با همین جمعیت یا نظیر این، وجود دارد. آیا این مردم اگر بدانند رضایت امام حسین(علیه السلام) در چه چیزى است، کوتاهى مى کنند؟ بخدا قسم چنین نیست. البته بعضى افراد بى تفاوت اهل تولرانس، اهل تساهل و تسامح وجود دارند، اما شما این گونه نیستید و ثابت کرده اید که چنین نیستید. ولى آن زمان این گونه نبود; حتى از میان کسانى که از مکه با سیدالشهدا(علیه السلام)و براى حمایت او راه افتاده بودند، عده اى در بین راه و بالاخره برخى در شب عاشورا برگشتند تا اینکه طبق بعضى روایات شصت و یک نفر و طبق روایت معروف هفتاد و دو نفر باقى ماندند. صدها نفر وقتى فهمیدند کار به شهادت مى انجامد و به مسالمت نمى گذرد یکى یکى، دو تا دوتا و چند تا چند تا امام حسین(علیه السلام) را تنها گذاشتند و رفتند. ان شاءالله من و شما آن گونه نباشیم و عهدى را که با سیدالشهدا(علیه السلام) مى بندیم تا آخرین نفس به آن پایبند باشیم.
پروردگارا! تو را به خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) قسم مى دهیم ایمان ما را تا آخرین لحظه از همه آفات و شکوک حفظ بفرما!
این کشور را که کشور امام زمان[عجل الله فرجه الشریف] است، زیر سایه لطف ولى عصر[عجل الله فرجه الشریف] و تحت رهبرى ولىّ امر مسلمین تا ظهور حضرتش محفوظ بدار!
بر ایمان و معرفت و عشق ما نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) بیفزا!
1. کافى، ج 2، ص 18.
کلمات کلیدی: