سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که زمام خود را به دست سستى سپارد ، حقوق را خوار دارد ، و آن که سخن چین را پیروى کند ، دوست را از دست بدهد . [نهج البلاغه]
امام حسین علیه السلام
درباره



امام حسین علیه السلام


علی اصغر
مطالبی که به طور سلسله وار در این وبلاگ مشاهده می فرمایید مجموعه سخنرانى هاى استاد آیت الله مصباح یزدی است که در حسینیه شهداى قم در محرم 1421 بیان شده و تحت عنوان آذرخشی دیگر از آسمان کربلا چاپ و منتشر گردیده است. ضمناً مدیر وبلاگ فقط منعکس کننده مطلب می باشد.

حفظ اسلام، اولویت اول امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در همه حال: سرانجام پس از شش ماه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مجبور شدند براى حفظ مصالح اسلامى، در ظاهر با خلیفه بیعت کنند و حکومت را به رسمیت بشناسند و اگر آن حضرت این کار را نمى کردند، در بین جامعه مسلمین خونریزى مى شد همچنان که ابوسفیان سعى مى کرد این کار را انجام دهد. در جلسه گذشته این ماجرا را از او نقل کردم که نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد تا در ظاهر با آن حضرت بیعت کند و گفت «انى لارى عجاجة لا یطفئها الا الدم»1 طوفانى را مى بینیم که چیزى به جز خون این طوفان را فرو نمى نشاند. براى جلوگیرى از چنین اختلافاتى در جامعه اسلامى، حضرت امیر(علیه السلام) از حق خود صرف نظر کردند. به تعبیر دیگر باید گفت به این دلیل که توان و امکان اجراى تکلیفى که بر عهده ایشان بود، نداشتند، آن تکلیف را انجام ندادند. مسأله خلافت، امر شخصى نبود که على(علیه السلام) از آن صرف نظر کند، بلکه تکلیفى بود که باید آن حضرت آن را انجام دهد و مسؤولیت هدایت مردم و مدیریت جامعه اسلامى را برعهده بگیرد. ولى زمانى که آن بزرگوار به دلیل همراهى نکردن مردم، توان انجام این تکلیف را نداشتند، به طور طبیعى این تکلیف از ایشان ساقط بود.

این جریان ادامه داشت تا زمانى که بعد از سه خلیفه، مردم جمع شده و با امیرالمؤمنین(علیه السلام)بیعت کردند. در این هنگام بود که آن حضرت فرمود: «لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر لالقیتُ حبلها على غاربها»2،اگر جمع شدن مردم براى یارى من نبود و با وجود این یاران حجت بر من تمام نشده بود، من در صدد تشکیل حکومتى بر نمى آمدم. اما در شرایطى که مردم آمادگى پذیرش حکومت مرا دارند و وجود یاوران، حجت را بر من تمام کرده تکلیف بر عهده من آمده است. به تعبیر دیگر مى فرمود علاوه بر مشروعیتى که از جانب خداوند داشتم، امروز با اقبال مردم، قدرت عمل هم پیدا کرده ام. به هر حال، طى این مدت، به خصوص در زمان خلیفه اول و دوم، امیرالمؤمنین(علیه السلام)سعى کردند حقایق، احکام و معارف اسلام را در جامعه ترویج کنند. آن حضرت شاگردانى مثل ابن عباس و دیگران را تربیت کردند که هنگام وقوع اشتباهاتى توسط خلفا، با بحث و راهنمایى، آنها را متوجه اشتباه خود مى کردند. زمینه اجتماعى هم به گونه اى بود که با توجه به فرمایش هاى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در باره امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، بسیارى از صحابه، از بیعت با خلفا پشیمان شده بودند، گرچه تصور نمى کردند عدول آنها از بیعت صحیح باشد، اما قلباً به حضرت امیر(علیه السلام) علاقه داشتند. علاوه بر اینکه اشتباهات خلفا آنها را رسوا مى کرد و ایشان هم مجبور بودند فرمایش هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در زمینه معارف و احکام اسلامى بپذیرند. آنچنان که خود محدثین اهل تسنن نقل کرده اند که بیش از هفتاد مرتبه خلیفه دوم گفت: «لو لا على لهلک عمر» و یا گفت: «لا ابقانى الله لمعضلة لیس لها ابوالحسن»، اگر روزى على نباشد، خدا مرا در آن روز زنده نگه ندارد، مبادا که مشکلى پیش آید و من راه حل آن را ندانم.

خلفا در عمل، علم و رأى على(علیه السلام) را در مورد معارف اسلامى مى پذیرفتند و بهترین کارى که در آن زمان امکان داشت، این بود که به این واسطه اسلام و معارف آن حفظ شود. گرچه گاهى لغزشهایى هم از خلفا سر مى زد. حداقل اصل مسأله تصدى حکومت توسط ولىّ امرى که از جانب خدا تعیین شده است، فراموش شده بود.

این جریان تا زمان عثمان ادامه داشت. از زمان عثمان انحرافات عملى افزایش یافت. پیش از این نقل کردم که در اولین روز بیعت مردم با عثمان، ابوسفیان بنى امیه را در خانه عثمان جمع کرد و آن جمله کفرآمیز را گفت که: «قسم به آن کسى که ابوسفیان به او سوگند یاد مى کند، بهشت و جهنمى وجود ندارد! مدتى بنى هاشم حکومت کردند، اما امروز نوبت ماست و امیدوارم از این پس این حکومت در خانواده بنى امیه به میراث باقى بماند.» پس از این جریان، حکامى که براى شهرهاى مختلف تعیین شدند، غالباً از بنى امیه یا از طرفداران و دوستان آنها بودند. در میان بنى امیّه این تفکر حاکم شد که تمام آنچه در باره دین گفته شده بود، واقعیت نداشته، تنها مسأله حکومت مطرح بوده است و بنى هاشم براى به دست آوردن حکومت مسأله دین را مطرح کرده و آن را دست آویزى براى رسیدن به اهداف خود قرار داده اند. از کسانى که خود به اساس اسلام ایمان ندارند چه انتظارى مى رود؟ در حکومت عثمان حکامى که تعیین مى شدند مانند سلاطین رفتار مى کرده و خود را "مالک الرقاب" و صاحب اختیار مردم مى دانستند. از آن زمان تا سال هاى اخیر در بسیارى از کشورها، حتى در کشور ما تا زمان قاجار، این گونه بود که سلطان خود را مالک کشور مى دانست. حکامى که توسط عثمان براى منطقه اى تعیین مى شدند، اموال موجود در آن منطقه را متعلق به خود شمرده به دلخواه خود در آن تصرف مى کردند. از زمان عثمان عملا حکومت اسلامى به این جهت سوق پیدا کرد. حکام، ثروت هاى انبوهى از بیت المال اندوختند، حقوق مردم را تضییع کرده به بیچارگان و ضعفا ظلم کردند تا سرانجام مردم بخش هاى مختلف سرزمین اسلامى به تنگ آمدند و با یکدیگر به توافق رسیدند که باید عثمان را از بین ببرند. بر همین اساس و به دلیل ظلمهایى که دست نشانده هاى عثمان در ایالت هاى اسلامى انجام مى دادند، نسبت به قتل عثمان اقدام کردند.

در چنین موقعیتى امیرالمؤمنین(علیه السلام) چه اقدامى باید انجام دهد که براى حفظ اسلام مناسب تر باشد؟ اگر در جهت قتل عثمان گام برمى داشت، سنت غلطى رایج مى شد و مردم به واسطه چنین اقدامى به طور کلى نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) بدبین مى شدند و باور مى کردند که بحث بر سر دنیاست. به همین دلیل، ایشان به هیچ وجه اجازه اقدامى در جهت قتل عثمان را نمى دادند و از آن جلوگیرى مى کردند. ولى به هر حال، مسلمانانى که به خشم آمده بودند و به حرف کسى توجه نمى کردند، جمع شدند و عثمان را کشتند. بعد از قتل عثمان نیز همان مردم به جانب على(علیه السلام) هجوم آوردند و به آن حضرت گفتند که باید جانشین عثمان شوى. حضرت امیر(علیه السلام) از زمانى که مسؤولیت خلافت را پذیرفتند، فرمودند: «من این مسؤولیت را به این شرط قبول مى کنم که همانند پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و بر اساس سنت خدا و رسول او عمل کنم.» چون بسیارى از افراد هنگام بیعت مى گفتند ما بیعت مى کنیم به شرط این که شما هم مانند خلفاى قبل رفتار کنید. اما آن حضرت فرمودند: «من چنین بیعتى را نمى پذیرم. اگر با من بیعت کردید، باید بر این اساس بیعت کنید که طبق کتاب و سنت عمل کنم.» سرانجام مردم با امیرالمؤمنین(علیه السلام) به این صورت بیعت کردند ولى درون جامعه اسلامى افرادى وجود داشتند که به چنین بیعتى راضى نبودند. همان گروه هایى که ابتداى بحث مورد بررسى قرار گرفتند. عده اى مثل معاویه و ابوسفیان ایمان واقعى نداشتند، عده دیگرى که هر چند ایمان ضعیفى داشتند، نماز مى خواندند، روزه مى گرفتند و حتى همراه با پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در جهاد شرکت کرده بودند، اما علاقه آنها به دنیا در حدى بود که متعبد به احکام اسلامى نبودند. چنان که گفتیم، این افراد مصادیق فرمایش سیدالشهدا(علیه السلام) هستند که «الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه ما درّت معایشهم»3 این افراد تا زمانى که دین و دیندارى مزاحم دنیاى آنها نباشد، دیندار هستند اما اگر دین، مزاحم دنیاى ایشان شود در این صورت از دین طرفدارى نمى کنند و گرچه در ظاهر، مسلمان و تابع احکام اسلام هستند اما در عمل منافع خود را مقدم مى دارند; کسانى از نزدیکان پیغمبر مثل طلحه و زبیر که شخصیت هاى ممتاز و کاندیداى خلافت بودند (عمر آنها را از جمله کاندیداهاى خلافت قرار داده بود) لکن با توطئه هاى بنى امیه از میان شش نفر کاندیداى معرفى شده توسط عمر، عثمان رأى آورد و برنده خلافت شد.

افرادى مانند طلحه و زبیر با وجود این که قبل از دیگران با على(علیه السلام) بیعت کردند، پیش از سایرین نیز بیعت خود را شکسته و جنگ جمل را به راه انداختند. بعد از آنها هم معاویه; جنگ صفین و در نهایت خوارج، جنگ نهروان را برپا کردند.

در این مدت على(علیه السلام) چگونه با خطرهایى که اسلام را تهدید مى کرد، رفتار کرد؟ طبیعى است که رفتار امیرالمؤمنین(علیه السلام) در زمان خلافت با رفتار آن حضرت قبل از خلافت تفاوت فراوانى داشت. آن حضرت قبل از خلافت قدرتى نداشت که در سایه آن بتواند بادشمنان مبارزه کند اما پس از بیعت مردم با او، على(علیه السلام) این قدرت و توانایى را به دست آورد که با دشمنان اسلام و تمام کسانى که علیه حکومت اسلامى قیام کرده بودند، به مبارزه پردازد. آن حضرت ابتدا با اصحاب جمل، سپس اصحاب صفین و در نهایت با اصحاب نهروان جنگیدند.

بنابراین، یکى از مراحل مبارزه با مخالفین و افرادى که اسلام را تهدید مى کنند، جنگ است امادر صورتى که شرایط آن فراهم باشد; شرایطى از قبیل قدرت مشروعى که مشروعیت آن از جانب خدا بوده و مردم هم آن را پذیرفته باشند و از آن قدرت مشروع حمایت کنند. اگر چنین شرایطى فراهم بود، این وظیفه بر عهده حاکم است که حتى با استفاده از شمشیر از اسلام حمایت کند. همچنان که طى مدت قریب به پنج سال خلافت، عمده وقت امیرالؤمنین(علیه السلام) به این گونه جنگ ها گذشت.


1. بحارالانوار،ج 28،ص 328.

2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى،1404 ق، ج1، ص 202.

3. بحارالانوار، ج 44، ص 382.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/10/27:: 8:0 صبح     |     () نظر


 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری