سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! من از هرچه با اراده تو مخالفت دارد و یا از محبّت تو به دور است، به سویت توبه می کنم ؛ از آنچه در دلم می گذرد، نگاه های چشمم وگفته های زبانم . [.امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]
امام حسین علیه السلام
درباره



امام حسین علیه السلام


علی اصغر
مطالبی که به طور سلسله وار در این وبلاگ مشاهده می فرمایید مجموعه سخنرانى هاى استاد آیت الله مصباح یزدی است که در حسینیه شهداى قم در محرم 1421 بیان شده و تحت عنوان آذرخشی دیگر از آسمان کربلا چاپ و منتشر گردیده است. ضمناً مدیر وبلاگ فقط منعکس کننده مطلب می باشد.

شرایط متغیر اجتماعى و وظیفه هدایت فکرى جامعه: در چنین شرایطى که شبهات در جامعه رواج یافته و عالم نماها در میان مردم مشغول گمراه کردن آنها هستند، اگر حضرت على(علیه السلام) بخواهد مردم را متوجه سازد که رفتارشان اشتباه و اعتقاداتشان نادرست است، و اینکه از روز رحلت پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مردم به سراغ دیگران رفتند، اشتباه بوده و بسیارى از آنچه طى بیست و پنج سال به آنها القا شد صحت ندارد و رفتارهایى که بر اساس این اعتقادات انجام شده رفتار صحیح اسلامى نبوده است، چه مقدار زمان لازم است تا حضرت على(علیه السلام) این اشتباهات را اصلاح کند؟ حداقل بیست و پنج سال زمان لازم است تا این شرایط تغییر کند، اما دوران حکومت آن حضرت کمتر از پنج سال بود که بیشتر آن به جنگ گذشت.

در زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) جنگ هاى زیادى با کفار و مشرکین انجام گرفت. پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) برخى تصور کردند چون بساط کفر و شرک برچیده شده است، از این پس جنگى در کار نخواهد بود. اما در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) مجدداً جنگ ها از سر گرفته شد، با این تفاوت که در زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مسلمانان با کفار و مشرکین مى جنگیدند، اما در زمان حضرت امیر(علیه السلام) جنگ ها بین گروههایى از مسلمانان واقع شد. جنگیدن با افرادى که سردمدار آنها همسر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و فرمانده ایشان دو تن از اصحاب بزرگ پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) هستند که یکى از آنها پسر عمه آن حضرت است، کار ساده اى نیست. در کمتر از پنج سال خلافت حضرت امیر(علیه السلام) به اندازه اى جنگ ادامه یافت، که عموم مردم خسته شدند. به همین دلیل در زمان امام حسن(علیه السلام) به سرعت صلح را پذیرفتند. حال، امام حسین(علیه السلام)با نسلى مواجه شده است که بهره و شناخت کاملى از معارف اسلامى ندارند و افرادى در سراسر جامعه پیدا شده اند که افکار انحرافى و شبهه ناک را القا مى کنند و مردم تحت تأثیر آنها واقع مى شوند. بدتر از همه این که کار به جایى رسیده است که کسى قرار است بر مسند پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) تکیه زند و به اصطلاح، نقش آن حضرت را در جامعه ایفا کند، که به طور علنى بر خلاف دستورهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) رفتار مى کند. کسى قصد جانشینى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)را دارد که به شرابخوارى عادت دارد. چنین کسى قرار است احکام اسلام را اجرا کند! مردم هم با چنین شخصى بیعت کرده اند; نه تنها مردم شام، بلکه مردم مدینه نیز، غیر از چند نفر، همه با یزید بیعت کرده اند. در چنین شرایطى تغییر نظر و تزلزل و نوسان در فکر، امرى طبیعى است.

در زمان امام حسین(علیه السلام) شرایط به گونه اى است که در جامعه زیربناى فکرى ثابتى باقى نمانده است تا مردم بتوانند به آن اتکا کنند، ارزشهاى ثابتى بر جا نمانده است تا بتوان به آنها اعتماد کرد، هم باورها سست شده و هم ارزشها ضعیف شده است. در این شرایط اگر عده اى با یک استدلال ضعیف، راهنمایى و ارشاد مطلبى را پذیرفتند، چون از پایه فکرى مستحکمى برخوردار نیستند، به سرعت مضطرب مى شوند. داستان بیعت شکنى مردم کوفه از این قرار بود که این مردم به واسطه انسى که با کلمات حضرت على(علیه السلام)داشتند و از هیاهوى مردم شام هم دور بودند، وجدان بیدار در میان آنها هنوز بیشتر از شهرهاى دیگر بود. آنها مشکلات حکومت اموى را به خوبى درک و خطرهاى حکومت معاویه را لمس مى کردند، در جنگ صفّین دیده بودند که مردم شام چگونه آدمهایى هستند، چه حیله هایى به کار مى برند و چه اندازه نسبت به اسلام وفادار هستند. از این رو، آنها ابتدا بر اساس راهنمایى وجدان الهى و فطرت سالمشان با خود گفتند: براى نجات یافتن از حکومت شخصى مثل معاویه و پس از او فردى بدتر از او، یعنى یزید، بهتر است امام حسین(علیه السلام) را به خلافت انتخاب کنیم. لذا از امام حسین(علیه السلام) دعوت کردند. ولى همین مردم نه ایمان محکمى داشتند و نه از معرفت صحیحى برخوردار بودند. هرچند گرایش فطرى سالمى در ایشان پیدا شده بود، اما ریشه عقلانى قوى نداشت. از سوى دیگر از عواطف انسانى و مذهبى قوى و محکمى که پشتوانه ایمان و باورهایشان باشد، نیز برخوردار نبودند. به همین دلیل به سرعت مضطرب مى شدند و تغییر رأى و رفتار مى دادند. در چنین شرایطى عبید الله بن زیاد وارد کوفه شد. او ابتدا به صورتى وارد کوفه شد که مردم تصور کردند امام حسین(علیه السلام) آمده است. عبیدالله در حالى که صورت خود را پوشانده بود همراه با اوباشى که با خود آورده بود، به شهر داخل شد و دارالاماره را تصرف کرد. پس از آن، با توجه به شناختى که نسبت به ضعف ایمان مردم کوفه داشت، با تهدید و تطمیع، مردم را از یارى امام حسین(علیه السلام) باز داشت، سران قبایل و طوایف را با هدایا و جوایز آرام کرد و بقیه مردم را هم در مسجد کوفه جمع کرد و در یک سخنرانى به آنها گفت که همه مسلمانان با یزید بیعت کرده اند و امروز حکومت حق، حکومت یزید است، هر کس با او مخالفت کند، مخالف اسلام و مخالف نظام اسلامى است و قصد فعالیت بر ضدّ اسلام را دارد و ما موظفیم از چنین آشوبهایى جلوگیرى کنیم. لذا، من اجازه نمى دهم در این شهر کسى با شخص دیگرى به جز یزید بیعت کند. عبیدالله بن زیاد با کمک تبلیغ، تطمیع و تهدید مردم را از یارى امام حسین(علیه السلام)باز داشت. همچنین عبیدالله دستور داد عده اى مانند مسلم بن عقیل، هانى بن عروه و افراد دیگرى را که به امام(علیه السلام) وفادار مانده بودند در حضور مردم سر ببرند و بدنهاى آنها را در کوچه و خیابان بیاندازند.

مردم نیز با مشاهده چنین شرایطى ترسیدند و از صحنه خارج شدند. حال، سؤال این است که طبیعى است که افراد سست ایمان که اعتقاداتشان ضعیف است و مبناى عقلانى ندارد، در چنین شرایطى به سرعت در مقابل تهدیدها بترسند و عقب نشینى کنند، اما چرا این مردم به روى امام حسین(علیه السلام) شمشیر کشیدند؟


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/10:: 8:0 عصر     |     () نظر


 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری