سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آبرویت نریخته ماند تا خواهش آن را بچکاند ، پس بنگر که آن را نزد که مى‏ریزى . [نهج البلاغه]
امام حسین علیه السلام
درباره



امام حسین علیه السلام


علی اصغر
مطالبی که به طور سلسله وار در این وبلاگ مشاهده می فرمایید مجموعه سخنرانى هاى استاد آیت الله مصباح یزدی است که در حسینیه شهداى قم در محرم 1421 بیان شده و تحت عنوان آذرخشی دیگر از آسمان کربلا چاپ و منتشر گردیده است. ضمناً مدیر وبلاگ فقط منعکس کننده مطلب می باشد.

     در این چند دقیقه که مزاحم شما هستم، مى خواهم درباره همین چند کلمه عرایض کوتاهى عرض کنم. مگر مسلمانها در صدر اسلام معرفت به پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) و حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) نداشتند؟ چرا مى گوئیم خدایى که ما را به معرفت شما اکرام کرد؟ آیا مسلمانهاى زمان حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) نسبت به ایشان معرفت داشتند یا نه؟ اگر معرفت داشتند، چرا عده اى به جنگ با او آمدند و عده اى دیگر سکوت کردند؟! اگر معرفت نداشتند، مگر هنوز در بین آنها کسانى نبودند که روایات پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را درباره حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)نقل کنند یا رفتار پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را با حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)براى مردم بگویند؟ حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) در خطبه اى که در نزدیک ظهر عاشورا براى مردم خواند، فرمود: اگر من را نمى شناسید و نمى دانید پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره من چه فرموده، در بین شما هنوز اصحاب پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مثل جابر بن عبدالله انصارى، زید بن ارقم و انس بن مالک هستند; بروید از آنها بپرسید. البته منظور این نبود که اینها در کربلا حضور دارند، یعنى اینها هنوز در بین مسلمانها هستند، هنوز کسانى که از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) شنیده اند که او درباره ما چه فرمود، زنده اند اگر مى دانید و مى شنوید، پس چه حجتى دارید بر اینکه به روى ما شمشیر کشیده اید و مى خواهید خون ما را بریزید؟! معناى این سخن این است که آنها حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) را مى شناختند، چنان نبود که آن حضرت را نشاسند. پس این گونه شناخت که بدانیم امام حسین(علیه السلام) پسر که بود. پدر، مادر و جدّ او چه کسانى بودند، آن معرفتى نیست که کارساز باشد. شناخت و معرفت آنها حتى با شناخت روایات و فرمایش هاى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) و مقامات او توأم بود که فرمود: «الحسن و الحسین سیّدا شباب اهل الجنة و انهّما امامان قاما أو قعدا»1امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) سید و سرور جوانان اهل بهشتند این دو برادر، امام هستند، چه قیام و چه قعود کنند. این سخنان را شنیده بودند و مى دانستند; اما این شناختها کارساز نبود. آن شناختى کارساز است که با ایمان و پذیرش و تسلیم و انقیاد توأم باشد، یعنى اگر مى پذیریم که امام و واجب الطاعة است، باید اطاعتش کنیم. او براى چه امام شده است؟ اگر فقط بگوئیم امام است، اما به دستوراتش عمل نکنیم، این پذیرش امامت نیست و این معرفت کارساز نیست. آن معرفتى کارساز است که توأم با ایمان و پذیرش و تسلیم و انقیاد باشد یعنى واقعاً او را امام و پیشوا بدانیم و پشت سر او حرکت کنیم. در زیارت عاشورا مى خوانید: «آن خدایى که به ما این کرامت را داد که امام حسین شناس شدیم». امروز هم کسانى هستند که دم از اسلام و تشیع مى زنند و ادعاى شناخت امام حسین(علیه السلام) را دارند، ولى از امام حسین(علیه السلام) بیگانه اند، چنانکه در آن زمان نیز بجز گروه اندکى، که طبق روایات معروف2، هفتاد و دو نفر بودند، بقیه امام حسین(علیه السلام) را تنها گذاشتند.


1. بحارالانوار، ج 36، 288.

2. ر.ک: بحارالانوار، ج 45، ص 47 و ج 53، ص 15 و...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/8/27:: 7:0 عصر     |     () نظر

     مصیبت روز عاشورا مصیبتى است که در زیارتها به نام بالاترین مصیبت براى اهل آسمانها و زمین یاد شده و چنین تعبیرى در مورد هیچ مصیبت دیگرى بکار نرفته است. ما ضمن عرض تسلیت و تعزیت، خدا را شکر مى کنیم که به ما معرفت درک عظمت این روز را مرحمت کرد و توفیق داد که این مراسم با شکوه را به عنوان بزرگداشت خاطره شهادت حضرت ابى عبدالله(علیه السلام) برگزار کنیم و بنده به سهم خود خدا را شکر مى کنم که این افتخار و توفیق را پیدا کردم که براى عرض ارادت خدمت شما عزیزان دلباخته حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)شرف یاب شوم. امیدوارم که در آخرت هم به طفیل وجود عزاداران آن حضرت مورد مغفرت و رحمت الهى قرار بگیرم.

ان شاء الله امروز همه زیارت عاشورا را مى خوانید. خوشا به حال کسانى که صبح این زیارت را خوانده اند، آنهایى که نخوانده اند، امروز بخوانند. عبارتى که تلاوت کردم عبارت تغییر یافته اى از همین زیارت بود: «اسأل الله الذى اکرمنى بمعرفتکم و معرفة اولیائکم و رزقنى البرائة من اعدائکم» یعنى آن خدایى که مرا به وسیله شناخت و معرفتِ شما اکرام کرد و گرامى داشت و همچنین بواسطه معرفت دوستانتان به من کرامت عطا کرد و نیز بواسطه برائت و دشمنى با دشمنانتان گرامى داشت، از آن خدایى که این سه چیز را به من مرحمت کرد ـ یعنى معرفت شما، معرفت دوستان شما و برائت از دشمنانتان ـ درخواست مى کنم که ما را در دنیا و آخرت با شما نگه دارد و در این راه ثابت قدم بدارد.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/8/26:: 7:0 عصر     |     () نظر

     همچنان که ملاحظه فرمودید، در تمام این سخنرانى ها محور فرمایش هاى امام(علیه السلام)، تحذیر از دنیا، مال حرام و لذت هاى دنیا و بدبختى هایى است که براى انسان ایجاد مى کند. اگر ما مى خواهیم واقعاً حسینى شویم، شایسته است از کلامى که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) شب و روز عاشورا مکرراً به بهانه هاى مختلف براى دوستان و دشمنانش بیان فرمود استفاده کنیم. «و کونوا من الدنیا على حذر». هر کس که بخواهد به سعادت برسد، باید از این کلام استفاده کند. درد و درمان براى یاران امام حسین(علیه السلام) و دشمنان او یکى است. براى رسیدن به سعادت، همه باید از این درمان استفاده کنند و از آن سمّ مهلک که عشق به دنیا و دلبستگى به لذت هاى آن است پرهیز کنند. من و شما هم اگر قصد داریم حسینى باشیم، باید سعى کنیم عاشق دنیا نشویم، ایمان خود را به آخرت تقویت کرده باور کنیم که زندگى واقعى بعد از مرگ است و این دنیا مانند دوران جنینى است. همچنان که جنین پس از مدتى با تولد قدم به این دنیا مى گذارد، انسان نیز با مرگ از این دنیا خارج مى شود و قدم در عالم ابدى مى گذارد. اما براى اینکه در عالم ابدى به سعادت جاودانى نائل شویم، باید به این دنیا دل نبندیم، تا به گناه کشیده نشویم. ریشه همه گناهان و بدبختى ها علاقه به دنیاست. کدام گناه است که در علاقه به دنیا ریشه نداشته باشد؟ بنابراین، اگر ما امام حسین(علیه السلام) را امام خود مى دانیم و دوست داریم به یاران او ملحق شویم، اگر واقعاً نگران هستیم که مبادا جزء مخالفین آن حضرت یا جزء کسانى باشیم که از امام حسین(علیه السلام) کناره گیرى کردند، اگر در این گفته خود صادق هستیم که «یا لیتنى کنت معکم فأفوز معکم»، چاره کار در این است که از دارویى که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) معرفى کرده است، استفاده کنیم. چه باید کنیم؟ ابتدا باید سعى کرده ایمان خود را به آخرت تقویت کنیم. این کار به بحث و مطالعه نیاز دارد تا شبهاتى که پیرامون این مسأله مطرح است، حل شود. مؤمنان کسانى هستند که «بالاخرة هم یوقنون». کسب یقین کار ساده اى نیست، آن هم در دورانى که اکثریت اندیشمندان و فیلسوفان عالم چنین القا مى کنند که هیچ امر یقینى در عالم وجود ندارد. اما قرآن مى گوید باید نسبت به آخرت یقین داشته باشید. با مسائل اعتقادى به سادگى برخورد نکنیم. سعى کنیم با بحث، مطالعه، تشکیل جلسات مذهبى و پاسخ دادن به شبهات، نسبت به آنها یقین حاصل کنیم. در مرحله دوم باید خودسازى کرده سعى کنیم از حرام دنیا و گناه احتراز کنیم. از حلال دنیا استفاده کنیم اما از حرام آن دورى کنیم. هرچند حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) فرمود: همه لذتهاى دنیا و ثروت هاى آن براى اولیاء الله به اندازه سایه اى ارزش دارد. البته رسیدن به چنین مقامى کار دشوارى است، اما حداقل سعى کنیم مرتکب حرام نشویم، از کار خود کم نگذاریم، از بیت المال در جهت منافع شخصى خود استفاده نکنیم، به فکر خویشاوند و همسایه فقیر خود باشیم. آنچه عشق به دنیا را از دل انسان بیرون مى کند، انفاق مال است. «لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبّون»1. چیزهایى را که به آنها علاقه دارید، انفاق کنید تا عشق آن در دل شما نماند. اگر عشق به مال، عشق به مقام، عشق به آبروى دنیایى و حیثیت اجتماعى و امورى از این قبیل، در دل انسان رسوخ کرد، به طور قطع در معرض خطر خواهد بود و روزى که براى او امر دایر بین لذت دنیا و انجام وظیفه الهى، مبارزه، جهاد، زندان رفتن یا کشته شدن باشد، اگر عشق به دنیا در دل انسان باشد، جلوى او را مى گیرد و موجب مى شود انسان به صورت هاى مختلف رفتار دنیاپرستانه خود را توجیه کند. افرادى بوده و هستند که نمونه هاى آنها را هم شما مى شناسید، کسانى که موقعیت هاى ممتازى، مردم ما هم به آنها علاقه شدید داشتند، اما بدترین ضربه را به این انقلاب زدند و بعد توجیه کردند که تصور کردیم گروهى در حال منحرف کردن انقلاب از مسیر واقعى هستند! لذا، ما افشاگرى کردیم. افراد دیگرى نیز احکام اسلام را تحریف و ضروریات دین را انکار مى کنند و بعد در توجیه کار خود مى گویند اگر ما احکام اسلام را آنچنانکه هست بیان کنیم جوانهاى دنیا از اسلام بیزار مى شوند! ما حکم اسلام را تغییر مى دهیم تا مردم از دین برنگردند. باید از ایشان پرسید: از کدام دین؟ هنگامى که شما احکام دین را تغییر دادید، مردم از چه دینى برنمى گردند؟ آیا از دینى که شما ساختید یا از دینى که خدا نازل کرده است؟ اگر منظور شما اسلام عزیز است، اسلام همان است که خدا نازل کرده است، نه آنچه شما مى سازید. دینى که شما احکام آن را تغییر دادید تا مردم آن را بپسندند، دین خدا نیست. آن دین، دست ساخته شما است. با این وجود شما چگونه بر سر اسلام منت مى گذارید که قصد دارید به اسلام خدمت کنید؟ آیا این خدمت به اسلام است یا خدمت به کفر؟! ریشه این کار چیست؟ انسان علاقه دارد محترم باشد تا بتواند از اموال عمومى استفاده کند و هنگام رأى دادن، مردم به او رأى دهند، حال اگر بگوید من با تحریفاتى که نام آن را هم اصلاحات مى گذارند، مخالف هستم، مردم به او رأى نخواهند داد. از این رو همانند عمر سعد، ابن زیاد، شمر و سایرین کار خود را توجیه مى کند. ریشه این کار چیست؟ حب دنیا، حب ریاست، حب پول، حب خوشگذرانى. اگر در من و شما نیز ریشه این مسایل وجود داشته باشد، روزى همان بلا به اندازه ظرفیتمان، بر سر ما نیز خواهد آمد. هر انسانى ظرفیتى دارد که بلایا نیز به اندازه همان ظرفیت بر سر انسان خواهد آمد. ما از ظرفیت محدودى برخوردار هستیم و بلایى که بر ما نازل مى شود متناسب با خود ما است. اگر مى ترسیم که خانواده مان متلاشى، و فرزندانمان به مواد مخدر مبتلا مى شوند و فسادهاى دیگرى... اگر مى خواهیم چنین گرفتارى هایى براى ما پیش نیاید، از ابتدا باید از دارویى که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) براى دوست و دشمن تجویز کرد، استفاده کنیم. دوستان امام حسین(علیه السلام) نصیحت او را پذیرفتند و دشمنانش آن را رد کردند. این نصیحت را بپذیرید و سعى کنید که آن را به کار بندید. عشق به دنیا را از دل بیرون کنید، به سراغ گناه نروید، ایمان خود را با دلائل منطقى تقویت کرده با مبارزه با دنیاگرایى، خودسازى کنید.


1. آل عمران، 92.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/8/25:: 7:0 عصر     |     () نظر

     ادامه پاسخ این مطلب را از کلمات خود حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) نقل مى کنم. کلماتى که غالب آنها یا در شب عاشورا یا روز عاشورا از زبان مبارک آن حضرت صادر شده است. حاصل همه آن سخنان این است که درد اصلى این شیاطین و منحرفین، دنیاپرستى است. علاج آن هم مبارزه با دنیاپرستى است. دنیاپرستى غیر از بهره مندى از حیات دنیا و متعلقات آن است. دنیاپرستى، دلبستگى به دنیا است، به گونه اى که انسان را از مسیر حق باز داشته به گناه وادار کند.

قال الحسین بن على(علیه السلام) «ان جمیع ما طلعت علیه الشمس فى مشارق الارض و مغاربها، بحرها و برّها و سهلها و جبلها عند ولیّ من اولیاء الله و اهل المعرفة بحق الله کفیى الظلال»1. از امام حسین(علیه السلام) به ندرت روایت نقل شده و اکثر مواردى که از آن حضرت نقل شده است، پیرامون داستان عاشوراست. آن حضرت مى فرماید: همه آنچه در مشرق و مغرب زمین وجود دارد و خورشید بر آن مى تابد از دریاها و خشکى ها تا کوهستان ها و بیابان ها، تمام این موارد در نظر شخص خداپرست مانند سایه اى است که بر زمین مى افتد و پس از ساعتى از بین مى رود. اگر کسى خدا را بشناسد و با خدا رابطه داشته باشد، همه امور ارزنده عالم مانند جواهرات، معادن و ثروتهاى عالم، در نظر چنین شخصى مانند سایه اى است که بامدادان بر زمین مى افتد و هنگام غروب از بین مى رود. این کلام امام حسین(علیه السلام) است. آن حضرت در ادامه فرمود: «أو لا حرّ یدع هذه اللماظة لأهلها». لماظه به معنى مقدار غذایى است که لابه لاى دندان باقى مى ماند و حضرت آن را به عنوان کنایه براى دنیا به کار برده اند. امام(علیه السلام) مى فرماید: آیا آزادمردى نیست که این ذره نیم جویده غذا را جلوى اهل آن بیندازد و به آن دل نبندد؟! «أو لا حرّ یدع هذه اللماظة لأهلها، فلیس لأنفسکم ثمن الا الجنه»، یاران من، جان هاى شما قیمتى جز بهشت ندارد، بهشت ابدى بالاترین قیمت براى جان شما است، «فلا تبیعوها بغیرها»، کالاى ارزشمندى را که در اختیار شماست، ارزان نفروشید. این کلام نیز از حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)نقل شده است که آن حضرت در شب عاشورا در یکى از سخنرانى هایى که براى دوستان خود ایراد کردند، فرمودند: «و اعلموا أن الدنیا حُلوها و مُرَّها حلم»2، شیرینى ها و تلخى هاى دنیا، هر دو خواب است. آنچه طى سال هاى گذشته در زندگى شما اتفاق افتاده است با آنچه شبى در خواب دیده اید چه تفاوتى دارد؟ در حال حاضر چه چیزى از هر دو در اختیار شماست؟ شیرینى ها و تلخى هاى دنیا، هر دو خواب است. «و الانتباه فى الاخرة»، انسان زمانى از این خواب بیدار مى شود که از این عالم مى رود. عالم آخرت جاى بیداریست و آن زمان متوجه خواهیم شد که همه آنچه در این دنیا گذشت، نسبت به حقیقتى که در آن عالم وجود دارد، همانند خواب بوده است. آنجا است که انسان مى گوید: «یا لیتنى قدمت لحیاتى»3، کاش براى حیات خود چاره اى اندیشیده بودم. در آن دنیا است که انسان با خود مى گوید زندگى دنیا مرگ تدریجى بود، کاش براى حیات خود فکرى کرده بودم. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) در شب عاشورا با بهترین کلامْ یاران خود را براى شهادت در روز عاشورا آماده مى کند. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) چه مطلبى سازنده تر از این مى توانست به دوستان خود بگوید؟ شب آخر است و آن حضرت مى داند که همه یارانش فردا کشته مى شوند. در آخرین ساعات همه یاران آن حضرت جمع شده اند. حضرت ابوالفضل، على اکبر، قاسم بن الحسن، حبیب ابن مظاهر، مسلم بن عوسجه و دیگران. حضرت مى خواهد کلامى را به عنوان هدیه به ایشان بگوید. لذا، اگر آن حضرت سخنى بهتر از این داشت، گفته بود. امام حسین(علیه السلام) فرمود: عزیزان من! بدانید آنچه از تلخ و شیرین در این دنیا مى گذرد، خوابى بیش نیست. بیدارى در آخرت است «و الانتباه فى الاخرة، والفائز من فاز فیها و الشقىّ من شقى فیها»، خوشبخت کسى است که در آنجا سعادتمند باشد و بدبخت کسى است که در آنجا محروم باشد. فرمایش دیگرى از حضرت ابى عبدالله(علیه السلام) در روز عاشورا نقل شده است. دقت کنید که در مجموع این فرمایش ها، محور اصلى کلام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) چیست. «عباد الله اتقوا الله». امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا مکرراً براى نصیحت مردم به میدان مى آمد. آنها هم براى اینکه امام(علیه السلام) نتواند سخنرانى کند، همهمه و هلهله مى کردند، اما غالباً امام(علیه السلام) با اشاره اى آنها را ساکت مى کردند. گفته شده که این امر کرامتى از امام(علیه السلام) بوده که با تصرف ولایى آنها را با اشاره اى ساکت مى کردند. امام(علیه السلام) بعد از آن همه تشنگى قصد سخنرانى براى سى هزار لشگرى را دارد که با همهمه، مانع سخن گفتن او مى شوند; حال ببینید آن حضرت در این شرایط چه مطلبى را براى این مردم مطرح مى فرماید. «عباد الله اتقوا اللّه»، بندگان خدا تقوا داشته باشید، «و کونوا من الدنیا على حذر»، از دنیا بر حذر باشید. اگر سیدالشهدا(علیه السلام) در این شرایط مى توانست براى مردم کوفه دارویى شفابخش تر از این ارائه دهد، آیا از گفتن آن خوددارى مى کرد؟! اگر ممکن بود کلامى در مردم تأثیر گذارد و آنها را از مسیر نادرست بازگرداند، همین کلامِ شفابخش بود. «کونوا من الدنیا على حذر». دنیا چیست؟ همین دل بستگى هاى انسان به خوردن و خوابیدن، پست و مقام، ماشین، دکور خانه، و امورى از این قبیل. دلبستگى به این امور شما را از انسانیت ساقط مى کند و از سعادت ابدى باز مى دارد. پس، به اندازه ضرورت و در حدى که بتوانید به سیر معنوى نائل شوید، از این امور استفاده کنید. چون اینها هدف نیستند. «کونوا من الدنیا على حذر فان الدنیا لو بقیت لأحد أو بقى علیها أحدٌ کانت الانبیاء احقَّ بالبقاء» اگر قرار بود دنیا براى کسى باقى بماند یا کسى در دنیا باقى بماند، سزاوارترین مردم، انبیاء بودند. اگر دنیا ارزشى داشت و بقاء در آن مطلوب بود، خدا به این بندگان شایسته خود مرحمت مى کرد. اینکه دنیا در اختیار انبیاء و دوستان خدا قرار نگرفته و ایشان غالباً از امور دنیا محروم بوده اند، به این دلیل است که دنیا ارزش ذاتى نداشته است. ارزش متعلق به امر دیگرى است. هر چند آنها کار و تلاش مى کردند و درآمدى داشتند، اما به آن دل نمى بستند. امام(علیه السلام) در سخنرانى دیگرى فرمود: «الحمدلله الذى خلق الدنیا فجعلها دار فناء و زوال»4، شما این صحنه را مجسم کنید که امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا براى مردم سخنرانى و موعظه مى کند و کلام خود را با این جمله شروع مى کند، حمد خدایى را که دنیا را دار فنا و زوال قرار داد. «الحمدلله الذى جعل الدنیا دار فناء و زوال، متصرفة بأهلها حالا بعد حال فالمغرور من غرّته و الشقّى من فتنته»، فریب خورده کسى است که دنیا او را فریب داده باشد و بدبخت کسى است که فریفته دنیا شود. کلام دیگرى نیز از آن حضرت نقل مى کنم. سخنان حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) با آن نرم و ملایم در آن مردم هیچ تأثیرى نکرد و فرمایش هاى آن حضرت را با حرف هاى زشت و بى ادبانه پاسخ دادند. گویا این، آخرین سخنرانى امام(علیه السلام) بود که براى اتمام حجت فرمودند:«تبّا لکم أیتها الجماعة و ترحا أفحین استصرختمونا والهین متحیرین فأصرختکم مؤدین مستعدین سللتم علینا سیفا فی رقابنا و حششتم علینا نار الفتن خبأها عدوکم و عدونا»5.آن حضرت آنها را نفرین کرد و فرمود: شما ما را براى فریادرسى دعوت کردید و گفتید بیا به فریاد ما برس و ما را از ظلم بنى امیه نجات بده! ما در معرض گمراهى هستیم، بیا و ما را نجات بده! شما در حالى که متحیر و سرگردان بودید و راه حق و باطل را از هم تمیز نمى دادید، فریادرس خواستید و ما به فریادرسى شما آمدیم. پاداش ما این بود که شمشیرهایى را که ما به دست شما داده بودیم، به روى ما کشیدید. این شمشیرهایى که اکنون در دست شماست، به برکت اسلام به دست شما آمده است، ما بودیم که شما را مسلمان کردیم و این شمشیرها به دست شما آمد و امروز شما همین شمشیرها را به روى ما مى کشید. آیا این مزد ما است که به فریادرسى شما آمدیم؟! این قسمت از فرمایش امام مورد نظر من است که مى فرماید: اى مردم! شما با یکدیگر متحد شدید، ائتلاف کردید، گروه ها و حزب هاى مختلف، همه براى دشمنى با ما، با هم متحد شدید، وجه اشتراک همه شما از شامى، کوفى، بصرى و سایر بلاد، با وجود گرایش هاى مختلف، دشمنى با ما اهل بیت است. چرا؟ مگر ما چه گناهى کردیم؟ چه مالى از شما را تصرف کردیم؟ چه خونى از شما بر زمین ریختیم؟ کسانى که شما به خاطر آنها با ما مى جنگید و به یارى آنها آمده اید، براى شما چه خدمتى انجام داده اند؟ آیا عدالتى را بین شما حاکم کردند و ظلمى را از شما برطرف کردند؟ شما مى دانید که بنى امیه اهل عدالتخواهى نیستند و جز ظلم بر شما روا نمى دارند. پس، چه امرى موجب شده است که از ظالمین حمایت کرده و قصد کشتن ما را دارید که اهل خدمت به شما هستیم و براى فریادرسى شما آمده ایم؟ در ادامه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) فرمود: آنچه باعث ایجاد چنین روحیه اى در شما شده است که حاضر به ارتکاب بدترین گناه هستید، چیزى نیست جز مال حرامى که به شما داده اند، «الا الحرام من الدنیا أنالوکم»، مال حرام موجب شد که شما از آنها حمایت کنید و آنها را براى جنگ با ما یارى کنید. «و خسیس عیش طمعتم فیه»، آنچه اکنون به شما داده اند، مال حرامى است. علاوه بر اینکه آرزو دارید که بعد از کشته شدن ما و گسترش سلطنت آنها، زندگى شما رفاه بیشترى داشته باشد. این طمعى است که شما دارید، اما هرگز به آن نخواهید رسید. مال حرامى که به شما داده اند و امید رسیدن به مال بیشتر موجب شده است دست از حق بردارید و خون پسر پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را بریزید. این موعظه ها دیگر در شما تأثیرى نمى گذارد.


1. بحار الانوار، ج 1، ص 144.

2. بحارالانوار، ج 11، ص 149.

3. فجر، 24.

4. بحارالانوار، ج 45، ص 5.

5. بحارالانوار، ج 45، ص 7.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/8/24:: 7:0 عصر     |     () نظر

     بنا بر این، از دیدگاه اسلام، تحلیل جامعه شناسان خطا است، همچنان که نتیجه حاصل از آن نیز نادرست است.

اما جواب اسلام به سؤال مذکور این است که انسانها تمایلات مختلفى دارند که در اثر شرایط مختلف اجتماعى که بسیارى از آنها هم اختیارى است، در افراد تقویت مى شود و گاهى به حدّى شدت مى یابد که همه خواسته ها و ارزشهاى انسانى را تحت الشعاع خود قرار مى دهد. من و شما الحمد للّه ـ به چنین تمایلات شدیدى مبتلا نشده ایم. اما ممکن است به افرادى برخورد کرده باشیم که براى آنها شهرت و مطرح شدن در جامعه اهمیت داشته باشد و براى رسیدن به شهرت آمادگى فداکردن و گذشتن از همه چیز حتى دین را دارند. حب ریاست، جنونى است که گاهى انسان به آن مبتلا مى شود و بلایى بر سر انسان مى آورد که حاضر است تمام ثروت، زن و فرزند و همه ارزشهاى مقدس را فدا کند، تا چند صباحى به ریاست برسد. چنین علاقه هایى، به صورت ناگهانى پیدا نمى شود. بلکه ابتدا جوانه کوچکى در دل مى زند، سپس به تدریج در شرایط مختلف آبیارى مى شود و اگر فضاى مناسبى پیدا کند، رشد مى کند و به تدریج به جایى مى رسد که انسان حاضر است همه چیز را فداى این خواسته کند. ممکن است خود انسان در مراحل اولیه و متوسط رشد این علاقه متوجه نباشد که در گوشه هاى قلبش چه مارهایى خفته اند. شاید کسى که به این بلا گرفتار شده است، تصور کند که خوشحال شدن از احترام دیگران امرى طبیعى است و خطرى هم ایجاد نمى کند. اما اگر حس ریاست طلبى، احترام طلبى و حب جاه رشد کند، با مطرح شدن آن در حوزه دین بلاهاى بزرگى مى آفریند. «آخر ما یخرج من قلوب الصدیقین حب الجاه»، آخرین علاقه اى که از قلب صدیقین که همنشین انبیا هستند، خارج مى شود، حب مقام است. ما حب مقام را ساده مى انگاریم، چون چنین مسأله اى براى ما مطرح نیست. اما به عنوان مثال، براى کسى که قرار است در جامعه مقام مهمى را احراز کند و کاندیداى پستى است براى او اهمیت زیادى دارد، مسأله ریاست، خیلى مهم است. اگر کسى عشق به مقام داشته باشد، براى او حق و باطل مطرح نیست. هر جا پست و مقامى به او بدهند به آنجا مى رود. گاهى انسان عشق خدمت به خلق را دارد و مقام را براى خدمت به مردم مى خواهد. حتماً به خاطر دارید که شهید مظلوم دکتر بهشتى چه فرمود. گفت: ما عاشق مقام نیستیم، ما عاشق خدمتیم و اگر مقامى را پذیرفته ایم، به این دلیل است که ابزارى براى خدمت به خلق خدا و انجام تکلیفى که بر عهده ماست، در اختیار داشته باشیم. اما همه مردم این گونه نیستند. ممکن است انسان به گونه اى شود که بُت او مقام باشد; در این صورت براى حفظ آن حاضر است همه چیز را از دست بدهد. عمر بن سعد نمونه چنین افرادى است. حتماً همه شنیده اید که عمر سعد از شب تا به صبح راه مى رفت و با خود در مورد پذیرفتن فرماندهى لشگر کربلا و مسؤولیت کشتن امام حسین(علیه السلام) سخن مى گفت و در این مورد تردید داشت. سرانجام نتوانست از مُلک رى چشم پوشى کند و این کار را پذیرفت. در همین ایام عاشورا، پیش از ورود شمر به کربلا و قطعى شدن مسأله جنگ، گفتگویى بین حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) و عمربن سعد انجام گرفت که حضرت طى آن عمر سعد را نصیحت کرده و فرمودند: تو مرا مى شناسى و مى دانى من چه کسى هستم، پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم)درباره من چه فرمود، کشتن من چه گناه بزرگى است و به واسطه آن چه بلایى بر سر تو و خانواده ات نازل خواهد شد. دست از این کار بردار! گفت: آقا خانه ام را خراب مى کنند. امام(علیه السلام) فرمود: من خانه ات را برایت مى سازم. عمر گفت: من املاکى دارم که آنها را از من مى گیرند. آن حضرت فرمود: من از املاک شخصى خودم در مدینه به تو مى دهم. اما تمام این مسائل بهانه بود. آنچه امام حسین(علیه السلام) نمى توانست به او بدهد، مُلک رى بود. عمر سعد عاشق سلطنت رى بود و سرانجام به فرمایش یکى از یاران امام(علیه السلام) که با عمر صحبت کرده بود، ملک رى را به قیمت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)خرید و حاضر نشد از آن دست بردارد. ممکن است کار انسان به اینجا نیز برسد. مشکل تمام انسانهایى که به خطرهاى سخت مبتلا مى شوند و در دره هاى شیطانى سقوط مى کنند، چنین تعلقات و وابستگى هایى است که با ارزش هاى دینى و خداپرستى سازگار نیست. تعلقات مادى تا جایى قابل اغماض است که با دین در تضّاد نباشد. البته اولیاء خدا اصلا به این تعلقات اعتنایى نمى کنند.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/8/23:: 7:0 عصر     |     () نظر

     بر اساس دیدگاه جامعه شناسان، حادثه کربلا نتیجه طبیعى رقابت بین دو تیره یا دو قبیله است. گاهى نیز عواملى به رقابت آنها ضمیمه شده و موجب مى شود این رقابت حادتر شود.بنا براین، مخالفت دو قبیله یا دو تیره با یکدیگر امرى طبیعى است که گاهى نیز به جنگ منجر مى شود. زمانى که یکى از دو قبیله در جنگ پیروز شد و رفتارى خشونت آمیز با طرف مقابل داشت، باید منتظر باشد که روزى نیز طرف مغلوب، غالب شود و از آنها انتقام بگیرد و آن خشونت را درباره فرزندان آنها اعمال کند. حتماً به خاطر دارید که چندى پیش، در همین ایام عاشورا، مقاله اى با عنوان «خون به خون شستن محال آمد، محال»1، در یکى از روزنامه هاى زنجیره اى، توسط یکى از نویسندگانى که بعداً در کنفرانس برلین شرکت کرد، نوشته شد و در آن مقاله تقریباً همین تحلیلى را که بنده از جامعه شناسان براى شما نقل کردم، مطرح کرده بود و حاصلش این بود که واقعه کربلا اتفاق عجیبى نیست که روضه خوان ها آن را به صورت فاجعه بزرگ تاریخ جلوه مى دهند، بلکه این اتفاق به صورت طبیعى و در نتیجه کشته شدن عده زیادى از بنى امیه در جنگ بدر به دست بنى هاشم، واقع شد. بنى امیه هم براى گرفتن انتقام کشته شدگان خود، مقابله به مثل کرده و در کربلا تعدادى از افراد بنى هاشم را کشتند. به قول نویسنده مقاله، درسى که باید از این حادثه آموخت، این است که نتیجه خشونت، خشونت است! چون مسلمانان در جنگ بدر نسبت به کفّار خشونت به خرج داده و آنها را کشتند، در نتیجه این رفتار خشونت آمیز، بنى امیه نیز در عاشورا عده اى از بنى هاشم را کشتند. بنابراین، بهتر بود که هیچ یک از این دو گروه خشونت به خرج نمى دادند و در نتیجه حضرت امام حسین(علیه السلام) هم کشته نمى شد! درسى که امروز ما باید از این حادثه براى زندگى خود بگیریم این است که باید خشونت را کنار بگذاریم!

اگر به خاطر داشته باشید، نتیجه بحث روان شناسى که قبلا در تحلیل عوامل مؤثر در ساختار شخصیت انسان مطرح شد، این بود که باید تساهل و تسامح را رعایت کرد و خشونت را کنار گذاشت. از تحلیل جامعه شناسان هم همین نتیجه حاصل مى شود. آنها مى گویند خشونت در کربلا نتیجه خشونت در جنگ بدر بود.اگر نمى خواهید امام حسین(علیه السلام) کشته شود، افرادى را از بنى امیه نکشید تا آنها هم از شما انتقام نگیرند. بنابراین، جنگ، خونریزى و خشونت را تعطیل کنید تا چنین حوادثى اتفاق نیفتد. به عبارت دیگر بر اساس نظریه روان شناسانه مذکور و همچنین این نظریه جامعه شناسانه، باید جهاد، دفاع و نیز حرکت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)، یعنى مقدس ترین پدیده تاریخ بشریت را تخطئه کرد. ملاحظه کردید که چنین مطلبى را کسانى که انتساب به بعضى از جناح ها داشتند، در یکى از روزنامه هاى کشور جمهورى اسلامى ایران نوشتند; کسانى که خواب و خیالهایى در سر مى پروراندند و قصد داشتند روزى در کشور با کودتایى خزنده نظام اسلامى را سرنگون کنند، چنین مقالاتى را نوشتند و کسى هم عکس العملى نشان نداد. این سکوت مرگبار هم به برکت روحیه تساهل و تسامح بود که پیش از آن همفکران آنها ترویج کرده بودند.

بحث ما در این مورد است که آیا این دیدگاه به عنوان یک نظریه علمى صحیح است که چنین رقابت هایى لازمه زندگى قبیلگى است و این رقابت ها به صورت طبیعى به خونریزى منتهى مى شود؟ آیا مى توان گفت چنین حوادثى در زندگى قبیلگى رایج است و واقعه کربلا نیز جنگى بین دو قبیله بوده است؟ آیا نتیجه حاصل از این دیدگاه صحیح است که باید به طور کلى خشونت و تعصب را کنار گذاشت، با هر دین و مذهبى و با هر فکر و مرامى مدارا کرد، باید به روى همه لبخند زد و نباید با کسى به تندى برخورد کرد، در هیچ حالى نباید خشونت به خرج داد، وگرنه صورت چنین حوادثى را به دنبال خواهد داشت؟ آیا اصل دیدگاه مذکور و همچنین این نتیجه گیرى صحیح است؟

نقد اجمالى این دیدگاه این است که دفاع از ارزش هاى انسانى که اولین آنها حیات و پس از آن امورى است که به حیات و زندگى مربوط مى شود و در نهایت دفاع از ارزش هاى مقدس، همه از لوازم زندگى یک موجود زنده، ذى شعور و آگاه است. اگر قانون دفاع در طبیعت نباشد، هیچ موجودى نمى تواند از هستى خود حمایت کند و هیچ گروه و جامعه اى نمى تواند از ارزش هاى خود حفاظت و حراست کند. دفاع، قانونى طبیعى است که خدا به صورت طبیعى و تکوینى در حیوانات و انسان قرار داده است. همچنین در مقام تشریع، در تمام ادیان، قانون دفاع به عنوان بخشى از احکام دینى در نظر گرفته شده است. حتى ملحدانى که خدا و قانون الهى را قبول ندارند، به صورت طبیعى قانون دفاع را رعایت مى کنند. لکن مسئله این است که اختلاف در بینش ها موجب اختلاف در شرایط و ویژگیهاى دفاع مى شود. اگر ما انسان را تنها، موجودى مادى بدانیم که مدتى در این دنیا زندگى مى کند و بعد از مرگ نابود مى شود، دفاع هم مربوط به همین زندگى مادى است، یعنى دفاع در حد همان قانون تکوینى که هر موجود زنده اى به طور فطرى و طبیعى به آن مجهز است، منحصر مى شود. دفاع انسان از حیات خود در برابر تجاوز دیگران و نیز سایر خطرها، مورد پذیرش همه انسان ها است. بحث در این جا است که اگر کسى به زندگى اخروى معتقد بود و این دنیا را مقدمه اى براى زندگى بى نهایت اخروى ـ که حیات اصلى است ـ ، دانست، باید از حیات ابدى و سعادتى که در زندگى اخروى نصیب او خواهد شد، دفاع کند و این امر در سایه دین محقق مى شود. ما معتقدیم که آنچه حیات واقعى انسان را تأمین مى کند، دین است و آنچه آن حیات را به خطر مى اندازد، مبارزه با دین و تضعیف ارزشها و باورهاى دینى است. اگر کسانى چنین اعتقادى داشتند، آیا به زندگى این دنیا بیشتر اهمیت مى دهند یا نسبت به زندگى ابدى خود اهتمام بیشترى خواهند داشت؟ در اینجا نیز مسئله دفاع از حیات و سعادت انسان مطرح است. اما بین سعادت محدود این دنیا و سعادت ابدى، کدام یک مهم تر است؟! اگر براى رسیدن به سعادت ابدى گاهى ضرورت اقتضا کند که زندگى این دنیا محدودتر و کوتاه تر شود یا بعضى از لذّات آن کاسته شود، آیا کسى که به زندگى ابدى ایمان دارد، در فدا کردن زندگى و لذات این دنیا در راه سعادت ابدى، تردیدى به خود راه مى دهد؟ «ان زعمتم انکم اولیاء للّه من دون الناس فتّمنوا الموت ان کنتم صادقین»2، اگر باور دارید که زندگى ابدى و ارتباط با خدا و قرب الهى در عالم دیگر است، اصلا نباید نسبت به زندگى این دنیا پاى بند باشید. این دنیا مرحله ایست که باید از آن عبور کرد تا به آن دنیا رسید. «صبراً بنى الکرام فما الموت الا قنطرة»3. شب عاشورا حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) به اصحاب خود فرمود: اى بزرگ زادگان! اندکى صبر کنید! مرگ جز پلى نیست که شما را از زندگى پَست این دنیا به زندگى سعادتمندانه ابدى در جوار قرب الهى مى رساند. کسى که چنین بینشى دارد، دفاع از زندگى ابدى را حق خود مى داند. از این رو، نمى تواند ببیند افرادى قصد به خطر انداختن حیات ابدى او را دارند. جامعه اى هم که چنین اعتقادى دارد نمى تواند شاهد باشد گروهى آن حیات را از جامعه و مردم بگیرند و اعتقاد آنها را نسبت به آخرت سُست کنند و آنها هم بدون توجه به این مسأله به آنها لبخند زده و بگویند این هم قرائت و تفکر دیگرى است و ما هم به تفکر شما احترام مى گذاریم! اگر کسى اعتقاد واقعى به حیات اخروى، حساب و کتاب و سعادت حقیقى در دنیاى دیگر داشته باشد، چنین سخنانى را تحمل نخواهد کرد. چنین اعتقادى تنها یک شعار براى فریب مردم و کسب آراء نیست، بلکه اعتقادى واقعى است. انسان براى زندگى ابدى خلق شده است. اگر کسانى به این مسئله اعتقاد یقینى دارند، و ایمان به آخرت در جان آنها رسوخ کرده باشد، نمى توانند نسبت به مسأله اى که براى زندگى ابدى آنها خطر جدّى فراهم مى کند، بى تفاوت باشند و در برابر آن با تولرانس، لبخند و تساهل و تسامح برخورد کنند. مگر انسان عاقل در برابر کسى که شمشیر به روى او کشیده است لبخند مى زند؟! تصور کنید نیمه شبى از خواب برخیزید و ناگهان شخصى را در حال حمله، بالاى سر خود ببینید، آیا به او لبخند مى زنید و مى گوئید این هم یک سلیقه است! و باید به فکر و سلیقه دیگران احترام گذاشت؟! یا در مقام دفاع از خود برمى آئید و سلاح را از او گرفته، به او حمله مى کنید؟ چرا چنین مى کنید؟ چون باور دارید که جان شما در خطر است. اگر کسانى باور داشته باشند که قیامتى در کار است و دین موجب سعادت در آن دنیاست، نمى توانند نسبت به تهاجماتى که بر ضدّ دین صورت مى گیرد، بى تفاوت باشند. کسانى که بى تفاوتى نسبت به دین را ترویج مى کنند، به این دلیل است که به آخرت ایمان ندارند و دین را یک نوع شوخى مى دانند. این قبیل افراد دین را حداکثر مانند آداب و رسومى از قبیل چهارشنبه سورى مى دانند و مى گویند عده اى از مردم معتقدند روز جمعه باید به نماز جمعه بروند و شب عاشورا باید سینه بزنند. همچنان که عده اى معتقدند شب چهارشنبه سورى باید از روى آتش بپرند. این اعتقادى است، آن هم اعتقاد دیگرى است! شما به این عقیده احترام بگذارید، صاحبان آن عقیده هم به شما احترام مى گذارند. کارى به کار یکدیگر نداشته باشید! این عده به همان اندازه که چهارشنبه سورى را جدى مى دانند، شب عاشورا را هم جدى مى گیرند! بلکه حتى شب عاشورا را به اندازه چهارشنبه سورى جدى نمى گیرند! همچنین این گروه بر اساس دیدگاه خود، مى گویند: به مجرّد بروز رقابت بین دو گروه و منجر شدن این رقابت به اختلافات دینى و مذهبى، نباید خشونت به خرج داد! بلکه باید اجازه دهیم هر دو طرف به آرامى کار خود را انجام دهند تا یکى از آنها دین و عقیده دیگرى را با تبلیغات، القاء شبهات، رفتارهاى ناهنجار اجتماعى و ضد اخلاقى، ترویج مواد مخدر، ترویج نوارهاى مبتذل و هر اقدام دیگرى از بین ببرد. معناى این سخن این است که ما براى دین ارزشى قائل نشده ایم و از نظر ما بین اسلام و یهودیت و حتى بت پرستى تفاوتى وجود ندارد! مگر ایدئولوگ مورد احترام بعضى از شخصیتهاى کشور ننوشت که: «هیچ دینى بر ادیان دیگر ترجیح ندارد و حتى اسلام بر بت پرستى ترجیحى ندارد! اسلام یک صراط مستقیم و بت پرستى هم صراط مستقیم دیگرى است!» معناى این کلام این است که هیچ یک را باور ندارند! هر چند در ظاهر مى گویند مسلمان هستیم. واللّه دروغ مى گویند! مگر ممکن است کسى مسلمان باشد و بگوید اسلام با بت پرستى تفاوتى ندارد؟!!!


1. گنجى، اکبر، روزنامه صبح امروز، 23/2/78.

2. جمعه، 6.

3. بحارالانوار، ج 6، ص 154.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/8/22:: 7:0 عصر     |     () نظر

     اما در بُعد اجتماعى، چگونه دو گروه که گاهى از یک نژاد هستند و حتى با یکدیگر رابطه خویشاوندى دارند، در مقابل هم قرار گرفته و یکى از آنها، مانند خاندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، تا عالى ترین سطح ممکن ترقى و تعالى پیدا مى کند و گروه دیگر مانند بنى امیه، به حدى سقوط مى کند که از هر حیوان درنده اى پست تر مى شود. با وجود این که این دو گروه، هر دو از یک نژاد و از قبیله قریش بوده اند و عبد مناف جدّ مشترک آنها بود. به تعبیر دیگر مى توان گفت: عوامل وراثت در این دو گروه مشترک بود; همچنان که عوامل اجتماعى نیز کمابیش میان آنها مشترک بود. اما در عین حال گروهى آنچنان ترقى کردند و گروه دیگر این چنین تنزل یافتند. این سؤال، مسئله اى اجتماعى است که حل آن به جامعه شناسان مربوط مى شود. آنها نیز جوابى کلى ارائه کرده اند که آن را نقل مى کنیم و سپس نظر اسلام را در این زمینه مورد بررسى قرار خواهیم داد. جامعه شناسان مى گویند: زندگى قبیله اى که در اکثر کشورها، پیش از شهرنشینى رایج بوده، برخى خصوصیات را همراه داشته است، از جمله این که بین دو قبیله یا دو تیره از یک قبیله که در کنار هم زندگى مى کنند، نوعى رقابت به وجود مى آید که لازمه زندگى قبیله ایست. این رقابت ها بر اساس شرایط مختلف زمان و مکان، به صورت هاى مختلف، حتى به صورت رقابت مذهبى، ظاهر مى شود و هنگامى که رقابت بین دو قبیله اوج مى گیرد به جنگ و خونریزى میان آنها منتهى مى شود. بر اساس دیدگاه جامعه شناسان، واقعه عاشورا نیز حادثه اى از همین قبیل بوده است. بنى هاشم و بنى امیه که دو تیره از قبیله قریش بودند، با یکدیگر بر سر مسائل مذهبى و مناصب مربوط به کعبه و حج و همچنین مسایل اقتصادى اختلاف داشتند و بین آنها رقابت شدیدى وجود داشت که به دشمنى و کینه اى دیرینه بین این دو تیره منجر شده بود. رقابت بین این دو گروه همچنان ادامه داشت، تا زمانى که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) از بنى هاشم به رسالت مبعوث شدند و این امر، احساس حسادت و رقابت شدیدترى را در بنى امیه به وجود آورد که به صورت هاى مختلف نیز تشدید شد و به کینه هاى بسیار حاد منتهى گردید. از جمله این که در جنگ بدر، بنى هاشم و یارانشان عده زیادى از بنى امیه را کشتند. به گونه اى که هر یک از افراد بنى امیه در این جنگ چند نفر از نزدیکان خود را از دست داد. مسایلى از این قبیل اختلافات را بین این دو تیره تشدید کرد تا زمانى که در فتح مکه بنى امیه با کراهت تسلیم شدند و در ظاهر، اسلام را پذیرفتند; اما به دلائلى، هرگز ایمان واقعى نیاوردند و کینه هاى سابق کماکان در قلب آنها باقى ماند. سرانجام بنى امیه در کربلا انتقام خود را از خاندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) با کشتن حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) و فرزندان و یاران آن حضرت گرفتند.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/8/21:: 7:0 عصر     |     () نظر
<   <<   6   7   8      >


 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری