سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل، سرچشمه حکمت و گوش، آبگیر آناست . [امام علی علیه السلام]
امام حسین علیه السلام
درباره



امام حسین علیه السلام


علی اصغر
مطالبی که به طور سلسله وار در این وبلاگ مشاهده می فرمایید مجموعه سخنرانى هاى استاد آیت الله مصباح یزدی است که در حسینیه شهداى قم در محرم 1421 بیان شده و تحت عنوان آذرخشی دیگر از آسمان کربلا چاپ و منتشر گردیده است. ضمناً مدیر وبلاگ فقط منعکس کننده مطلب می باشد.

زنده نگاه داشتن عاشورا: بر اساس شواهد تاریخى، شاید در عالم انسانیت هیچ حادثه اى نبوده است که پس از گذشت قرن ها همچنان یاد و خاطره آن در میان مردم آن چنان زنده باشد که گویا حادثه اى است که به تازگى اتفاق افتاده و مردم تحت تأثیر آثار آن هستند. ما نظیر چنین واقعه اى را در تاریخ هیچ مذهب و ملتى و در هیچ کشور و جامعه اى سراغ نداریم. البته جریاناتى وجود دارند که پس از هزاران سال یادى از آنها باقى مانده است و براى بزرگداشت آنها کارهایى انجام مى شود، اما تنها خاطره اى بسیار کمرنگ است که تأثیر چندانى در زندگى مردم ندارد. اما حادثه شهادت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) به گونه اى است که گویا هر سال تازه تر و تأثیر آن در جامعه بیشتر مى شود. سزاوار است که پیرامون حادثه اى با چنین ویژگى که داراى ابعاد مختلفى است، بحثهاى فراوانى انجام شود و الحمدللّه در کشور ما مردم عزیز، شریف، قدردان و علاقه مند به اهل بیت(علیهم السلام) از هیچ تلاشى در این راه فروگذارى نمى کنند و این توفیق نصیب آنها شده است که هر سال در ایام محرم به بهترین صورت ممکن به عزادارى و اظهار ارادت به پیشگاه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بپردازند.

ما دعا مى کنیم خداى متعال این عزیزان و این جوانان را که عاشق حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)هستند از همه آفات و بلیات حفظ فرماید، بر ایمان و عشق آنها نسبت به امام حسین(علیه السلام)بیافزاید و هیچگاه این افتخار را از ملت ما و به خصوص از جوانان عزیز ما سلب نفرماید.

هر یک از مردم خوب ما، به گونه اى در راه بزرگداشت قیام عاشورا زحمتهایى متحمل مى شوند. بعضى مرثیه خوانى مى کنند، بعض دیگر به سینه زنى و زنجیرزنى مى پردازند، برخى نیز مراسم دیگرى از قبیل تعزیه برگزار مى کنند و هر یک به صورتى به اظهار ارادت به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) مى پردازند. خداوند متعال به همه آنها اجرى که لایق کرَم اوست مرحمت فرماید. افرادى مانند بنده هم باید به صورت دیگرى وظیفه خود را در قبال امام حسین(علیه السلام) انجام دهیم و مراتب ارادت خود را نسبت به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) ابراز کنیم. آنچه از ما ساخته است این است که واقعه عاشورا را بیشتر تحلیل کرده سعى کنیم از جوانب مختلف این داستان براى زندگى خود استفاده کنیم. چون، هر چند حوادث تاریخى به طور دقیق تکرار نمى شود، اما همچنان که در جامعه شناسى ثابت شده است، جهات مشترک زیادى میان حوادث مشابه وجود دارد و از حوادث گذشته تاریخ به نحوى مى توان براى جوامع دیگر استفاده کرد. قرآن کریم هم به این مطلب اشاره کرده و پس از نقل داستان اقوام گذشته، مى فرماید: «لقد کان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب»1. قرآن کریم پس از ذکر داستان هاى انبیاء و اقوام گذشته مى فرماید: ما این داستان ها را نقل مى کنیم که شما از آنها براى زندگى خود استفاده کنید و از آنها عبرت بگیرید. یعنى بررسى کنید که چه نکات مثبتى در کار مردم آن زمان وجود داشته است، شما هم آن را یاد بگیرید و در خود تقویت کنید. همچنین نقاط ضعف آنها را دریابید و سعى کنید آنها را تکرار نکنید.

عظمت داستان عاشورا چنین اقتضا مى کند که پیرامون آن بررسى هاى فراوانى انجام شود; زیرا با وجود این که خاطره این واقعه طى 1400 سال به بهترین صورت زنده مانده و هنوز منشأ اثرهاى فراوانى است، اما در مورد آن، سؤالات و نقاط مبهم زیادى نیز به خصوص براى نوجوانان و جوانان که فرصت زیادى براى مطالعه تاریخ یا بحث هاى مربوط به آن ندارند وجود دارد. این عزیزان به طور اجمال مطالبى از اصل داستان در مجالس عزادارى و یا در نوحه ها و مراثى شنیده اند اما در ذهن کاوشگر و پرسشگر جوانان ما سؤالاتى در مورد این وقایع مطرح مى شود که علاقه دارند آنها را بیشتر تحلیل کنند تا پاسخ سؤال خود را بیابند. اتفاقاً، اهمیت چنین بحث هایى کمتر از اهمیت اقامه مجالس عزادارى، اظهار ارادت و تقویت عواطف مذهبى نیست. چون در واقع شخصیت انسان از دو بخش اساسى تشکیل مى شود. بخشى مربوط به دانستنیها، شناخت ها، بینش ها و دانش هاست و بخش دیگر مربوط به احساس ها، عواطف، امیال، کشش ها و جاذبه هاست.


1. یوسف، 111.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/2:: 8:0 صبح     |     () نظر

خطر انحراف در کمین انقلاب: خداوند متعال در قرآن از هیچ طائفه اى به اندازه بنى اسرائیل تعریف نکرده است. خداوند متعال خطاب به بنى اسرائیل مى فرماید: «انى فضّلتکم على العالمین»1، شما را بر همه جهانیان برترى دادم. حضرت موسى و هارون را فرستاد تا چنین مردمى را از چنگال فرعونیان نجات دهند. اما بعد از چندى نوبت به امتحان رسید. چند روزى که حضرت موسى به کوه طور رفت، آنها گوساله پرست شدند. به همین کسانى که خدا به ایشان عزت داده بود و در حق آنها فرموده بود «فضّلتکم على العالمین» دستور داده شد صورتهاى خود را بپوشانید و با شمشیر یکدیگر را بکشید. هزاران نفر از بنى اسرائیل که گوساله پرست شده بودند، در یک روز به دست خود بنى اسرائیل کشته شدند. همان کسانى که خدا به آنها فرمود: «فضّلتکم على العالمین». هنگامى که از نعمت خدا قدردانى نکردند، در جریان مخالفت با تحریم صید در روز شنبه، هزاران نفر از ایشان مسخ شدند و به صورت میمون در آمدند. در آیه دیگر خداوند متعال خطاب به آنها مى فرماید: «آتاکم ما لم یؤتِ احداً من العالمین»2. اما همین مردم زمانى که قدر نعمت هاى خدا را ندانستند، عقوبت خدا بر ایشان نازل شد. خدایى که «ارحم الراحمین» است، هنگام عقوبت هم «اشد المعاقبین» است. این سنّت تغییرناپذیر الهى است که اگر قدر نعمت الهى را ندانید، از شما گرفته خواهد شد. عزیزان من! بترسید از روزى که خداى ناکرده ـ در اثر ناسپاسى، این عزت در معرض خطر قرار گیرد. مى پرسید به وسیله چه کسانى؟ عزت مسلمانان در صدر اسلام به دست چه کسانى به خطر افتاد؟ حکّام، درباریان، نخبگان، خواص و بعضاً توسط توده مردم ناآگاه. امروز هم خطر ابتدا از ناحیه حکّام متوجه اسلام مى شود. کسانى که بدعت مى گذارند، قوانین ضد اسلامى را در قوه مقننه وضع مى کنند، قوه مجریه هم آن قوانین را اجرا مى کند. در این چند سال چه اندازه بدعت ها گذاشته شد؟ چه مقدار رفتارهاى ضد اسلامى از بعضى از مسؤولین در حد وزارت انجام گرفت؟ چه کسى بود که سد حیا را در برابر جوانان و دختران ما شکست؟ چه کسى بساط چهارشنبه سورى را در این مملکت رواج داد؟ چه کسانى آنقدر تبلیغ کردند تا کار به جایى رسید که در مرکز جمهورى اسلامى ایران، جلوى چشم بیگانگان، دختر و پسر از روى آتش پریدند، همدیگر را در آغوش گرفته و بوسیدند؟ مسلمانان کشورهاى دیگر هم مشاهده مى کنند و از خود مى پرسند آیا اینجا کشور اسلامى است؟! آیا این همان جایى است که امام خمینى(قدس سره) انقلاب کرد؟! چه کسى این کارها را انجام داد؟ آیا کسى غیر از حاکمان نااهل این کارها را انجام دادند؟ چه کسى آنها را بر کرسى نشاند؟ آیا کسى غیر از نخبگانى که طمع در مال، ثروت و مقام داشتند و توده ناآگاهى که به آنها رأى دادند؟ تمامى کسانى که به نحوى در تقویت این افراد مؤثر بودند، در همه این گناه ها شریکند. همچنین است، اگر این گناه ادامه پیدا کند، تا هر زمان که باشد. «من سنّ سنة سیئة کان علیه وزره و وزر من عمل بها»3، «من یشفع شفاعة سیئة یکن له کفل منها»4. بعضى از ما تصور مى کنیم رأى دادن امرى است که تنها به خود ما مربوط مى شود. خیر، این چنین نیست. رأى دادن حق نیست، بلکه تکلیف است. باید در انتخابات شرکت کرد و رأى داد و باید اصلح را شناخت و به او رأى داد. مسامحه در رأى دادن جایز نیست. از سر هوس به کسى رأى دادن بازى کردن با اسلام است. باید از همین امروز در صدد تحقیق باشید و بررسى کنید که چه کسى براى اداره مملکت از دیگران اصلح است. آیا اهمیت سپردن چنین امانتى به کسى که مى خواهد سرنوشت کشورى را در دست گیرد، از عروس کردن یک دختر کمتر است؟ شما اگر بخواهید دختر خود را عروس کنید، آیا در مورد شخص خواستگار تحقیق نمى کنید؟ آیا باید به همین اندازه که چند پوستر به در و دیوار زده شود و شعارهایى داده شود، اکتفا کنید؟ رأى دادن یک تکلیف است، نه حقى که بگویید حق خودم است و به هر کس خواستم رأى مى دهم. زمانى که رأى مى دهید در این دنیا کسى که از شما مؤاخذه نمى کند; اما تا روز قیامت هر اثرى بر رأى شما مترتب شود، شما هم در آن شریک هستید. اگر این اثر، خیر باشد در ثواب آن شریک هستید و اگر گناه، فساد، فحشا، بى عفتى، رشوه خوارى و سایر گناهان باشد، شما هم سهمى از آن خواهید داشت. نگویید حال که رأى دادن تا این حد سخت است، پس ما به کسى رأى نمى دهیم. فراموش نکنید! این کار یک تکلیف است. اگر این مسأله یک حقّ بود، انسان مى توانست از آن استفاده کند، همچنانکه مى توانست از آن صرف نظر کند، همچنین مى توانست به هر کس که تمایل داشت رأى بدهد. اما اینگونه نیست. این تکلیفى است واجب. باید اصلح را شناسایى کنید و به او رأى بدهید. از همین امروز متوجه این مسأله باشید.

از گذشته ها پند بگیرید. اگر شما در تقویت بعضى از این گناهکاران و مفسدین شریک بودید، توبه کنید و از این پس در گفتگوهاى خانوادگى خود و در معرفى افراد به دوستانتان مراقب باشید و ببینید چه کسى را تقویت مى کنید. مسائل حکومت اسلامى شوخى بردار نیست. مسلط کردن افراد بر جان، مال و ناموس مردم کار ساده اى نیست. کارى است بسیار مهم و در عین حال تکلیفى است واجب.

خلاصه آنچه موجب عزت و بقاى اسلام شد، روحیه شهادت طلبى بود که در اصحاب حضرت سیدالشهدا بود و آنچه مى تواند این عزّت را تا قیامت براى مسلمانان حفظ کند، حفظ این روحیه شهادت طلبى است. یعنى نترسیدن از مرگ و استقبال از مرگ در جایى که وظیفه اقتضا کند. معناى این سخن این نیست که همه ما خود را به کشتن دهیم، بلکه داشتن چنین آمادگى روحى مهم است. این آمادگى است که دشمن را مى ترساند و فرارى مى دهد.

امیدواریم که این درس را به خوبى از مکتب حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بیاموزیم و آن را براى همیشه حفظ کنیم. براى شهداى عزیزمان همواره طلب رحمت و مغفرت کنیم و یاد آن عزیزان را بزرگ بشماریم.


1. بقره، 47 و 122.

2. مائده، 20.

3. بحارالانوار، ج 71، ص 204.

4. نساء، 85.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/1:: 8:0 صبح     |     () نظر

نهضت عاشورا، الگوى انقلاب اسلامى ایران: اگر امام حسین(علیه السلام) چنین کارى را انجام نداده بود، هرگز انقلاب اسلامى ایران تحقق پیدا نمى کرد. انقلاب ما از قیام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) الگو گرفته است. اما پس از پیروزى انقلاب، مجدداً ریشه هاى همان سادگى هایى که در توده مردم زمان گذشته بود، در جامعه ما هم شروع به جوانه زدن کرد.

روزى معاویه براى این که امام حسین(علیه السلام) را وادار به بیعت با یزید کند نزد آن حضرت آمد و با آن بزرگوار به بحث پرداخت. حضرت فرمود: تو مى گویى من با کسى که شرابخوار است بیعت کنم؟ معاویه گفت: چرا از مؤمن غیبت مى کنى؟ یزید در باره شما چنین سخنانى نمى گوید و از شما غیبت نمى کند! معاویه با چنین کلام و منطقى مردم را فریب مى داد.

امروز هم در جامعه ما کسانى هستند که اگر از یک گناه، بدعت و انکار ضرورى دین توسط مسئولى، انتقاد شود، مى گویند چرا غیبت مى کنى؟! این کار موجب تضعیف حکومت اسلامى مى شود! مگر هر شخصى در هر پستى قرار گیرد، آن فرد معادل نظام اسلامى است؟ اگر باب انتقاد از حکام باز نباشد، اساس اسلام از بین خواهد رفت، داستان معاویه تکرار خواهد شد و مجدداً به نام دین استبداد سلطنتى در جامعه حکمفرما خواهد شد. آن زمان استبداد سلطنتى حاکم بود، امروز استبداد جمهورى حاکم خواهد شد! حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)کسى بود که بناى چنین سنتى را در جامعه اسلامى گذاشت که باید با حاکمى که مخالف دین عمل مى کند، برخورد شود. در مرحله اول با موعظه و نصیحت، در مرحله بعد هم از راه هاى دیگر، تا جایى که اگر حفظ ارزش هاى اسلامى متوقف بر نثار خون بود، مؤمن باید آمادگى چنین فداکارى را داشته باشد. این مکتب امام حسین(علیه السلام) است. چرا امام(قدس سره) مى فرمود: آنچه داریم از امام حسین(علیه السلام) است؟ امام حسین(علیه السلام) با امام حسن(علیه السلام) چه تفاوتى داشت؟ هر دو «سیدا شباب اهل الجنة» بودند. امام حسین(علیه السلام) به برادر بزرگتر خود احترام مى گذاشت. حال چرا ما بیشتر از امام حسین(علیه السلام) یاد مى کنیم؟ چون براى آن حضرت شرایطى پیش آمد که نوعى فداکارى را اقتضا مى کرد و این شرایط براى شخص دیگرى فراهم نشد. بر همین اساس آن بزرگوار الگو شد; الگویى که تا پایان قیامت کارآیى خواهد داشت. تا زمانى که چنین روحیه اى در مردم وجود دارد که آمادگى فدا کردن جان خود را براى دینشان دارند، دشمنان اسلام در آنها طمع نمى کنند. زمانى دشمن به نفوذ در حکومت اسلامى امیدوار مى شود که چنین روحیه اى در جامعه کمرنگ شده و جاى خود را به این تفکر بدهد که نباید کشته شد و نباید خون داد. در این صورت دشمن به پیروزى خود بر این مردم اطمینان خواهد یافت. چون این مردم از مرگ مى ترسند.

خداوند متعال بر علوّ درجات امام(قدس سره) بیفزاید. او اولین کسى بود که در زمان ما این درس را به مردم داد که همیشه تقیه واجب نیست، بلکه در بعضى از موارد حرام است و باید تا پاى جان ایستاد. آن بزرگوار صریحاً گفت: امروز تقیه حرام است ولو بلغ مابلغ، یعنى کار به هر جا برسد. آن زمان کسى جرأت نمى کرد به این صراحت چنین سخنانى را بر زبان جارى کند. احیا کننده سنت حسینى در زمان ما امام(قدس سره) است.

حرکت او به اسلام جان دیگرى و به مسلمان ها عزت دیگرى بخشید. به خدا قسم نمونه اى براى عزتى که در سایه حرکت امام(قدس سره) نصیب مسلمانان شد در طول تاریخ 1400 ساله اسلام سراغ نداریم. شاید بعضى از شما آن وضع ذلت بارى را که مسلمانان به خصوص ایرانى ها به آن مبتلا شده بودند، به خاطر داشته باشید. بنده گاهى به بعضى از کشورهاى اسلامى مى رفتم. هنگامى که مردم آن کشورها متوجه مى شدند من ایرانى هستم، به من مى گفتند «اخوالیهود»، نسبت به ما بى اعتنایى مى کردند و حتى جواب سلام ما را هم نمى دادند. اما بعد از انقلاب نه تنها در بین کشورهاى اسلامى بلکه حتى در خود آمریکا عزتى باور نکردنى به دست آوردیم. افسران آمریکایى در کنار کاخ سفید به خاطر این که من لباس امام خمینى(قدس سره) را به تن داشتم، به من احترام مى گذاشتند.

این عزتى است که در سایه پیروى از امام حسین(علیه السلام) به دست آمد. اگر این روحیه را حفظ کردیم، خدا بر عزت ما خواهد افزود. «لئن شکرتم لازیدنکم». اما اگر این روحیه را از دست بدهیم، راحت طلب و آسایش طلب شویم، به جاى شهادت طلبى پول طلب شویم، راحت طلب و رفاه طلب شویم و تمام همّ و غمّ ما مسائل اقتصادى و رفاه زندگى باشد، از همین نقطه سراشیبى سقوط ما شروع مى شود. عزّت در سایه شهادت طلبى و ذلت هم در سایه دنیاطلبى است. ملت ما بحمد اللّه ـ قدر و منزلت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)را دانست و در طول تاریخ به صورت هاى مختلف نسبت به آن اداى احترام و قدردانى کرد و بعد از 1400 سال ثمره این قدردانى را که این عزت و سربلندى است، به دست آورد. ولى باید متوجه باشیم سنّت الهى این نیست که وقتى عزتى نصیب مردمى شد، آن را براى همیشه تضمین کند. بقاى این عزت مادامى تضمین شده است که، مردم عامل آن را حفظ کنند.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/10/30:: 8:0 صبح     |     () نظر

از صلح حسنى تا قیام حسینى: در آن زمان وظیفه سیدالشهدا چه بود؟ آیا باید لشکرى فراهم کند و با بنى امیه بجنگد؟ چه کسى آن حضرت را همراهى مى کرد؟ مگر با برادر بزرگوارش چه کردند؟ بعضى از فرماندهان لشکر امام حسن(علیه السلام) که به سپاه معاویه پیوستند، از پسر عموها و نزدیکان آن حضرت بودند و با این حال هدایاى معاویه را قبول کردند. با این وجود چه کسى آمادگى همراهى با امام حسین(علیه السلام) در جنگ با معاویه و یزید را داشت؟! پس نه موعظه و نصیحت فایده اى داشت نه لشکرکشى و جنگ و توسل به سلاح، آنگونه که حضرت على(علیه السلام) در مقابل معاویه رفتار کرد. در آن زمان کسى مانند یاران على(علیه السلام) باقى نمانده بود. یاران حضرت امیر(علیه السلام) هم اواخر امر خسته شده بودند و حاضر به شرکت در جنگ نمى شدند. بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه در مذمت کسانى است که براى شرکت در جنگ سستى مى کردند. تعبیرات عجیبى مانند «یا اشباه الرجال و لا رجال»، اى مردنماها! مادرتان به عزایتان بنشیند. چقدر فریاد بزنم که باید براى نبرد مهیا شوید، اما شما هیچ حرکتى از خود نشان ندهید؟! آیا چنین کسانى آمادگى جنگ با معاویه و یزید را در رکاب امام حسین(علیه السلام) داشتند؟

آیا در چنین شرایطى راه دیگرى براى حفظ اسلام وجود داشت؟ تنها یک راه براى امام حسین(علیه السلام) باقى مانده بود. هنوز در میان مردم کسانى بودند که حسین(علیه السلام) را بر دوش پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) دیده اند. هنوز کسانى بودند که دیده بودند پیغمبر تا چه اندازه به این نوه اش اظهار محبت مى کرد، لب و دندانش را مى بوسید، به مردم سفارش او را مى کرد و مى فرمود: «هر کس حسین را اذیت کند مرا اذیت کرده است و هر کس مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده است.» به هر حال مردم هنوز در اعماق وجود خود علاقه اى به خاندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) داشتند و گرچه از ایشان اطاعت نمى کردند، امابه واسطه فطرت خود هنوز به اهل بیت(علیهم السلام) محبت داشتند. کسانى که به این خانواده احترام مى گذاشتند کم نبودند. در مرثیه ها شنیده اید که حتى در کاخ یزید، همسران و کنیزان او هنگامى که متوجه شدند اسراى کربلا از خاندان پیغمبر(علیه السلام)هستند، فریاد اعتراضشان بلند شد. به تعبیر دیگر آنچه براى سیدالشهدا(علیه السلام) باقى مانده بود، آبرو بود. و گر نه، دیگر نه بیان و درس و موعظه اثرى مى کرد و نه امکان فعالیت نظامى و جنگ وجود داشت.

از زمان شهادت امام حسن(علیه السلام) تا زمان مرگ معاویه و بیعت گرفتن براى یزید حدود ده سال به طول انجامید. طى این مدت امام حسین(علیه السلام) سعى کرد افرادى را تربیت کند که بتواند به کمک آنها حرکت موج آفرینى را در جامعه ایجاد کند. امام حسین(علیه السلام) ده سال فعالیت مخفى و زیرزمینى انجام داد و تلاش هاى فراوانى کرد. آن حضرت به مسلمانان بلاد مختلف پیغام مى داد. به خصوص در ایام حج مسلمانان مخصوصاً کسانى که تحصیل کرده و متشخص بودند را، جمع میکرد و به موعظه و نصیحت آنها مى پرداخت. از حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) چندین خطبه در منى نقل شده است که خطبه هاى عجیبى است. این خطبه ها حکایت از این دارند که طى این ده سال امام حسین(علیه السلام) چه مقدار براى تربیت نیرو و کادرسازى فعالیت کرد. آن حضرت مخفیانه و به دور از چشم دولت فعالیت هایى کرد تا براى عده اى در گوشه و کنار کشورهاى اسلامى تبیین کند که اسلام در معرض خطر است. حضرت سیدالشهدا این کارها را انجام داد تا پس از قیام او، عده اى در اطراف بلاد اسلامى با شنیدن ظلمى که به اهل بیت شده، آرام ننشینند. آن حضرت شرایط فرهنگى مناسبى را در جامعه ایجاد کرد که بتواند از شهادتش بهره لازم را ببرد. اگر آن بزرگوار فقط به کربلا مى آمد و در آنجا کشته مى شد، نتیجه کامل حاصل نمى شد. اتفاقاً امویان هم قصد داشتند همین کار را انجام دهند. زمانى که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) در مکه بود، آنها نقشه اى براى آن حضرت طراحى کردند. علت این که حضرت فقط عمره را به جا آورد و براى اعمال حج در مکه باقى نماند، همین بود که بنى امیه قصد داشتند در حال حج ایشان را به شهادت برسانند.

اگر این توطئه اجرا مى شد، از سویى حرمت خانه خدا و حرم امن الهى شکسته مى شد و این خود، موجب سنت شکنى بود و از آن پس این بدعت رواج مى یافت که مردم در خانه خدا هم امنیت نداشته باشند; از سوى دیگر خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)هم پایمال مى شد. لذا، آن حضرت با تدبیرى این حرکت را با بهره بردارى از شرایطى که پیش آمده بود، به گونه اى تنظیم کرد که بتواند از قیام و شهادت خود بهره کامل را ببرد. از جمله شرایطى که براى بهره بردارى حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) فراهم شد این بود که مردم کوفه که پایتخت حکومت حضرت على(علیه السلام) بود و سالها پاى منبر آن بزرگوار نشسته بودند، هنگامى که متوجّه شدند قرار است یزید بر مسند خلافت حضرت على(علیه السلام) تکیه زند، با خود گفتند، براى پیشگیرى از این کار راهى وجود ندارد جز این که امام حسین(علیه السلام)را وادار به پذیرش حکومت کنیم.

بر همین اساس اهل کوفه دوازده هزار نامه براى امام حسین(علیه السلام) نوشتند. ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا اهل بصره، اهل مدینه و یا دیگران این کار را انجام ندادند؟ مگر گفته نمى شود کوفیان بىوفا بودند؟ با این وجود چه انگیزه اى موجب شد که کوفیان امام حسین(علیه السلام)را به حکومت دعوت کنند؟ اساساً مسأله امامت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)ابتدا توسط مردم کوفه مطرح شد. دلیل این امر این بود که آنها شاگردان حضرت على(علیه السلام)بودند، سالها پاى منبر حضرت على(علیه السلام) نشسته بودند، تربیت شده دست حضرت على(علیه السلام) بودند و بسیارى از ایشان هم شیعیان خوبى بودند. مردم کوفه نامه هایى به امام(علیه السلام) نوشتند تا حجت را بر آن حضرت تمام کنند و گفتند براى حفظ ارزش هاى اسلامى راهى باقى نمانده است جز این که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) امامت را قبول کند. ما هم آمادگى آن را داریم که هر چه داریم در اختیار امام(علیه السلام) قرار دهیم. حضرت با وجود اینکه ایشان را به خوبى مى شناخت و مى دانست که آنها به عهد خود وفا نخواهند کرد، اما این موقعیت را مغتنم شمرد تا از آن براى طرحى که در نظر داشت، بهره بردارى کند و آن طرح مبارزه شهادت طلبانه علیه دستگاه فساد، ظلم و کفر بود. لذا ابتدا مسلم را به کوفه فرستاد و آن ماجرایى اتفاق افتاد که بارها آن را شنیده اید. گر چه باید این داستانها هر روز تکرار شود و ما از آنها براى زندگى امروز خود درس بگیریم و فقط به اظهار تأثر اکتفا نکنیم.

بنابراین، علت این که امام حسین(علیه السلام) این رفتار خاص را در پیش گرفت، این بود که راه هاى دیگر مسدود بود و آن حضرت تنها از این راه که آبرو و خون خود و عزیزانش را فدا کند و اسارت خواهران و فرزندانش را به جان بخرد، مى توانست اسلام را زنده نگه دارد. اگر آن بزرگوار این کار را انجام نمى داد، جریانى که از دوران حکومت عثمان در زمان معاویه شروع شده بود ادامه مى یافت احکام اسلام به کلى فراموش مى شد. به خصوص در شام که تنها نامى از نماز باقى مانده بود، آن هم چه نمازى! حتماً شنیده اید بعضى از خلفاى بنى امیه روز چهارشنبه نماز جمعه خواندند. یکى دیگر از ایشان در حال مستى نماز صبح را چهار رکعت خواند. پس از اینکه به او گفتند ما تا به حال نماز صبح را دو رکعت مى خواندیم، چگونه شما چهار رکعت خواندى؟ گفت: امروز سرخوش بودم، اگر مى خواهید بیشتر هم بخوانم!

اینها به اصطلاح، خلیفه پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) بودند! اما اینکه چه بر سر اموال مسلمین مى آمد؟ گویا هیچ تکلیفى نسبت به بیت المال و ضعفا و فقرا براى ایشان وجود نداشت. اموال بیت المال بازیچه دست دستگاه خلافت بود و به هر کس اراده آنها تعلق مى گرفت، به او هدیه و جایزه مى دادند تا او ایشان را مدح کند یا از آنها حمایت کند. بیت المال وسیله اى براى حفظ ریاست و حکومت آنها بود و آن را تنها در این راه هزینه مى کردند، گویا آنها وظیفه اى شرعى در مورد بیت المال نداشتند و نباید بالسویه بین مردم تقسیم شود. کسى که حتى اگر برادرش اندکى بیشتر گندم از بیت المال طلب مى کرد، پاسخ او را با آهن گداخته مى داد، حضرت على(علیه السلام) بود. تفاوت بین این دو رفتار از کجا تا به کجاست؟

اگر آن روش ادامه پیدا کرده بود، یقیناً چیزى از حقایق اسلام باقى نمانده بود. نه تنها معارف تشیع و اهل بیت(علیهم السلام) به برکت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) باقى مانده است، بلکه همان مقدار از اسلام که در اختیار اهل تسنن هم هست به برکت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)حفظ شده است. به واسطه زمینه چینى هاى امام حسین(علیه السلام) بود که پس از شهادت آن بزرگوار در گوشه و کنار مملکت اسلامى قیام ها و حرکت ها شروع شد. اگر پیش از آن زمینه فرهنگى لازم فراهم نشده بود، شهادت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) چنین تأثیرى در متزلزل کردن حکومت بنى امیه نداشت. چگونه بعد از روز عاشورا حرکت توابین و قیام هاى دیگر شروع شد؟ گرچه هیچ یک از آنها نتوانستند یک حکومت مرکزى قوى به وجود آورند، ولى به دلیل این قیام ها بنى امیه هم دوام نیاوردند و پس از آن نتوانستند به نام حکومت اسلامى با احکام و معارف اسلام بازى کنند. در نتیجه قیام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) مردم متوجه شدند که بنى امیه خلیفه به حقّ رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم)نیستند. این اولین خدمتى بود که حسین بن على(علیه السلام) با قیام خود انجام داد. پیش از آن مردم باور کرده بودند که اطاعت هر کس که بر این مسند بنشیند، مانند پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)واجب است، حتى اگر زنازاده باشد و یا در حال حکم کردن و نماز خواندن مست باشد! آنها مى گفتند این شخص خلیفه مسلمین است و باید از او اطاعت کنند.

کسى که این سد را شکست و این هشیارى را به مردم داد که هر کس بر مسند حکومت نشست حق حکومت ندارد، امام حسین(علیه السلام) بود. حاکم باید معصوم باشد و یا به اذن معصوم(علیه السلام)و طبق احکام خدا رفتار کند. در غیر این صورت حاکم با سایر مردم تفاوتى ندارد. کسى بدون چون و چرا اطاعتش واجب است که معصوم باشد و خدا عصمت او را تضمین کرده باشد. افراد دیگرى که از طرف معصوم با اذن خاص یا با اذن عام تعیین مى شوند، در صورتى اطاعتشان واجب است که طبق احکام شرع عمل کنند و گرنه اطاعت هر اولوالامرى واجب نیست. هنوز بسیارى از برادران اهل تسنن معتقدند که اگر کسى علیه حکومت اسلامىِ وقت قیام کند، خونش هدر است. اما اگر همین شخص در این کار حرام خود که موجب هدر رفتن خون اوست، پیروز شد و حکومت را به دست گرفت، اطاعت او بر دیگران واجب مى شود. همین کسى که به عنوان دزدِ گردنه بند شناخته مى شد و تا دیروز ریختن خون او به دلیل قیام بر ضد حکومت اسلامى حلال بود، اگر امروز پیروز و حاکم شد، اطاعتش واجب است! هنوز بسیارى از اهل تسنن چنین اعتقادى دارند. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بود که این سد را شکست و به مردم فهماند اطاعت هر کسى بر مسند حکومت بنشیند، به صورت مطلق واجب نیست. نه تنها اطاعت مطلق واجب نیست، بلکه در صورتى که خلاف شرع از او مشاهده شد، باید ابتدا از او انتقاد کرد، او را موعظه و راهنمایى کرد، در مرحله بعد او را تهدید کرد و سرانجام باید تا جایى پیش رفت که اگر بقاى اسلام و حفظ ارزشهاى اسلامى متوقف بر ریختن خون است، در این راه خون داد.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/10/29:: 8:0 صبح     |     () نظر

خلافت و صلح امام حسن(علیه السلام): پس از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوبت به خلافت امامت امام حسن(علیه السلام) رسید. در آغاز کار، امام حسن(علیه السلام) مى بایست راه امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ادامه دهند ولى با توجه به مشکلاتى که معاویه فراهم کرد و همچنین دسیسه هایى که منجر به تحمیل صلح بر آن حضرت شد، شرایط تغییر کرد و امام حسن(علیه السلام) قدرت لازم براى مبارزه با معاویه را نیافتند. پیش از این گفتیم شرط این که امام مسلمین بتواند به کمک سلاح با دشمنان بجنگد این است که از قدرت مردمى برخوردار باشد اما دوستان امام حسن(علیه السلام) در همان ابتدا دست از حمایت آن حضرت برداشتند. این رخداد شاید به این دلیل بود که سال ها جنگ در زمان خلافت على(علیه السلام) آنها را خسته کرده بود و امید چندانى به پیروزى نداشتند. از سویى دیگر هدایاى معاویه براى رؤسا و فرماندهان جنگ، در تصمیم گیرى آنهااثر گذاشته بود. سرانجام امام حسن(علیه السلام) با لشکرى بى انگیزه مواجه شدند که حاضر نبودند واقعاً از آن حضرت حمایت کنند به همین دلیل آن بزرگوار مجبور به پذیرش صلح شد.

تا اینجا تمام آنچه بیان شد، مقدمه اى بود براى جواب این سؤال که چرا امام حسین(علیه السلام)روش دیگرى را غیر از روش پدر و برادر بزرگوارش انتخاب کرد؟! آیا امام حسین(علیه السلام)مى توانست مانند امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، فقط به موعظه اکتفا کند و با وجود اینکه حکومت در اختیار دیگرى است، به حفظ احکام اسلام بپردازد؟ آیا چنین کارى امکان داشت؟ در زمان حضرت امیر(علیه السلام) هنوز اصحاب پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در میان مردم حضور داشتند و طنین کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) در گوش ایشان وجود داشت. هنوز احکام اسلام قوت خود را در جامعه داشت و کسى جرأت نمى کرد با آنها مخالفت کند. روزى خلیفه دوم براى امتحان مردم در مسجد و بر روى منبر گفت: اگر روزى من از احکام اسلام منحرف شوم، شما چه خواهید کرد؟ آیا از من اطاعت مى کنید؟ شخص عربى برخاست، شمشیرش را کشید و گفت: «اگر روزى تو کج شوى، با این شمشیر، کج تو را راست مى کنیم.» در آن زمان، زمینه مخالفت صریح با احکام اسلام فراهم نبود. بدعت هاى ایجاد شده در آن زمان هم با رنگ و لعاب و شبهاتى همراه بود که مردم متوجه مخالفت آنها با احکام اسلام نمى شدند. در غیر این صورت، مردم آنها را نمى پذیرفتند. چون به چشم خود رفتار پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را دیده بودند و سخنان او را شنیده بودند.

از زمان عثمان به تدریج اوضاع تغییر کرد و کار به جایى رسید که معاویه به طور رسمى سلطنت مى کرد. او همان کارى را انجام مى داد که سلاطین ایران و روم مى کردند، یعنى خود را مالک الرقاب و صاحب اختیار مسلمانان و کشور اسلامى مى دانست. اگر در چنین شرایطى امام حسین(علیه السلام) مانند حضرت امیر(علیه السلام) در زمان خلفاء رفتار مى کرد، هیچ تأثیرى نداشت و کسى به سخنان او توجه نمى کرد. شاهد این مدعا این است که معاویه از مردم مدینه براى یزیدى که همه او را مى شناختند و از فساد او آگاه بودند، بیعت گرفت. تمام مردم نیز غیر از تعدادى انگشت شمار با او بیعت کردند. چون معرفت مردم نسبت به اسلام و همچنین انگیزه و ایمانشان ضعیف شده بود. پس از گذشت پنجاه سال از زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و پدید آمدن نسل جدیدى که اسلام را به درستى نمى شناخت و حتى تمایلى به عمل به احکام و معارفى که مى شناخت نداشت وظایف جدیدى براى رهبر جامعه اسلامى پدید مى آید.

تا زمانى که قبح مسأله اى در جامعه از بین نرفته است، آن کار ضد ارزش شناخته مى شود. به عنوان مثال زمانى که حکومت پهلوى قصد داشت بى حجابى را در ایران رایج کند، ابتدا کسى باور نمى کرد خانمى که کسى صدایش را نشنیده و گوشه صورتش را ندیده است بتواند بى حجاب در بین مردم ظاهر شود. اما ابتدا جشنى گرفته شد و چند نفر به اجبار خانم هاى خود را به آن مجلس آوردند. چند نفر از اشخاص معروف و سرشناس شهر که دلبستگى به حکومت داشتند یا مى ترسیدند که خطرى متوجه ایشان شود، خانمهاى خود را بى حجاب به این مجلس جشن آورند. پس از برگزارى این مجلس، عکس هاى آن منتشر شد و به تدریج قبح بى حجابى از بین رفت. به گونه اى که عده زیادى داوطلبانه چادرهاى خود را کنار گذاشتند.

تا زمانى که در دوران خلافت خلیفه اول و دوم، این چنین با احکام اسلام مخالفت نشده بود، اگر گفته مى شد عملى خلاف حکم خدا و سنت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است، مردم از انجام آن کار پرهیز مى کردند. اما در زمان عثمان، مردم مشاهده کردند عده اى بیت المال را به غارت مى برند و به فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) مانند چهارپایانى که گیاه بهارى را مى خورد، آن را مى بلعند. حاکمى از طرف خلیفه معرفى مى شود که کاخها مى سازد و صدها برده و کنیز مى خرد، اموال زیادى را تصاحب مى کند و هیچ کس هم به او اعتراض نمى کند. با مشاهده این اعمال، به تدریج قبح آنها از بین رفت و مردم با خود گفتند شاید این کارها اشکال زیادى نداشته باشد زیرا اگر انجام این کارها درست نبود، حکام و نمایندگان خلیفه مسلمین آنها را انجام نمى دادند. سرانجام کار به جایى رسید که حتى یزید به طور علنى مشروب مى خورد، به سگ بازى و میمون بازى مشغول بود و کسى به او اعتراض نمى کرد. آن زمانى که به محض ثابت شدن شرب خمر توسط کسى، او را تازیانه مى زدند با زمانى که خلیفه مسلمین هر روز شراب بیاشامد، چه مقدار تفاوت دارد؟ در چنین شرایطى اگر امام حسین(علیه السلام) بگوید که ایها الناس! گناه نکنید، کسى که مشروب بخورد به جهنم خواهد رفت و نصایحى از این قبیل، هیچ کس به گفته هاى او توجه نخواهد کرد. حتى ممکن بود اگر بر این کار اصرار کند، او را ترور کنند. مگر با امام حسن(علیه السلام) چه کردند؟ به وسیله همسرش، آن حضرت را مسموم کردند. معاویه بسیارى از افراد را با عسل مسموم به قتل رساند. او مى گفت: «انّ لله جنوداً مِن العسل»، خدا لشکریانى از عسل دارد. معاویه حتى دوستان نزدیک خود را ترور مى کرد. اگر امام حسین(علیه السلام)در جامعه به موعظه، فعالیت فرهنگى، تدریس و مسأله گویى اکتفا مى کرد، در آن شرایط چه تأثیرى داشت؟


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/10/28:: 8:0 صبح     |     () نظر

حفظ اسلام، اولویت اول امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در همه حال: سرانجام پس از شش ماه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مجبور شدند براى حفظ مصالح اسلامى، در ظاهر با خلیفه بیعت کنند و حکومت را به رسمیت بشناسند و اگر آن حضرت این کار را نمى کردند، در بین جامعه مسلمین خونریزى مى شد همچنان که ابوسفیان سعى مى کرد این کار را انجام دهد. در جلسه گذشته این ماجرا را از او نقل کردم که نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد تا در ظاهر با آن حضرت بیعت کند و گفت «انى لارى عجاجة لا یطفئها الا الدم»1 طوفانى را مى بینیم که چیزى به جز خون این طوفان را فرو نمى نشاند. براى جلوگیرى از چنین اختلافاتى در جامعه اسلامى، حضرت امیر(علیه السلام) از حق خود صرف نظر کردند. به تعبیر دیگر باید گفت به این دلیل که توان و امکان اجراى تکلیفى که بر عهده ایشان بود، نداشتند، آن تکلیف را انجام ندادند. مسأله خلافت، امر شخصى نبود که على(علیه السلام) از آن صرف نظر کند، بلکه تکلیفى بود که باید آن حضرت آن را انجام دهد و مسؤولیت هدایت مردم و مدیریت جامعه اسلامى را برعهده بگیرد. ولى زمانى که آن بزرگوار به دلیل همراهى نکردن مردم، توان انجام این تکلیف را نداشتند، به طور طبیعى این تکلیف از ایشان ساقط بود.

این جریان ادامه داشت تا زمانى که بعد از سه خلیفه، مردم جمع شده و با امیرالمؤمنین(علیه السلام)بیعت کردند. در این هنگام بود که آن حضرت فرمود: «لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر لالقیتُ حبلها على غاربها»2،اگر جمع شدن مردم براى یارى من نبود و با وجود این یاران حجت بر من تمام نشده بود، من در صدد تشکیل حکومتى بر نمى آمدم. اما در شرایطى که مردم آمادگى پذیرش حکومت مرا دارند و وجود یاوران، حجت را بر من تمام کرده تکلیف بر عهده من آمده است. به تعبیر دیگر مى فرمود علاوه بر مشروعیتى که از جانب خداوند داشتم، امروز با اقبال مردم، قدرت عمل هم پیدا کرده ام. به هر حال، طى این مدت، به خصوص در زمان خلیفه اول و دوم، امیرالمؤمنین(علیه السلام)سعى کردند حقایق، احکام و معارف اسلام را در جامعه ترویج کنند. آن حضرت شاگردانى مثل ابن عباس و دیگران را تربیت کردند که هنگام وقوع اشتباهاتى توسط خلفا، با بحث و راهنمایى، آنها را متوجه اشتباه خود مى کردند. زمینه اجتماعى هم به گونه اى بود که با توجه به فرمایش هاى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در باره امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، بسیارى از صحابه، از بیعت با خلفا پشیمان شده بودند، گرچه تصور نمى کردند عدول آنها از بیعت صحیح باشد، اما قلباً به حضرت امیر(علیه السلام) علاقه داشتند. علاوه بر اینکه اشتباهات خلفا آنها را رسوا مى کرد و ایشان هم مجبور بودند فرمایش هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در زمینه معارف و احکام اسلامى بپذیرند. آنچنان که خود محدثین اهل تسنن نقل کرده اند که بیش از هفتاد مرتبه خلیفه دوم گفت: «لو لا على لهلک عمر» و یا گفت: «لا ابقانى الله لمعضلة لیس لها ابوالحسن»، اگر روزى على نباشد، خدا مرا در آن روز زنده نگه ندارد، مبادا که مشکلى پیش آید و من راه حل آن را ندانم.

خلفا در عمل، علم و رأى على(علیه السلام) را در مورد معارف اسلامى مى پذیرفتند و بهترین کارى که در آن زمان امکان داشت، این بود که به این واسطه اسلام و معارف آن حفظ شود. گرچه گاهى لغزشهایى هم از خلفا سر مى زد. حداقل اصل مسأله تصدى حکومت توسط ولىّ امرى که از جانب خدا تعیین شده است، فراموش شده بود.

این جریان تا زمان عثمان ادامه داشت. از زمان عثمان انحرافات عملى افزایش یافت. پیش از این نقل کردم که در اولین روز بیعت مردم با عثمان، ابوسفیان بنى امیه را در خانه عثمان جمع کرد و آن جمله کفرآمیز را گفت که: «قسم به آن کسى که ابوسفیان به او سوگند یاد مى کند، بهشت و جهنمى وجود ندارد! مدتى بنى هاشم حکومت کردند، اما امروز نوبت ماست و امیدوارم از این پس این حکومت در خانواده بنى امیه به میراث باقى بماند.» پس از این جریان، حکامى که براى شهرهاى مختلف تعیین شدند، غالباً از بنى امیه یا از طرفداران و دوستان آنها بودند. در میان بنى امیّه این تفکر حاکم شد که تمام آنچه در باره دین گفته شده بود، واقعیت نداشته، تنها مسأله حکومت مطرح بوده است و بنى هاشم براى به دست آوردن حکومت مسأله دین را مطرح کرده و آن را دست آویزى براى رسیدن به اهداف خود قرار داده اند. از کسانى که خود به اساس اسلام ایمان ندارند چه انتظارى مى رود؟ در حکومت عثمان حکامى که تعیین مى شدند مانند سلاطین رفتار مى کرده و خود را "مالک الرقاب" و صاحب اختیار مردم مى دانستند. از آن زمان تا سال هاى اخیر در بسیارى از کشورها، حتى در کشور ما تا زمان قاجار، این گونه بود که سلطان خود را مالک کشور مى دانست. حکامى که توسط عثمان براى منطقه اى تعیین مى شدند، اموال موجود در آن منطقه را متعلق به خود شمرده به دلخواه خود در آن تصرف مى کردند. از زمان عثمان عملا حکومت اسلامى به این جهت سوق پیدا کرد. حکام، ثروت هاى انبوهى از بیت المال اندوختند، حقوق مردم را تضییع کرده به بیچارگان و ضعفا ظلم کردند تا سرانجام مردم بخش هاى مختلف سرزمین اسلامى به تنگ آمدند و با یکدیگر به توافق رسیدند که باید عثمان را از بین ببرند. بر همین اساس و به دلیل ظلمهایى که دست نشانده هاى عثمان در ایالت هاى اسلامى انجام مى دادند، نسبت به قتل عثمان اقدام کردند.

در چنین موقعیتى امیرالمؤمنین(علیه السلام) چه اقدامى باید انجام دهد که براى حفظ اسلام مناسب تر باشد؟ اگر در جهت قتل عثمان گام برمى داشت، سنت غلطى رایج مى شد و مردم به واسطه چنین اقدامى به طور کلى نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) بدبین مى شدند و باور مى کردند که بحث بر سر دنیاست. به همین دلیل، ایشان به هیچ وجه اجازه اقدامى در جهت قتل عثمان را نمى دادند و از آن جلوگیرى مى کردند. ولى به هر حال، مسلمانانى که به خشم آمده بودند و به حرف کسى توجه نمى کردند، جمع شدند و عثمان را کشتند. بعد از قتل عثمان نیز همان مردم به جانب على(علیه السلام) هجوم آوردند و به آن حضرت گفتند که باید جانشین عثمان شوى. حضرت امیر(علیه السلام) از زمانى که مسؤولیت خلافت را پذیرفتند، فرمودند: «من این مسؤولیت را به این شرط قبول مى کنم که همانند پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و بر اساس سنت خدا و رسول او عمل کنم.» چون بسیارى از افراد هنگام بیعت مى گفتند ما بیعت مى کنیم به شرط این که شما هم مانند خلفاى قبل رفتار کنید. اما آن حضرت فرمودند: «من چنین بیعتى را نمى پذیرم. اگر با من بیعت کردید، باید بر این اساس بیعت کنید که طبق کتاب و سنت عمل کنم.» سرانجام مردم با امیرالمؤمنین(علیه السلام) به این صورت بیعت کردند ولى درون جامعه اسلامى افرادى وجود داشتند که به چنین بیعتى راضى نبودند. همان گروه هایى که ابتداى بحث مورد بررسى قرار گرفتند. عده اى مثل معاویه و ابوسفیان ایمان واقعى نداشتند، عده دیگرى که هر چند ایمان ضعیفى داشتند، نماز مى خواندند، روزه مى گرفتند و حتى همراه با پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در جهاد شرکت کرده بودند، اما علاقه آنها به دنیا در حدى بود که متعبد به احکام اسلامى نبودند. چنان که گفتیم، این افراد مصادیق فرمایش سیدالشهدا(علیه السلام) هستند که «الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه ما درّت معایشهم»3 این افراد تا زمانى که دین و دیندارى مزاحم دنیاى آنها نباشد، دیندار هستند اما اگر دین، مزاحم دنیاى ایشان شود در این صورت از دین طرفدارى نمى کنند و گرچه در ظاهر، مسلمان و تابع احکام اسلام هستند اما در عمل منافع خود را مقدم مى دارند; کسانى از نزدیکان پیغمبر مثل طلحه و زبیر که شخصیت هاى ممتاز و کاندیداى خلافت بودند (عمر آنها را از جمله کاندیداهاى خلافت قرار داده بود) لکن با توطئه هاى بنى امیه از میان شش نفر کاندیداى معرفى شده توسط عمر، عثمان رأى آورد و برنده خلافت شد.

افرادى مانند طلحه و زبیر با وجود این که قبل از دیگران با على(علیه السلام) بیعت کردند، پیش از سایرین نیز بیعت خود را شکسته و جنگ جمل را به راه انداختند. بعد از آنها هم معاویه; جنگ صفین و در نهایت خوارج، جنگ نهروان را برپا کردند.

در این مدت على(علیه السلام) چگونه با خطرهایى که اسلام را تهدید مى کرد، رفتار کرد؟ طبیعى است که رفتار امیرالمؤمنین(علیه السلام) در زمان خلافت با رفتار آن حضرت قبل از خلافت تفاوت فراوانى داشت. آن حضرت قبل از خلافت قدرتى نداشت که در سایه آن بتواند بادشمنان مبارزه کند اما پس از بیعت مردم با او، على(علیه السلام) این قدرت و توانایى را به دست آورد که با دشمنان اسلام و تمام کسانى که علیه حکومت اسلامى قیام کرده بودند، به مبارزه پردازد. آن حضرت ابتدا با اصحاب جمل، سپس اصحاب صفین و در نهایت با اصحاب نهروان جنگیدند.

بنابراین، یکى از مراحل مبارزه با مخالفین و افرادى که اسلام را تهدید مى کنند، جنگ است امادر صورتى که شرایط آن فراهم باشد; شرایطى از قبیل قدرت مشروعى که مشروعیت آن از جانب خدا بوده و مردم هم آن را پذیرفته باشند و از آن قدرت مشروع حمایت کنند. اگر چنین شرایطى فراهم بود، این وظیفه بر عهده حاکم است که حتى با استفاده از شمشیر از اسلام حمایت کند. همچنان که طى مدت قریب به پنج سال خلافت، عمده وقت امیرالؤمنین(علیه السلام) به این گونه جنگ ها گذشت.


1. بحارالانوار،ج 28،ص 328.

2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى،1404 ق، ج1، ص 202.

3. بحارالانوار، ج 44، ص 382.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/10/27:: 8:0 صبح     |     () نظر

مرورى بر مطالب جلسه پیشین: پیش از این سؤالاتى مطرح شد که چگونه سیدالشهدا(علیه السلام) با شهادت خود اسلام را حفظ کرد؟ در آن زمان با وجود این که هنوز بیش از نیم قرن از ظهور اسلام نگذشته بود، اسلام در معرض چه خطرى قرار گرفته بود و این خطر چگونه با شهادت سیدالشهدا(علیه السلام)رفع مى شد؟ مقدارى پیرامون سؤال اول بحث شد و به این نتیجه رسیدیم که در صدر اسلام، غیر از مسلمانان خالص و قوى الایمان، گروههاى مختلفى وجود داشتند که بعضى از آنها فتنه گر و عده اى دیگر به نحوى آسیب پذیر بودند. گروه اول; منافقانى بودند که در باطن ایمان نداشتند. به عنوان نمونه از این گروه ابوسفیان را معرفى کردم که با توجه به بعضى از سخنانى که در موقعیت هاى خاصى بر زبان آورده است، روشن شد که ایمان قلبى نداشته است. گروه دوم; افرادى ضعیف الایمان و دنیاپرست بودند که تابع قدرت و در پى منافع دنیوى خود بودند و مسائلى مانند حق، تکلیف و وظیفه براى آنها اهمیتى نداشت. آنها مى گفتند با نماز خواندن و روزه گرفتن، ما مسلمان هستیم و امورى از قبیل اینکه چه کسى حاکم باشد و چگونه رفتار کند، براى ما اهمیت ندارد. همچنین خود آنها هم نسبت به ارتکاب بعضى از معاصى تمایل داشتند و نمى خواستند کسى متعرض آنها بشود. این گروه دنیاپرست نقش سیاهى لشکر را براى گروه اول که اقلیتى منافق بودند، بازى مى کردند. گروه سوم هم اکثریتى بودند که از توده مردم تشکیل شده بودند، مردمى ساده دل و سطحى نگر که نه از معرفت قوى برخوردار بوده و نه ایمان محکمى داشتند. این گروه بیش از دیگران در معرض خطر بودند. البته در این میان مسلمانان واقعى و مؤمنین مخلص جایگاه خود را داشتند. اما غیر از آنها، سه گروه مذکور در جامعه وجود داشتند که براى اسلام منشأ خطر مى شدند.

روشن است که از روز رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) انحرافى در بین مسلمانان آغاز شد. مؤمنان واقعى چگونه باید با این انحراف برخورد مى کردند؟! البته همچنان که مى دانید مبارزه با هر نوع انحرافى که اساس اسلام را تهدید کند وظیفه همه مسلمانان است، اما مسؤولیت جانشین پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از همه سنگین تر است. وظیفه او این است که در درجه اول، اساس اسلام را حفظ کند.

هنگامى که امیرالمؤمنین(علیه السلام) با این انحراف که پس از رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) شروع شده بود، مواجه شدند و مشاهده کردند که عده اى قصد دارند خود را به عنوان جانشین پیغمبر(صلى الله علیه وآله)معرفى نمایند، چه باید مى کردند؟ طبیعى است که در مرحله اول باید با ایشان بحث و گفتگو کرده با استدلال، از انحراف آنها جلوگیرى کنند. امیرالمؤمنین(علیه السلام)هم این کار را شروع کرده حدود شش ماه براى روشن شدن مسأله خلافت براى مردم و اصلاح انحراف جامعه تلاش کردند. آن حضرت به مردم تذکر دادند که با وجود تعیین جانشین پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) توسط آن حضرت و از طرف خدا، انتخاب خلیفه توسط مردم عمل صحیحى نیست. همچنان که شنیده اید بارها فرمودند: «من جانشین پیامبر(صلى الله علیه وآله)هستم و باید جامعه اسلامى را هدایت کنم.» آن حضرت خود، شبها فاطمه زهرا(علیها السلام) و حسنین(علیهما السلام) را به در خانه اصحاب مى بردند تا فرمایش هاى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را به آنها یادآورى کنند. اما بعضى از آنها مى گفتند ما چنین مسأله اى را به خاطر نمى آوریم، بسیارى از آنها هم مى گفتند: «اگر پیش از این تذکر داده بودى، ما با دیگرى بیعت نمى کردیم، اما حالا دیگر بیعت کرده ایم.»


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/10/26:: 8:0 صبح     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >


 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری