سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پارسایى زیور درویشى است ، و سپاس زیور توانگرى . [نهج البلاغه]
امام حسین علیه السلام
درباره



امام حسین علیه السلام


علی اصغر
مطالبی که به طور سلسله وار در این وبلاگ مشاهده می فرمایید مجموعه سخنرانى هاى استاد آیت الله مصباح یزدی است که در حسینیه شهداى قم در محرم 1421 بیان شده و تحت عنوان آذرخشی دیگر از آسمان کربلا چاپ و منتشر گردیده است. ضمناً مدیر وبلاگ فقط منعکس کننده مطلب می باشد.

مرورى بر مباحث پیشین: پیش از این سؤالى را مطرح کردیم که با وجود این که مردم کوفه سال ها از محضر امیرالمؤمنین(علیه السلام) استفاده کرده بودند، بسیارى از آنها در جنگ هاى مختلف در رکاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) بودند و خود اهل کوفه نامه هاى زیادى را براى حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)نوشته و آن حضرت را براى تصدى مقام خلافت، به عراق دعوت کرده بودند، چگونه شد که همین مردم پس از مدت کوتاهى تغییر نظر دادند و نه تنها بیعت با مسلم و پیمان با حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) را نقض کردند، بلکه بسیارى از همان افرادى که با نامه امام حسین(علیه السلام) را به کوفه دعوت کرده بودند، به روى آن حضرت شمشیر کشیده و در به شهادت رساندن آن حضرت و یاران و فرزندانش شریک شدند. هر چند اگر این سؤال معماى تاریخ نامیده شود، نابجا نیست، اما به هر حال، این موضوع یک واقعیت تاریخى است.

پیش از این بیان کردیم که براى حل این معما مى توان به صورت ریشه اى چنین بحثى را مطرح کرد که اصولا رفتارهاى انسان چگونه شکل مى گیرد و چه عواملى موجب تغییر رفتار انسان مى شود. اجمالا به این نتیجه رسیدیم که دو دسته از عوامل در تغییر رفتار انسان مؤثر است; دسته اول عوامل شناختى، فکرى و نظرى; و دسته دوم عوامل احساسى، عاطفى و انگیزشى. در جریان کربلا هر دو عامل مؤثر بودند، از سویى شناخت مردم نسبت به اسلام، اهل بیت(علیهم السلام) و شخص حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) تضعیف و از سوى دیگر زمینه هایى که موجب تغییر انگیزه در آنها شود، فراهم شده بود. بحث مفصل پیرامون ماهیت این عوامل، نحوه فراهم شدن آنها و کیفیت به کارگیرى آنها در مجال این جلسه نمى گنجد; از این رو بیشتر بر عامل اول، یعنى شناخت، تکیه مى کنم.

اصولا، اکثریت مردم در باره مسائل اعتقادى خود تعمق ندارند. به تعبیر دیگر آنها براى فهمیدن و اعتقاد به مطلبى، حتى اصلى ترین اعتقادات دینى، سرمایه گذارى فکرى نمى کنند و به محض این که در مورد مطلبى قانع شوند، آن را مى پذیرند و مبناى فکرى و اعتقادى خود قرار مى دهند. اکثریت مردم مسلمان این زمان نیز همین گونه هستند، یعنى حتى براى اینکه حقانیت اعتقاد به خدا، قیامت و نبوت براى آنها ثابت شود، در صدد بحث، تحقیق و تفکر برنمى آیند و با شنیدن دلایل ساده اى که به صورت ابتدایى به آنها تعلیم داده مى شود، قانع مى گردند. اصولا اعتقادات اکثریت مردم، اعتقاداتى سطحى است. امّا زمانى تأثیر سوء این عامل آشکار مى شود که شیاطین فتنه گر در صدد انحراف افکار مردم برآیند و نه تنها به همان سطحى نگرى اکتفا نشود، بلکه در جهت انحراف مردم از مسیر حق و القاى افکار نادرست در ذهن آنها تلاش هایى انجام گیرد.

اساساً یکى از حکمت هاى نصب جانشین معصوم براى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) که از علم الهى و خدادادى برخوردار باشد، پیشگیرى از انحراف مردم است. اما به هر حال، از همان روز اول رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مسیر حرکت مردم تغییر داده شد. همچنان که همه مى دانید امیرالمؤمنین(علیه السلام) در طول بیست و پنج سال حکومت سه خلیفه و قریب پنج سال حکومت خود، تلاش فراوانى انجام دادند که فکر مردم را اصلاح کرده و از پیدایش انحرافات فکرى در مردم جلوگیرى کنند. ولى قدرت در اختیار دیگران بود و یک نفر یا یک گروه کوچک در مقابل گروهى که تمام قدرت سیاسى و نظامى کشور را در اختیار داشت، نمى توانست تأثیر زیادى داشته باشد. حتى بعد از این که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خلافت رسیدند و تمام مردمى که در آن صحنه حضور داشتند، با ایشان بیعت کردند، آن حضرت بارها و بارها از نادانى، ناآگاهى، غفلت و بى توجهى مردم گلایه کردند. به هر حال، در طول پنج سال خلافت حضرت امیر(علیه السلام)نیز، فرصت کافى براى آن حضرت فراهم نشد بگونه اى که ایشان تمام همّ خود را در جهت تعلیم مردم و آگاه کردن آنها به کار گیرند. طى مدت پنج سال خلافت حضرت امیر(علیه السلام)، بخش عمده وقت آن حضرت در جنگ گذشت. جنگ عظیم صفین مدت زیادى طول کشید. جنگى که در آن یکصد هزار نفر از مسلمانان کشته شدند. همچنین جنگ هاى دیگر، فرصتى براى امیرالمؤمنین(علیه السلام)باقى نگذاشت که آن حضرت به افزایش سطح شناخت مردم بپردازد. گاهى حضرت امیر(علیه السلام) با استفاده از همین فرصت هاى اندک، خطبه هایى را ایراد مى فرمود و مردم را متوجه حقایق مى کرد و از اشتباهات و انحرافات بر حذر مى داشت.

اگر خطبه هاى نهج البلاغه را مرور کنید، ملاحظه خواهید کرد که حضرت امیر(علیه السلام) در موارد فراوانى با تعبیراتى عجیب از کسانى یاد مى کند که مردم را گمراه مى کنند. اگر انسان در این خطبه ها دقت کند تعجب خواهد کرد که در آن زمان که هنوز چند دهه بیشتر از وفات پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم)نگذشته بود، چه جوّى بر جامعه حاکم شده بود، که امیرالمؤمنین(علیه السلام)چنین بیاناتى را ایراد فرموده است. پیش از این اشاره اى به یک قسمت از کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام)کردم. «و إنما سمیّت الشبهة شبهةً لأنها تشبه الحق فأما أولیاء اللَّه فضیاؤهم فیها الیقین و دلیلهم سَمت الهدى و أمّا أعداء اللَّه فدعاؤهم فیها الضَّلال و دلیلهم العمى»1. اگر این مطلب در آن زمان مصداق نداشت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد آن، خطبه ایراد نمى فرمود. از این کلام مى توان دریافت در آن زمان مباحثى شبهه انگیز در میان مردم القا شده بود که موجب اشتباه مى شد. از این رو، حضرت امیر(علیه السلام) مى فرماید: به این دلیل شبهه را «شبهه» نامیده اند که ظاهر آن شبیه حق، ولى باطن آن فاسد است. وقتى چنین جوّ تیره و مبهم در فضاى فرهنگى جامعه پدید آمد و حق و باطل آمیخته شد و مطالب شبهه ناک رایج شد، در چنین شرایطى گروه اندکى که اولیاى خدا و مؤمنین برجسته و ممتاز هستند، از یقین و جهت گیرى به سوى هدایت بهره مند شده و از فضاى تیره شبهه جان سالم به در مى برند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این کلام نمى فرماید: «فالمؤمنون»، بلکه مى فرماید: «فأمّا أولیاء اللَّه فضیاؤهم فیها الیقین»، مقصود حضرت این است که هر مؤمنى از چنین ویژگى برخوردار نیست، بلکه تنها اولیاى خدا اینگونه هستند. «فضیاؤهم فیها الیقین و دلیلهم سَمْت الهدى»، گویا در مسیر، علامت هایى براى هدایت به سویى خاص نصب شده است و اولیاء الله به واسطه نورانیت خود و با استفاده از آن علامت ها حق و باطل را از یکدیگر تمییز داده، راه حق را مى شناسند و از فضاى شبهه آلود خارج مى شوند.

«و أمَّا أعداء اللَّه فدعاؤهم فیها الضلال»، اما دشمنان خدا در این شرایط شبهه ناک به فکر گمراهى هستند و اصلا به گمراهى دعوت مى کنند. راهنماى ایشان نیز در این مسیر کورى است. چه مقدار مى توان از کورى براى پیدا کردن راه استفاده کرد؟ آنها آن چنان کوردل هستند و نور هدایت از ایشان سلب شده است که هیچ راهنمایى ندارند و دیگران را جز به سوى گمراهى دعوت نمى کنند. بنابراین، زمانى که شبهه اى ایجاد مى شود و جوّ فکرى و فرهنگى شبهه ناک، آلوده و تیره و تار مى شود، در چنین شرایطى تنها اولیاى خدا هستند که با استفاده از یقین، از شبهه نجات پیدا مى کنند. اما دیگران همچنان در گمراهى و حیرت باقى مى مانند.

حضرت امیر(علیه السلام) در خطبه دیگرى مى فرماید: «و آخر قد تسمى عالماً و لیس به»2. اگر این کلام در جامعه آن روز مصداق نداشت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) این سخنان را بر زبان جارى نمى ساخت. آن حضرت مى فرماید: مى بینم بعضى از افراد خود را به عنوان عالِم و دانشمند معرفى مى کنند و نام خود را عالِم مى گذارند در حالى که بهره اى از علم نبرده اند، بلکه مجموعه اى از افکار انحرافى را جمع آورى کرده و نام آن را علم گذاشته اند; این افراد مجموعه اى از گمراهى ها و نادانى هاى دیگران را جمع آورى کرده و افتخار مى کنند که من از حرفهاى دیگران اطلاع دارم و علم یعنى همین!!


1. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، 1404 ق، ج 2، ص 298.

2. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، 1404 ق، ج 1، ص 382.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/8:: 8:0 عصر     |     () نظر


 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری