سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سزاوارترین کس به دوستی، آن است که سودش برای تو و زیانش برای دیگری باشد . [امام علی علیه السلام]
امام حسین علیه السلام
درباره



امام حسین علیه السلام


علی اصغر
مطالبی که به طور سلسله وار در این وبلاگ مشاهده می فرمایید مجموعه سخنرانى هاى استاد آیت الله مصباح یزدی است که در حسینیه شهداى قم در محرم 1421 بیان شده و تحت عنوان آذرخشی دیگر از آسمان کربلا چاپ و منتشر گردیده است. ضمناً مدیر وبلاگ فقط منعکس کننده مطلب می باشد.

ما در کدام صف هستیم: سپاه حسین(علیه السلام) یا سپاه کوفه؟: سؤالى که در ابتداى بحث مطرح کردم این بود که چرا حادثه کربلا اتفاق افتاد؟ گرچه این سؤال هر ذهن کنجکاوى را به خود مشغول مى کند، ولى مسأله مهم تر این است که ما از خود سؤال کنیم آیا ما از این که مانند کوفیان رفتار کنیم، در امان هستیم؟. ما کوفیان را بىوفا مى دانیم و شعار هم مى دهیم که «ما اهل کوفه نیستیم على تنها بماند» به طور قطع مردم ما چنین اعتقادى دارند و این شعار را از صمیم قلب مى دهند، اما حوادث روزگار پستى و بلندى هایى را مى آفریند که انسان را دچار تحولات عجیبى مى کند. افراد دیگرى هم قبلا چنین سخنانى را مى گفتند و بعد در نتیجه تحولات روزگار، تغییر نظر دادند. آنچه مهم است و سزاوار است یک انسان هوشیار و آگاه، انسانى که نخواهد خود را فریب دهد، در باره آن بیندیشد، این است که اگر من در زمان امام حسین(علیه السلام) بودم، در کدام گروه قرار مى گرفتم؟ آیا واقعاً من جزء آن اقلیت هفتاد و دو نفر مى شدم، یا جزء سى هزار یا صد و بیست هزار نفر سپاه شام و کوفه; یا جزء کسانى که بى طرف بودند. البته ما در زیارت اینگونه مى گوییم: «یا لیتنا کنا معکم و نفوز معکم»، «یا لیتنى کنتُ معکم و فأفوز فوزاً عظیماً»، اى کاش ما هم در کربلا بودیم و با شهداى کربلا شهید مى شدیم; شاید ما این سخن را از صمیم دل مى گوییم و چنین آرزویى داریم، اما آیا مطمئن هستیم که اگر در آن شرایط قرار گرفته بودیم، تغییر نظر نمى دادیم؟ آیا یقین داریم که حتى اگر بر روى امام حسین(علیه السلام) شمشیر نمى کشیدیم، بى طرف هم نمى شدیم؟ همچنان که در مرثیه ها شنیده اید، کسانى بودند که خود حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) با آنها صحبت کرد و آنها را به همراهى با خود دعوت کرد. بعضى از آنها از یاران امیرالمؤمنین(علیه السلام) بودند. عبیدالله بن حر جعفى نمونه اى از آن افراد است. حضرت نزد او رفت و با او صحبت کرد. امام حسین(علیه السلام)عبیدالله را به جمع سپاه خود دعوت کرد. اما او در جواب به حضرت گفت: من اسب و شمشیرم را در اختیار شما مى گذارم. امام(علیه السلام) نیز به او فرمود: اسب و شمشیرت را بردار و از این جا برو! اگر در این سرزمین بمانى و نداى «هل من ناصر» ما را بشنوى و به یارى ما نیایى، در جهنم جاودانه خواهى ماند. از اینجا فرار کن که صداى مرا نشنوى! آیا اگر ما در آن زمان بودیم، بهتر از عبید الله بن حر جعفى عمل مى کردیم؟

اگر بخواهیم خود را بیازماییم، باید ببینیم آیا شرایطى که در آن زمان بود، آیا مشابه آنها در زمان ما هم وجود دارد یا نه؟ اگر آن شرایط وجود دارد، آیا این شرایط در ما اثر سویى داشته است یا نه؟ آیا تمایل مردم ما به ارتکاب گناه بیشتر شده است یا کمتر؟ آیا مجالس لهو و لعب طى این چند سال در قم، عشّ آل محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)، آشیانه اهل بیت(علیهم السلام) بیشتر شده است یا کمتر؟ آیا واقعاً در این شهر مردم ما روز به روز بیشتر به اسلام رو مى آورند، اعتقادشان راسخ تر مى شود، بیشتر از گناه اجتناب مى کنند، روز به روز ارزشهاى اسلامى بیشتر رواج پیدا مى کند یا عکس آن صادق است؟ من به این سؤال جوابى نمى دهم. جواب را در خلوت به خودتان بگویید. اگر رفتار ما بعد از انقلاب سیر نزولى پیدا کرده است، اگر بعضى از جبهه رفته ها قاچاق فروش شده اند، اگر در بعضى از خانه هایى که در ایام عزادارى، مجالس عزاى اهل بیت(علیهم السلام) بر پا مى شد، امروز مجالس دیگرى بر پا مى شود، اگر اینگونه است، ما باید در وفادارى خود نسبت به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)شک کنیم. باید در این که ما جزء هفتاد و دو نفر یاران حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) مى شدیم، شک کنیم. آیا واقعاً ما به گونه اى هستیم که بتوانیم خود را جزء یاران حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) به حساب آوریم؟ اگر اینگونه نیستیم، چرا؟ به همان دلایلى که آن روز مردم کوفه از اهل بیت(علیهم السلام) منحرف شدند. اگر این دلایل در جامعه ما وجود داشته باشد، ما هم باید بترسیم که مبادا همان انحرافات در جامعه ما پیش بیاید. ان شاءاللّه که تا به حال چنین نشده باشد! اما اگر عوامل آن موجود باشد، باید بترسیم از این که روزى چنین انحرافاتى در جامعه ما پیش بیاید.

یکى از آن عواملْ ضعف شناخت بود. اگر اعتقادات ما مبناى منطقى و استدلال عقلى ندارد و سطحى است و گرچه به زبان مى گوییم ما طرفدار ولایت فقیه هستیم، ولى دلیل حقانیت سخن خود را یاد نگرفته ایم باید نگران آینده و عاقبت کارمان باشیم. راستى چرا تحقیق نکرده ایم؟ چون حوصله این کار را نداشتیم، تنها همین مقدار مى دانیم که امامى بود، پس از امام(رحمه الله) هم باید از مقام معظم رهبرى به عنوان جانشین امام، اطاعت کنیم. اما نمى دانیم دلیل وجوب اطاعت ولى فقیه چیست. اگر دلیل این مسأله را ندانستیم، با مطرح شدن یک شبهه اعتقاد ما سست مى شود. «اما اولیاء الله فضیائهم فیها الیقین»، نجات اولیاى خدا در مقابل شبهه به این دلیل است که از یقین برخوردار هستند و اعتقادات آنها مبتنى بر دلیل قطعى است. اگر در زمان ما شبهه ها رایج شد، اگر معلم در کلاس درس، سخن شبهه ناکى مطرح کرد و کسى پاسخ او را نداد، اگر استاد دانشگاه در کلاس، شبهه پراکنى کرد و کسى جواب او را نداد، اگر کسانى گفتند دین افیون حکومت هاست و کسى آنان را ساکت نکرد، باید بترسیم از این که همان بلایى که مردم کوفه به آن مبتلا شدند، ما هم به آن گرفتار شویم. اگر احکام اسلام زیر پا گذاشته شد و مردم سخاوتمندانه! از کنار آن گذشتند و با روحیه تساهل و تسامح(!) خم به ابرو نیاوردند، باید بترسیم که مجدداً روزى برسد که مردم با یزید بیعت کنند.

چه عاملى موجب شد مردم با یزید بیعت کنند؟ آیا عاملى غیر از بى تفاوتى نسبت به مسائل اسلامى موجب این فاجعه شد؟ آیا چیزى غیر از روحیه تساهل و تسامح بود؟ افرادى که قصد برپا کردن حکومت یزیدى را در این کشور دارند، تساهل و تسامح را ترویج مى کنند. تساهل و تسامح مقدمه فرهنگ بى دینى است. اگر ما نسبت به احکام دین بى تفاوت شدیم و گفتیم نباید در کار دیگران دخالت کرد، باید بترسیم از روزى که آنچه بر سر مردم کوفه آمد، بر سر ما هم بیاید. هرچند، شاید بتوان گفت مردم کوفه در آن زمان بهتر از دیگران بودند. وضعیت مردم مدینه به گونه اى بود که حضرت ابى عبدالله(علیه السلام) از دست آنها فرار کرد. مردم مدینه از همان ابتدا با یزید بیعت کردند. در حالى که کوفیان ابتدا حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) را براى پذیرش خلافت دعوت کردند.

یکى از عواملى که موجب ایجاد حادثه کربلا شد سست شدن پایه هاى اعتقادى و مبانى فکرى مسلمانان در آن زمان بود. اینک ما باید از تاریخ عبرت بگیریم. اگر ما شعار حمایت از ولایت فقیه مى دهیم، در صورتى مى توانیم به ولى فقیه وفادار باشیم که اولا، اعتقاد ما بر اساس دلیل منطقى و محکم در ذهن ما رسوخ کند. باید دلایل وجوب اطاعت از ولى فقیه را به خوبى یاد بگیریم. در غیر این صورت به شبهه مبتلا مى شویم و اگر شبهه آمد، ایمان متزلزل مى شود و شک جاى آن را مى گیرد. با وجود شک نمى توان مردانه قدم در راه گذاشت. اگر یک نوجوان سیزده ساله نارنجک به کمر مى بندد و به زیر تانک مى رود، به این دلیل است که یقین دارد هنگام شهادت سرش در دامان حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) است. اما اگر چنین تفکرى در جامعه ما رواج داده شد که این حرفها شعارهاى احساسى است و جنبه تبلیغاتى دارد آن همان سخن ابوسفیان است که گفت «لا جنة و لا نار».

اگر این شبهه را یک استاد دانشگاه در کلاس دانشکده الهیات مطرح کرد «که معلوم نیست هر چه خدا بگوید راست باشد و دلیل بر راستگویى خدا نداریم.» اگر سخنرانِ موردِ تأیید مقامات مسؤول کشور گفت: «قرآن هم نقد پذیر است و تمام آن درست نیست»1 و همه در برابر این سخن سکوت کردند، آیا در این صورت ما مطمئن هستیم که جزء هفتاد و دو نفر یاران سیدالشهدا(علیه السلام) خواهیم شد؟

به عنوان یک پیام از عاشورا و یک درس از تاریخ بکوشیم مبانى فکرى و اعتقادى خود را با تشکیل جلسات مذهبى سالم و آموزنده تقویت کنیم و از طرف دیگر بکوشیم ارزشهاى انقلاب و اسلام را زنده نگه داریم.


1. پیام هاجر، ش 296، 3/9/78.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/12:: 8:0 عصر     |     () نظر


 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری