سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و مردى از کارگزاران او کاخى شکوهمند بر افراخت امام فرمود : ] نقره‏ها سر برآورده خود را مى‏نمایاند ، این بنا توانگرى تو را رساند . [نهج البلاغه]
امام حسین علیه السلام
درباره



امام حسین علیه السلام


علی اصغر
مطالبی که به طور سلسله وار در این وبلاگ مشاهده می فرمایید مجموعه سخنرانى هاى استاد آیت الله مصباح یزدی است که در حسینیه شهداى قم در محرم 1421 بیان شده و تحت عنوان آذرخشی دیگر از آسمان کربلا چاپ و منتشر گردیده است. ضمناً مدیر وبلاگ فقط منعکس کننده مطلب می باشد.

     قرآن کریم زمانى که با کفار، ملحدین، فساق، فجار، آدم کش ها، ظالمین و ستمگران برخورد مى کند، آنها را تبرئه نمى کند. قرآن بد بودن افراد را نتیجه بد بودن پدران و یا محیط اطراف نمى داند و به سختى با چنین افرادى برخورد مى کند، تعبیرات تند و تهدیدهاى عجیبى را در مورد افرادى که به راه خطا مى روند، به کار مى برد. در مقابل براى خوبان عبارتهاى ستایش آمیز و تشویق هایى را به کار مى برد; بلکه محور همه دعوت هاى انبیاء را انذار و تبشیر تشکیل مى دهد. از القاب عام همه انبیا منذر و مبَشّر است. «رسلا مبشرین و منذرین»1. پیامبران زمانى که مى آیند به انسان ها بشارت مى دهند که خداوند نسبت به افراد خوب چه اندازه لطف و رحمت دارد، برکات خود را بر ایشان نازل کرده، و دنیا و آخرتشان را آباد مى کند. آیا معنى بشارت این است که کسانى که پدرانشان خوب بوده و محیطشان هم خوب باشد، در آخرت نیز این گونه خواهند شد؟ این چه بشارت و تشویقى است؟ همچنین در قرآن کریم موارد انذار زیاد به چشم مى خورد. «مبادا ظلم کنید»، «مبادا کفر بورزید»، «مبادا به خدا شرک بورزید»، «ان الله لایغفر ان یشرک به»2، کسانى که شرک بورزند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشید»، «ان الشرک لظلم عظیم»3، «شرک به خداى واحد متعال ستم بزرگى است». اگر بنا شد شرک در اثر عوامل ارثى و محیطى باشد، این مقدار انذار براى مردمى که شرک بورزند، براى چیست؟ عوامل غیر اختیارى آنها را این گونه ساخته است. تعبیرات عجیب دیگرى نیز نظیر «فقاتلوا ائمة الکفر»4، با پیشوایان کفر قتال کنید، «و اقتلوهم حیث ثقفتموهم»5، کسانى را که پایبند هیچ عهد و پیمانى نیستند، هر جا یافتید، آنها را بکشید. این آیه در مورد کسانى است که با افرادى پیمانى بسته بوده اند و موظف به رعایت این پیمان بودند، اما آنها پیمان شکنى کرده و به حقوق مسلمانان تجاوز کردند. قرآن کریم در مورد این افراد مى فرماید: حال که این افراد به هیچ عهد و پیمانى پایبند نیستند، شما هم با ایشان مقابله کنید و هر جا با آنها برخورد کردید، آنان را بکشید.

اگر خوبى انسانها در اثر عوامل ارثى و محیطى است و آنها از خود اختیارى ندارند، چرا آنها این اندازه تشویق مى شوند و کافران معاند و ستمگر مورد سرزنش و تهدید قرار مى گیرند؟ ممکن است گفته شود در دنیا براى رعایت مصالح جامعه، باید با کفار مبارزه کرد، اما چرا در آخرت باید به عذاب جهنم گرفتار شوند؟ در حالى که آنها از خود اختیارى نداشته اند. چرا گفته شده است «و لهم فى الدنیا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظیم»6، «و لعذاب الاخرة أشد و أبقى»7، «و لعذاب الاخرة اکبر»8؟ اگر عده اى اختیارى نداشته باشند و در اثر عوامل ارثى و محیطى فاسد و بدکردار شوند، چرا باید آنها تا ابد در جهنم بسوزند؟ بنابراین، معلوم مى شود که از نظر قرآن کریم انسان تنها تحت تأثیر عوامل غیر اختیارى مانند عوامل ارثى و محیطى نیست. بلکه آنچه مهم است عامل سومى است که کمابیش در اختیار همه انسانهاست. خدا به انسان قدرتى داده است که به کمک آن مى تواند در برابر تمام عوامل ژنتیکى و محیطى مقاومت کند و با وجود این که در محیطى فاسد زندگى مى کند، به کمک این قدرت خدادادى در برابر فساد حاکم بر محیط مقاومت کند و در مرحله اول خود را از فساد نجات دهد و در مرحله بعد دیگران را نیز از منجلاب خارج کند. «ضرب الله مثلا للذین آمَنوا امرأة فرعون»9، همسر فرعون در کنار فرعون زندگى مى کرد، فرعونى که مى گفت: «انا ربکم الاعلى»10، من برترین خدا هستم، همه چیز متعلق به من و در اختیار من است; «ألیس لى ملک مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى»11، رودخانه هایى که از زیر قصر من جریان دارد، در اختیار من است، بنابراین، من خداى شما هستم. فرعون در قصرى زندگى مى کرد که شاید در آن زمان بى نظیر بود. اما با تمام این اوصاف آسیه، همسر فرعون در کنار او به مقامى رسید که خدا در قرآن کریم از او به عنوان نمونه انسان برجسته براى همه مردان و زنان مؤمن یاد مى کند. بنابراین، معلوم مى شود حتى در محیطى که فساد فرعون بر آن حاکم است، انسان مى تواند خود را اصلاح کند و راه خود را تغییر دهد. ممکن است گفته شود که شاید عامل ارثى قویّى در ایمان آوردن همسر فرعون مؤثر بوده است و او به کمک عامل ارثى بر عامل محیط غالب شده است. امّا صرف نظر از اینکه شواهد تاریخى چنین مطلبى را اثبات نمى کند. مسأله تغییر ناگهانى شخصیت، چگونه قابل حل است؟ تغییر شخصیت در شخصى مانند حرّ به چه دلیلى بوده است؟ چگونه است که تا چند روز پیش از آن او چنین شخصیتى نداشت؟ زهیر بن قین که تا چند روز پیش طرفدار عثمان بود، چگونه ناگهان تغییر مسیر داد؟ بنابراین، عامل دیگرى هم در شکل گیرى شخصیت انسان دخالت دارد که باید آن را بشناسیم.

مربیان جامعه بشرى، بزرگان، انبیا و اولیا، کسانى که قصد خدمت به جامعه انسانى را دارند، باید عاملى را که مى تواند عوامل ارثى و محیطى را خنثى کند، شناخته آن را تقویت کنند. در شرایطى که عوامل ارثى و محیطى باقى هستند، مربیان باید چه کارى انجام دهند؟ محیط خوب و محیط فاسد، هر یک تأثیر خود را در ساختار شخصیتى افراد خواهد گذاشت، با این وجود کسانى که قصد انجام اصلاحات و تغییراتى را در جامعه دارند، باید از عامل سوم بهره گیرند. در غیر این صورت، نمى توان از عوامل جبرى براى ایجاد تغییرات اختیارى استفاده کرد.

قصد ندارم در اینجا بحث علمى و فلسفى ماهیت عوامل اختیارى را مطرح کنم. اما اجمالا تجربه ثابت کرده که علاوه بر وراثت و محیط، عامل دیگرى نیز در شکل گیرى شخصیت انسان مؤثر است. آیات قرآن و احادیث نیز همین مطلب را بیان مى کنند. حتى همان کسانى که انسان را مجبور مى دانند، در عمل این نظریه را نپذیرفته و خود ایشان هنگامى که با فرد خطاکارى مواجه شوند، او را مذمت مى کنند. اگر فرزند ایشان راه خطایى برود، او را توبیخ و سرزنش مى کنند و در صدد اصلاح او بر مى آیند.


1. نساء، 165.

2. نساء، 116.

3. لقمان، 13.

4. توبه، 11.

5. بقره، 191.

6. بقره، 114.

7. طه، 127.

8. زمر، 26.

9. تحریم، 11.

10. نازعات، 24.

11. زخرف، 51.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/16:: 12:0 صبح     |     () نظر

     طبیعى است که نمى توان چنین مباحثى را به صورت تفصیلى در این مجلس مطرح کرد. اما با توجه به نظریات روان شناسان، به صورت خلاصه مى توان گفت: عوامل مؤثر در شکل گیرى شخصیت انسان را مى توان به دو دسته تقسیم کرد: دسته اول عوامل وراثتى و ژنتیک هستند. به تعبیر دیگر خصوصیاتى که فرزندان از پدران و مادران به ارث مى برند. اگر پدرانى داراى صفات رذیله اى باشند، کما بیش این صفات به فرزندان آنها هم سرایت کرده و آن را به ارث مى برند. همچنان که با مشاهده تیره بنى امیه متوجه مى شویم همه افراد این تیره کمابیش فاسد بودند. در مقابل با مشاهده امام حسین(علیه السلام)، امیرالمؤمنین(علیه السلام)، پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و اجداد ایشان ملاحظه مى کنیم که تمامى این بزرگواران افرادى شایسته و با فضیلت بوده اند.

بنابراین، روشن مى شود عامل وراثت در شکل گیرى شخصیت هر یک از این دو گروه مؤثر بوده است.

دسته دیگرى از عواملى که مى توان گفت به صورت کلى در شکل گیرى شخصیت انسان مؤثر است، عوامل محیطى است. به تعبیر دیگر بخشى از ویژگى هاى شخصیتىِ انسان در اثر تربیت و یادگیرى براى انسان فراهم مى شود و به اقتضاى وراثت نیست. اما شرایط محیط، اعم از شرایط خانواده، مدرسه، محیط بزرگ، گروه هاى سنى مختلف، قشرها و طبقات اجتماعى هستند که در شکل گیرى شخصیت افراد مؤثر مى باشند. خلاصه بررسى هاى روان شناسان این است که شخصیت هر فردى معلول عوامل ارثى و محیطى است. پس براى پاسخ به این سؤال که چرا افرادى مانند یاران حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) تا به این حد پاک و برجسته شده اند، مى توان گفت آنها از سویى در خانواده اى شریف و پاک متولد شده بودند و از سوى دیگر محیط تربیتى آنها، محیطى پاک و سالم بوده است. این دو عامل موجب شده است که ایشان از صفات خوب و پسندیده برخوردار شوند. بر خلاف گروه مقابل، که در خانواده اى ناپاک متولد شده و در محیطى پلید پرورش یافته اند. این جوابى کلى است که روان شناسان درباره عوامل مؤثر در پیدایش شخصیت انسان ارائه مى کنند.

البته یک اشکال کلى بر این نظریه وارد است که گاهى در یک خانواده و در شرایط واحد ارثى و محیطى دو گونه شخصیت به وجود مى آید. حتى در میان فرزندان پیغمبران و ائمه(علیهم السلام)افراد نابابى وجود داشته اند. فرزند نوح یکى از معروف ترین مصادیق این امر است. همچنین جعفر کذاب که برادر و عموى امام بود فرد نابابى از کار درآمد. بنا بر این، مشخص مى شود که تأثیرگذارى عوامل ارثى و محیطى کلیت ندارد، بلکه ممکن است عوامل دیگرى نیز در این میان مؤثر باشد. از سوى دیگر گاهى افرادى را مى توان یافت که شخصیت آنها به تدریج تحت تأثیر عوامل ارثى و محیطى خاصى شکل گرفته و ثبات یافته است. اما این شخصیت ناگهان در شرایط خاصّى تغییر مى کند و فردى که سال ها با ویژگى هاى خاص شخصیتى زندگى کرده است، در نتیجه حادثه اى تغییر کرده و به شخصیت دیگرى تبدیل مى شود.

همچنان که مى دانید حربن یزیدریاحى در ابتدا، کسى بود که راه را بر حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بست. اما در نهایت توبه کرد ونزد حضرت ابى عبد الله(علیه السلام) آمد و از احرار و آزادگان واقعى شد. حرّ به مقامى رسید که امامان و اولیاى خدا به زیارت او مى روند و به او احترام مى گذارند. اگر شخصیت انسان تنها معلول عوامل ارثى و محیطى است، چگونه یکباره طى مدت چند روز، شخصیت فردى عوض مى شود. در داستان کربلا نمونه هاى مختلفى از این قبیل یافت مى شود.

زهیر بن قین از جمله کسانى است که به طرفدارى از عثمان معروف بود. در سفرى که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) از مکه به سوى کربلا مى رفتند در بین راه زهیر با قافله آن حضرت نزدیک مى شود. آن حضرت با پیغام و گفتگو زهیر را منقلب کرده به یکى از طرفداران خود تبدیل مى کند، به صورتى که زهیر یکى از سرداران بزرگ عاشورا مى شود. انسانى که عمرى را در مسیر دیگرى گذرانده است، طى چند لحظه گفتگو با حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) مسیر خود را تغییر مى دهد. ممکن است چنین تصور شود که تحول حاصل در شخصیت این دو بزرگوار ناشى از تأثیر کلام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)بوده است، اما با مشاهده مواردى دیگر متوجه مى شویم که این گونه نیست. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) با عبیدالله بن حرّ جعفى نیز ملاقات کرده و او را به همراهى با خود دعوت کرده است. اما در نهایت او تنها مى گوید: من اسب و شمشیرم را در اختیار تو قرار مى دهم، اما نمى خواهم خودم در این ماجرا شرکت کنم. اگر کلام امام حسین(علیه السلام) از چنان تأثیرتکوینى برخوردار بود که افراد را تغییر دهد، چرا کلام آن حضرت عبید الله را تغییر نداد؟ بنابراین، متوجه مى شویم عوامل وراثت و محیط گرچه تأثیر فراوانى در شکل گیرى شخصیت انسان دارند، اما این گونه نیست که به تنهایى شخصیت انسان را بسازند و بتوان رفتار اشخاص را بر اساس عوامل ارثى و محیطى پیش بینى کرد.

بنابر این، از سویى این اشکال بر مبناى روان شناسان وارد مى شود که نمى توان گفت تنها عامل تشکیل دهنده شخصیت افراد، وراثت و محیط است و سرنوشت آنها بر اساس عامل ارثى و عامل محیطى ساخته مى شود; بلکه عوامل دیگرى نیز در این زمینه دخالت دارند. از سوى دیگر، اگر ما تأثیر وراثت و محیط را تأثیر کامل بدانیم، در این صورت باید به نوعى جبرگرایى قائل شویم زیرا بر این اساس، هر انسانى هنگام تولد خصوصیاتى را به ارث برده و خصوصیات دیگرى را نیز از محیط مى آموزد. نوزادى که در خانواده اى متولد مى شود، خود او محیط پیرامونش را نمى سازد; بلکه این محیط است که از پیش ساخته شده و طفل در آن محیط متولد مى شود، از آن محیط تأثیر مى پذیرد و ساختار آن نیز در اختیار او نیست. نه عوامل وراثتى در اختیار طفل است و نه عوامل محیط، به خصوص محیط خانواده. پس از آن، کودک وارد محیط مدرسه مى شود. ساختار این محیط نیز به اختیار این کودک نیست. در نهایت، محیط اجتماع بزرگ است که این مورد نیز به اختیار انسان نیست. پس مجموعه اى از عوامل غیر اختیارى، شخصیت انسان را مى سازد که یا ارثى است و یا محیطى. بنابراین، انسان در واقع مجبور است زیرا شخصیت هر فردى برآیند مقتضاى عوامل ارثى و محیطى است. پس جاى نکوهش و مذمت نسبت به افراد منحرف وجود ندارد. اگر در مورد شخصى سؤال شود که چرا این شخص منحرف شده است؟ بر اساس این نظریه یا پدران و مادران او منحرف بوده اند و یا محیط پیرامون او نامناسب بوده است. از سوى دیگر اگر در مورد علت خوبى شخصى سؤال شود، مى توان چنین پاسخ داد که چون پدر و مادرش خوب بوده اند و در محیط مناسبى پرورش یافته، این چنین شده است. از این رو جایى براى تمجید و تحسین خوبان و مذمت و نکوهش بدان باقى نمى ماند.

چنین طرز تفکرى که گرایشى جبرگرایانه است، امروزه در بسیارى از کشورهاى غربى وجود دارد و مى توان گفت گرایش مسلط است. یکى از عوامل رواج فرهنگ تساهل و تسامح در مغرب زمین هم همین گرایش است. به تعبیر دیگر افراد چنین تصور مى کنند که هر کس خوب است، عوامل غیر اختیارى ارثى یا محیطى او را خوب ساخته است. در مقابل نیز هر کس بد است، اجتماعى که او در آن زندگى مى کند خراب بوده و در نتیجه او را فاسد کرده است و یا عوامل ارثى که در اختیار او نیست، در شخصیت او تأثیر گذاشته است. لذا چنین شخصى را نیز نباید مذمت کرد. باید به یکدیگر احترام بگذاریم و برخوردى همراه با «تولرانس» داشته باشیم! باید تحمل داشته باشیم و خشونت به خرج ندهیم نباید افراد را مذمت کنیم! بالاخره شرایط، افراد را این گونه ساخته است. ما هم اگر خوبیم، به این دلیل است که پدرانمان خوب بوده اند و محیط تربیتى ما نیز خوب بوده است. همچنین اگر ما بد هستیم، به این دلیل است که پدران ما بد بوده اند، یا این که محیط ما بد بوده است. لذا، ما را هم کسى نباید مذمت کند.

این روحیه بالطبع نوعى حالت بى تفاوتى و سهل انگارى نسبت به دیگران را ایجاب مى کند. اگر این روحیه را در مغرب زمین به صورت عمومى مشاهده مى کنید، به دلیل چنین گرایشى است. باید مراقب باشیم که فرهنگ تساهل و تسامح که زاییده این گرایش جبرآمیز است، به کشورهاى اسلامى سرایت نکند. اما همچنان که مى دانید برخورد انبیاء با مردم این گونه نبوده است، که خوب بودن یا بد بودن افراد را میراثى از پدر و یا در نتیجه تأثیر محیط دانسته و با سادگى از کنار آن بگذرند. با مطالعه در بیانات قرآن کریم درمى یابیم که قرآن کریم مطلبى غیر از این را مى فرماید.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/15:: 12:0 صبح     |     () نظر

     همچنان که به خاطر دارید، سال گذشته نیز ما در این محفل، بعضى از ابهامات و شبهاتى را که احیاناً پیرامون تاریخ کربلا در ذهن بعضى از مردم پدید مى آید مطرح و سعى کردیم در حد توان و فهم خود و در حد ظرفیت مجلس پاسخهایى بیان کنیم. یکى از سؤالاتى که ممکن است به ذهن هر نوجوان و جوان در ابتداى آشنا شدن با داستان کربلا خطور کند، این است که ما در این داستان با گروه ممتازى از انسان ها مواجه مى شویم که نمونه آنها را در تاریخ کمتر مى توانیم پیدا کنیم. هر یک از افراد این گروه ممتاز از لحاظ شرف، انسانیت ، کمال، شجاعت و شهامت، ایثار و فداکارى و ده ها خصلت پسندیده دیگر در مرتبه بالایى قرار گرفته اند. ما مجموعه این کمالات بى نظیر را در گروهى مى یابیم که محور آنها شخصیت بى نظیرى مانند حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)است و برادران، فرزندان، یاران، حواریین و دوستان خاص آن حضرت پیرامون این وجود شریف گرد آمده اند.

هر انسانى، خواه مسلمان و یا غیر مسلمان، با شنیدن داستان این گروه و صفات برجسته این شخصیت ها، بى اختیار به آنها عشق مىورزد و دلباخته ایشان مى شود. کم نیستند دلدادگانى از سایر ادیان و مذاهب که به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) عشق مىورزند. بعضى از افراد اقلیت هاى مذهبى در داخل کشور ما هستند که نسبت به شخصیت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) عاشقانه برخورد مى کنند. ما، فى المثل به افرادى از اقلیت زرتشتى برخورد مى کنیم که در این ایام واقعاً عزادار هستند و با شنیدن نام مبارک حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)، آثار تأثر در چهره ایشان ظاهر مى شود. داستانهایى نیز از اظهار علاقه زرتشتیان نسبت به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)نقل مى شود. حتى بت پرستان در هندوستان نسبت به شخصیت حضرت ابى عبد الله(علیه السلام) عشق مىورزند و در ایام تاسوعا و عاشورا عزادارى مى کنند. اشخاص موثقى نقل کرده اند که در بسیارى از شهرهاى هندوستان، در شب تاسوعا و عاشورا هندوهاى بت پرست آتش روشن مى کنند و به یاد حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) با پاى برهنه وارد آتش مى شوند. این گروه ممتاز،انسان هایى هستند که حتى کفار که اعتقادى به اسلام ندارند، نسبت به ایشان عشق مىورزند. این پدیده ها نشانگر این است که وجدان انسانى اقتضا مى کند که بشریت در مقابل چنین شخصیت هاى عظیم الشانى خضوع کرده و در مقابل عظمت آنان سر تعظیم فرود آورد.

در برابر این گروه، عده اى را مشاهده مى کنیم که دقیقاً در نقطه مقابل آنها قرار دارند و به سختى مى توان در طول تاریخ بشریت اشخاصى به پلیدى، قساوت، نامردى، سَبُعیت و درندگى آنها پیدا کرد. با مشاهده این دو گروه متضاد، این سؤال مطرح مى شود که چگونه ممکن است بعضى از انسان ها این اندازه خوب و بعض دیگر تا این حد پلید شوند؟ این سؤال تنها در باره داستان کربلا مطرح نیست; نظایر چنین افرادى در طول تاریخ بوده اند و حتى در زمان معاصر نیز وجود دارند. عده اى در صدد برآمده اند براى پاسخ به این سؤال، بحث هاى علمى از این قبیل را مطرح کنند که علت رشد یا سقوط انسان چیست و چگونه بعضى از انسان ها به سوى رشد و تعالى حرکت کرده اند و تا این اندازه صفات انسانى بارز در آنها ظهور پیدا مى کند و در مقابل، عده اى تا این حد سقوط مى کنند؟ همچنین داستان کربلا تنها یک مسأله شخصى در مورد چند نفر نیست، بلکه یک پدیده عظیم اجتماعى است که در جامعه آن زمان تأثیر گذاشته و هنوز بعد از قریب به هزار و چهار صد سال در جامعه ما نیز تأثیرگذار است. با توجه به این نکته، عده اى در صدد برآمده اند واقعه کربلا را به عنوان حرکتى گروهى و جریانى تاریخى، از نظر جامعه شناسى مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و بررسى کنند که چگونه چنین جریانى شکل مى گیرد و چه آثارى در زندگى اجتماعى به جا مى گذارد؟

از سوى دیگر، بحث پیرامون علت و چگونگى تعالى و ترقى اشخاص در معنویات و کمالات انسانى و همچنین سقوط و انحطاط در رذائل، مربوط به علم روانشناسى است که در آن خصوصیات روانى افراد و عوامل و چگونگى شکل گیرى شخصیتى با این ویژگى ها، مورد بررسى قرار مى گیرد.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/14:: 12:0 صبح     |     () نظر

مقدمه: در این ایام که با نام و یاد حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) مبارک شده است، درهاى بهشت به روى مردم گشوده شده تا هر گروه از مردم، از یکى از این درها و با شفاعت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)وارد جنت و رضوان الهى شوند. تعبیر درهاى بهشت را به این دلیل به کار بردم که هر گروه از مردم، از طریقى خاص نسبت به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) اظهار ارادت و انجام وظیفه مى کنند. بحمد اللّه تمام مردم ما توفیق شرکت در مراسم و مجالس عزادارى، سینه زنى و تعزیت و تسلیت سالار شهیدان(علیه السلام) را دارند و علاقه و عشق خود را نسبت به خاندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و به خصوص حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) ابراز مى کنند و این عملى است که موجب تقویت ایمان و تقرب آنها به خداى متعال و در نهایت موجب بقاى اسلام و مکتب بر حق تشیع مى شود. عده اى از مردم نیز با برگزارى مجالس اطعام، علاقه خود را به این خاندان ابراز مى کنند. بعضى از مردم هم از راه هنر، شعر، تعزیه و این قبیل فعالیت ها در دستگاه حسینى انجام وظیفه مى کنند. به عبارت دیگر هر کس متاعى دارد که در این ایام به پیشگاه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)عرضه مى کند و از نعمتى که خدا به او عطا فرموده است، براى روشن نگه داشتن این چراغ الهى استفاده مى کند.

وظیفه امثال بنده نیز، این است که با تبیین زوایاى مختلف این واقعه بى نظیر تاریخ، به افزایش سطح بصیرت و معرفت علاقمندان به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) کمک کنیم. ما نیز باید در این راه گامى برداریم تا نام خود را در زمره ارادتمندان حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)ثبت کنیم. امیدواریم خداى متعال به برکت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)به هر کس که در این ایام از اهل بیت کرامت دم مى زند، از خزانه کرم، در خور فضل و احسان خود به او عطا فرماید و ما را هم در زمره خدمتگزارانِ عزاداران حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) محسوب کند; زهى افتخار، اگر ما هم به عنوان خدمتگزارِ عزاداران حسینى محسوب شویم.

مطلبى که براى مطرح کردن در این محفل شریف که منتسب به شهداى عزیز است، در نظر گرفته ام، مطلبى است که شاید چندان مناسب با چنین شبهایى که مردم بیشتر براى عزادارى آماده شده اند نباشد امّا با توجّه به اینکه در شرایط کنونى جامعه، بحث و گفتگو در مورد این قبیل مسائل امرى ضرورى و لازم است، چنین موضوعى را براى این جلسات انتخاب کردم.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/13:: 8:0 عصر     |     () نظر

ما در کدام صف هستیم: سپاه حسین(علیه السلام) یا سپاه کوفه؟: سؤالى که در ابتداى بحث مطرح کردم این بود که چرا حادثه کربلا اتفاق افتاد؟ گرچه این سؤال هر ذهن کنجکاوى را به خود مشغول مى کند، ولى مسأله مهم تر این است که ما از خود سؤال کنیم آیا ما از این که مانند کوفیان رفتار کنیم، در امان هستیم؟. ما کوفیان را بىوفا مى دانیم و شعار هم مى دهیم که «ما اهل کوفه نیستیم على تنها بماند» به طور قطع مردم ما چنین اعتقادى دارند و این شعار را از صمیم قلب مى دهند، اما حوادث روزگار پستى و بلندى هایى را مى آفریند که انسان را دچار تحولات عجیبى مى کند. افراد دیگرى هم قبلا چنین سخنانى را مى گفتند و بعد در نتیجه تحولات روزگار، تغییر نظر دادند. آنچه مهم است و سزاوار است یک انسان هوشیار و آگاه، انسانى که نخواهد خود را فریب دهد، در باره آن بیندیشد، این است که اگر من در زمان امام حسین(علیه السلام) بودم، در کدام گروه قرار مى گرفتم؟ آیا واقعاً من جزء آن اقلیت هفتاد و دو نفر مى شدم، یا جزء سى هزار یا صد و بیست هزار نفر سپاه شام و کوفه; یا جزء کسانى که بى طرف بودند. البته ما در زیارت اینگونه مى گوییم: «یا لیتنا کنا معکم و نفوز معکم»، «یا لیتنى کنتُ معکم و فأفوز فوزاً عظیماً»، اى کاش ما هم در کربلا بودیم و با شهداى کربلا شهید مى شدیم; شاید ما این سخن را از صمیم دل مى گوییم و چنین آرزویى داریم، اما آیا مطمئن هستیم که اگر در آن شرایط قرار گرفته بودیم، تغییر نظر نمى دادیم؟ آیا یقین داریم که حتى اگر بر روى امام حسین(علیه السلام) شمشیر نمى کشیدیم، بى طرف هم نمى شدیم؟ همچنان که در مرثیه ها شنیده اید، کسانى بودند که خود حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) با آنها صحبت کرد و آنها را به همراهى با خود دعوت کرد. بعضى از آنها از یاران امیرالمؤمنین(علیه السلام) بودند. عبیدالله بن حر جعفى نمونه اى از آن افراد است. حضرت نزد او رفت و با او صحبت کرد. امام حسین(علیه السلام)عبیدالله را به جمع سپاه خود دعوت کرد. اما او در جواب به حضرت گفت: من اسب و شمشیرم را در اختیار شما مى گذارم. امام(علیه السلام) نیز به او فرمود: اسب و شمشیرت را بردار و از این جا برو! اگر در این سرزمین بمانى و نداى «هل من ناصر» ما را بشنوى و به یارى ما نیایى، در جهنم جاودانه خواهى ماند. از اینجا فرار کن که صداى مرا نشنوى! آیا اگر ما در آن زمان بودیم، بهتر از عبید الله بن حر جعفى عمل مى کردیم؟

اگر بخواهیم خود را بیازماییم، باید ببینیم آیا شرایطى که در آن زمان بود، آیا مشابه آنها در زمان ما هم وجود دارد یا نه؟ اگر آن شرایط وجود دارد، آیا این شرایط در ما اثر سویى داشته است یا نه؟ آیا تمایل مردم ما به ارتکاب گناه بیشتر شده است یا کمتر؟ آیا مجالس لهو و لعب طى این چند سال در قم، عشّ آل محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)، آشیانه اهل بیت(علیهم السلام) بیشتر شده است یا کمتر؟ آیا واقعاً در این شهر مردم ما روز به روز بیشتر به اسلام رو مى آورند، اعتقادشان راسخ تر مى شود، بیشتر از گناه اجتناب مى کنند، روز به روز ارزشهاى اسلامى بیشتر رواج پیدا مى کند یا عکس آن صادق است؟ من به این سؤال جوابى نمى دهم. جواب را در خلوت به خودتان بگویید. اگر رفتار ما بعد از انقلاب سیر نزولى پیدا کرده است، اگر بعضى از جبهه رفته ها قاچاق فروش شده اند، اگر در بعضى از خانه هایى که در ایام عزادارى، مجالس عزاى اهل بیت(علیهم السلام) بر پا مى شد، امروز مجالس دیگرى بر پا مى شود، اگر اینگونه است، ما باید در وفادارى خود نسبت به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)شک کنیم. باید در این که ما جزء هفتاد و دو نفر یاران حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) مى شدیم، شک کنیم. آیا واقعاً ما به گونه اى هستیم که بتوانیم خود را جزء یاران حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) به حساب آوریم؟ اگر اینگونه نیستیم، چرا؟ به همان دلایلى که آن روز مردم کوفه از اهل بیت(علیهم السلام) منحرف شدند. اگر این دلایل در جامعه ما وجود داشته باشد، ما هم باید بترسیم که مبادا همان انحرافات در جامعه ما پیش بیاید. ان شاءاللّه که تا به حال چنین نشده باشد! اما اگر عوامل آن موجود باشد، باید بترسیم از این که روزى چنین انحرافاتى در جامعه ما پیش بیاید.

یکى از آن عواملْ ضعف شناخت بود. اگر اعتقادات ما مبناى منطقى و استدلال عقلى ندارد و سطحى است و گرچه به زبان مى گوییم ما طرفدار ولایت فقیه هستیم، ولى دلیل حقانیت سخن خود را یاد نگرفته ایم باید نگران آینده و عاقبت کارمان باشیم. راستى چرا تحقیق نکرده ایم؟ چون حوصله این کار را نداشتیم، تنها همین مقدار مى دانیم که امامى بود، پس از امام(رحمه الله) هم باید از مقام معظم رهبرى به عنوان جانشین امام، اطاعت کنیم. اما نمى دانیم دلیل وجوب اطاعت ولى فقیه چیست. اگر دلیل این مسأله را ندانستیم، با مطرح شدن یک شبهه اعتقاد ما سست مى شود. «اما اولیاء الله فضیائهم فیها الیقین»، نجات اولیاى خدا در مقابل شبهه به این دلیل است که از یقین برخوردار هستند و اعتقادات آنها مبتنى بر دلیل قطعى است. اگر در زمان ما شبهه ها رایج شد، اگر معلم در کلاس درس، سخن شبهه ناکى مطرح کرد و کسى پاسخ او را نداد، اگر استاد دانشگاه در کلاس، شبهه پراکنى کرد و کسى جواب او را نداد، اگر کسانى گفتند دین افیون حکومت هاست و کسى آنان را ساکت نکرد، باید بترسیم از این که همان بلایى که مردم کوفه به آن مبتلا شدند، ما هم به آن گرفتار شویم. اگر احکام اسلام زیر پا گذاشته شد و مردم سخاوتمندانه! از کنار آن گذشتند و با روحیه تساهل و تسامح(!) خم به ابرو نیاوردند، باید بترسیم که مجدداً روزى برسد که مردم با یزید بیعت کنند.

چه عاملى موجب شد مردم با یزید بیعت کنند؟ آیا عاملى غیر از بى تفاوتى نسبت به مسائل اسلامى موجب این فاجعه شد؟ آیا چیزى غیر از روحیه تساهل و تسامح بود؟ افرادى که قصد برپا کردن حکومت یزیدى را در این کشور دارند، تساهل و تسامح را ترویج مى کنند. تساهل و تسامح مقدمه فرهنگ بى دینى است. اگر ما نسبت به احکام دین بى تفاوت شدیم و گفتیم نباید در کار دیگران دخالت کرد، باید بترسیم از روزى که آنچه بر سر مردم کوفه آمد، بر سر ما هم بیاید. هرچند، شاید بتوان گفت مردم کوفه در آن زمان بهتر از دیگران بودند. وضعیت مردم مدینه به گونه اى بود که حضرت ابى عبدالله(علیه السلام) از دست آنها فرار کرد. مردم مدینه از همان ابتدا با یزید بیعت کردند. در حالى که کوفیان ابتدا حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) را براى پذیرش خلافت دعوت کردند.

یکى از عواملى که موجب ایجاد حادثه کربلا شد سست شدن پایه هاى اعتقادى و مبانى فکرى مسلمانان در آن زمان بود. اینک ما باید از تاریخ عبرت بگیریم. اگر ما شعار حمایت از ولایت فقیه مى دهیم، در صورتى مى توانیم به ولى فقیه وفادار باشیم که اولا، اعتقاد ما بر اساس دلیل منطقى و محکم در ذهن ما رسوخ کند. باید دلایل وجوب اطاعت از ولى فقیه را به خوبى یاد بگیریم. در غیر این صورت به شبهه مبتلا مى شویم و اگر شبهه آمد، ایمان متزلزل مى شود و شک جاى آن را مى گیرد. با وجود شک نمى توان مردانه قدم در راه گذاشت. اگر یک نوجوان سیزده ساله نارنجک به کمر مى بندد و به زیر تانک مى رود، به این دلیل است که یقین دارد هنگام شهادت سرش در دامان حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) است. اما اگر چنین تفکرى در جامعه ما رواج داده شد که این حرفها شعارهاى احساسى است و جنبه تبلیغاتى دارد آن همان سخن ابوسفیان است که گفت «لا جنة و لا نار».

اگر این شبهه را یک استاد دانشگاه در کلاس دانشکده الهیات مطرح کرد «که معلوم نیست هر چه خدا بگوید راست باشد و دلیل بر راستگویى خدا نداریم.» اگر سخنرانِ موردِ تأیید مقامات مسؤول کشور گفت: «قرآن هم نقد پذیر است و تمام آن درست نیست»1 و همه در برابر این سخن سکوت کردند، آیا در این صورت ما مطمئن هستیم که جزء هفتاد و دو نفر یاران سیدالشهدا(علیه السلام) خواهیم شد؟

به عنوان یک پیام از عاشورا و یک درس از تاریخ بکوشیم مبانى فکرى و اعتقادى خود را با تشکیل جلسات مذهبى سالم و آموزنده تقویت کنیم و از طرف دیگر بکوشیم ارزشهاى انقلاب و اسلام را زنده نگه داریم.


1. پیام هاجر، ش 296، 3/9/78.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/12:: 8:0 عصر     |     () نظر

تطمیع و نفاق، دو عامل مهم در شکل گیرى فاجعه کربلا: یکى از عواملى که باعث شد مردم دست به چنین اقدامى بزنند، تطمیع بود. اگر وعده هایى که به امثال عمر سعد داده شده بود، در کار نبود، هرگز کسى مانند او به جنگ با امام حسین(علیه السلام)نمى پرداخت. عمر بن سعد یک فرد عادى نبود. پدر او، سعد بن ابى وقاص، یکى از بزرگان و فرماندهان ارتش در زمان خلفاى قبلى بود. سعد بن ابى وقاص کسى بود که کشور ایران را فتح کرد و به اصطلاح در جنگ قادسیه پیروز شد. عراق و ایران با سردارى و فرماندهى سعد بن ابى وقاص جزء کشورهاى اسلامى شد. لذا، عمر بن سعد فردى عادى نیست. کسى است که هزاران نفر طرفدار دارد. خود او کاندیداى حکومت بر مرکز ایران بود. کشور ایران در آن زمان، در میان همه کشورهاى اسلامى مانند ایالتى بود امّا ایالتى ممتاز و رؤیایى. حکومت رى به عمر بن سعد وعده داده شده بود یعنى مرکز ایران در اختیار عمر بن سعد قرار گیرد. حکومت در دوران او هم تنها این نبود که کسى مأمور اجراى قوانین باشد، بلکه حاکم «مالک الرقاب» و صاحب اختیار کشور، مردم و اموال بیت المال بود و مى توانست به هر صورت که میل داشته باشد، در آنها تصرف کند. حکومت در زمان بنى امیه غیر از حکومت حضرت على(علیه السلام) بود، حکومت در آن دوران حکومت دیکتاتورى و سلطنتى بود.

به شخصیت معروف و شناخته شده اى مانند عمر بن سعد، که فرمانده لشکر است، چنین وعده اى دادند. تصور کنید ـ بلاتشبیه ـ فرمانده لشکرى را که طى هشت سال دفاع مقدس، پیروزى هایى آفریده باشد، اگر چنین کسى قصد داشت کارى انجام دهد طبهاً افراد زیادى از او تبعیت خواهند کرد; به خصوص افراد ساده اى که فقط تابع رئیس قبیله، رئیس طائفه و رئیس عشیره خود بودند. افرادى که سال ها در رکاب چنین شخصیت هایى در جنگ هاى مختلفى شرکت کرده و پیروزى هایى به دست آورده بودند، حال، زمانى که مجدداً این امیر لشکر قصد جنگ داشته باشد، عده زیادى از مردم ساده دل از او تبعیت خواهند کرد.

عده اى از مردم هم، از ابتدا ایمان نداشتند و به طمع امور دنیوى اظهار اسلام کرده بودند، مانند ابوسفیان که به صراحت به بنى امیه گفت «تلقفوها تلقف الکرة فوالذى یحلف به ابوسفیان لاجنة و لانار»1. روزى که مردم با عثمان بیعت کردند و بنى امیه به قدرت رسیدند، ابوسفیان اقوام خود را در خانه عثمان ـ که مردم با او به عنوان جانشین پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) بیعت کرده بودند ـ ، جمع کرد و گفت: قسم به آن کسى که ابوسفیان به او قسم مى خورد، نه بهشتى در کار است و نه دوزخى; اختلاف بر سر حکومت است و امروز، حکومت پس از اینکه مدتى در اختیار بنى هاشم بود، به چنگ بنى امیه افتاده است، بنابراین، «تلقفوها تلقف الکرة»، آن را مانند توپى در دست بگیرید و اجازه ندهید به دست دیگران بیفتد.

حال، فرزند چنین کسى حاکم شام شده و قصد دارد براى یزید، نوه او، از مردم ساده دل بیعت بگیرد. کسان دیگرى هم که سرکردگان لشکر و گردانندگان این نظام هستند، افرادى کمابیش از همین قبیل هستند.

با این اوصاف، شاید تا حدودى زمینه هاى به وجود آمدن داستان کربلا روشن شده باشد. البته اگر کسى قصد داشته باشد به درستى این مسأله را تبیین کند، باید از کتب تاریخى شواهدى را نقل کند، تا مشخص شود چه کارهایى براى فریب دادن مردم انجام گرفت. اینک به تحلیل تاریخى زمان سیدالشهدا(علیه السلام) مى پردازیم تا پرده از روى حقیقت باز رفته و ریشه وقایع را بشناسیم.


1. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید، ج 9، ص 53.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/11:: 8:0 عصر     |     () نظر

شرایط متغیر اجتماعى و وظیفه هدایت فکرى جامعه: در چنین شرایطى که شبهات در جامعه رواج یافته و عالم نماها در میان مردم مشغول گمراه کردن آنها هستند، اگر حضرت على(علیه السلام) بخواهد مردم را متوجه سازد که رفتارشان اشتباه و اعتقاداتشان نادرست است، و اینکه از روز رحلت پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مردم به سراغ دیگران رفتند، اشتباه بوده و بسیارى از آنچه طى بیست و پنج سال به آنها القا شد صحت ندارد و رفتارهایى که بر اساس این اعتقادات انجام شده رفتار صحیح اسلامى نبوده است، چه مقدار زمان لازم است تا حضرت على(علیه السلام) این اشتباهات را اصلاح کند؟ حداقل بیست و پنج سال زمان لازم است تا این شرایط تغییر کند، اما دوران حکومت آن حضرت کمتر از پنج سال بود که بیشتر آن به جنگ گذشت.

در زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) جنگ هاى زیادى با کفار و مشرکین انجام گرفت. پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) برخى تصور کردند چون بساط کفر و شرک برچیده شده است، از این پس جنگى در کار نخواهد بود. اما در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) مجدداً جنگ ها از سر گرفته شد، با این تفاوت که در زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مسلمانان با کفار و مشرکین مى جنگیدند، اما در زمان حضرت امیر(علیه السلام) جنگ ها بین گروههایى از مسلمانان واقع شد. جنگیدن با افرادى که سردمدار آنها همسر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و فرمانده ایشان دو تن از اصحاب بزرگ پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) هستند که یکى از آنها پسر عمه آن حضرت است، کار ساده اى نیست. در کمتر از پنج سال خلافت حضرت امیر(علیه السلام) به اندازه اى جنگ ادامه یافت، که عموم مردم خسته شدند. به همین دلیل در زمان امام حسن(علیه السلام) به سرعت صلح را پذیرفتند. حال، امام حسین(علیه السلام)با نسلى مواجه شده است که بهره و شناخت کاملى از معارف اسلامى ندارند و افرادى در سراسر جامعه پیدا شده اند که افکار انحرافى و شبهه ناک را القا مى کنند و مردم تحت تأثیر آنها واقع مى شوند. بدتر از همه این که کار به جایى رسیده است که کسى قرار است بر مسند پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) تکیه زند و به اصطلاح، نقش آن حضرت را در جامعه ایفا کند، که به طور علنى بر خلاف دستورهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) رفتار مى کند. کسى قصد جانشینى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)را دارد که به شرابخوارى عادت دارد. چنین کسى قرار است احکام اسلام را اجرا کند! مردم هم با چنین شخصى بیعت کرده اند; نه تنها مردم شام، بلکه مردم مدینه نیز، غیر از چند نفر، همه با یزید بیعت کرده اند. در چنین شرایطى تغییر نظر و تزلزل و نوسان در فکر، امرى طبیعى است.

در زمان امام حسین(علیه السلام) شرایط به گونه اى است که در جامعه زیربناى فکرى ثابتى باقى نمانده است تا مردم بتوانند به آن اتکا کنند، ارزشهاى ثابتى بر جا نمانده است تا بتوان به آنها اعتماد کرد، هم باورها سست شده و هم ارزشها ضعیف شده است. در این شرایط اگر عده اى با یک استدلال ضعیف، راهنمایى و ارشاد مطلبى را پذیرفتند، چون از پایه فکرى مستحکمى برخوردار نیستند، به سرعت مضطرب مى شوند. داستان بیعت شکنى مردم کوفه از این قرار بود که این مردم به واسطه انسى که با کلمات حضرت على(علیه السلام)داشتند و از هیاهوى مردم شام هم دور بودند، وجدان بیدار در میان آنها هنوز بیشتر از شهرهاى دیگر بود. آنها مشکلات حکومت اموى را به خوبى درک و خطرهاى حکومت معاویه را لمس مى کردند، در جنگ صفّین دیده بودند که مردم شام چگونه آدمهایى هستند، چه حیله هایى به کار مى برند و چه اندازه نسبت به اسلام وفادار هستند. از این رو، آنها ابتدا بر اساس راهنمایى وجدان الهى و فطرت سالمشان با خود گفتند: براى نجات یافتن از حکومت شخصى مثل معاویه و پس از او فردى بدتر از او، یعنى یزید، بهتر است امام حسین(علیه السلام) را به خلافت انتخاب کنیم. لذا از امام حسین(علیه السلام) دعوت کردند. ولى همین مردم نه ایمان محکمى داشتند و نه از معرفت صحیحى برخوردار بودند. هرچند گرایش فطرى سالمى در ایشان پیدا شده بود، اما ریشه عقلانى قوى نداشت. از سوى دیگر از عواطف انسانى و مذهبى قوى و محکمى که پشتوانه ایمان و باورهایشان باشد، نیز برخوردار نبودند. به همین دلیل به سرعت مضطرب مى شدند و تغییر رأى و رفتار مى دادند. در چنین شرایطى عبید الله بن زیاد وارد کوفه شد. او ابتدا به صورتى وارد کوفه شد که مردم تصور کردند امام حسین(علیه السلام) آمده است. عبیدالله در حالى که صورت خود را پوشانده بود همراه با اوباشى که با خود آورده بود، به شهر داخل شد و دارالاماره را تصرف کرد. پس از آن، با توجه به شناختى که نسبت به ضعف ایمان مردم کوفه داشت، با تهدید و تطمیع، مردم را از یارى امام حسین(علیه السلام) باز داشت، سران قبایل و طوایف را با هدایا و جوایز آرام کرد و بقیه مردم را هم در مسجد کوفه جمع کرد و در یک سخنرانى به آنها گفت که همه مسلمانان با یزید بیعت کرده اند و امروز حکومت حق، حکومت یزید است، هر کس با او مخالفت کند، مخالف اسلام و مخالف نظام اسلامى است و قصد فعالیت بر ضدّ اسلام را دارد و ما موظفیم از چنین آشوبهایى جلوگیرى کنیم. لذا، من اجازه نمى دهم در این شهر کسى با شخص دیگرى به جز یزید بیعت کند. عبیدالله بن زیاد با کمک تبلیغ، تطمیع و تهدید مردم را از یارى امام حسین(علیه السلام)باز داشت. همچنین عبیدالله دستور داد عده اى مانند مسلم بن عقیل، هانى بن عروه و افراد دیگرى را که به امام(علیه السلام) وفادار مانده بودند در حضور مردم سر ببرند و بدنهاى آنها را در کوچه و خیابان بیاندازند.

مردم نیز با مشاهده چنین شرایطى ترسیدند و از صحنه خارج شدند. حال، سؤال این است که طبیعى است که افراد سست ایمان که اعتقاداتشان ضعیف است و مبناى عقلانى ندارد، در چنین شرایطى به سرعت در مقابل تهدیدها بترسند و عقب نشینى کنند، اما چرا این مردم به روى امام حسین(علیه السلام) شمشیر کشیدند؟


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/11/10:: 8:0 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >


 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری