تطمیع و نفاق، دو عامل مهم در شکل گیرى فاجعه کربلا: یکى از عواملى که باعث شد مردم دست به چنین اقدامى بزنند، تطمیع بود. اگر وعده هایى که به امثال عمر سعد داده شده بود، در کار نبود، هرگز کسى مانند او به جنگ با امام حسین(علیه السلام)نمى پرداخت. عمر بن سعد یک فرد عادى نبود. پدر او، سعد بن ابى وقاص، یکى از بزرگان و فرماندهان ارتش در زمان خلفاى قبلى بود. سعد بن ابى وقاص کسى بود که کشور ایران را فتح کرد و به اصطلاح در جنگ قادسیه پیروز شد. عراق و ایران با سردارى و فرماندهى سعد بن ابى وقاص جزء کشورهاى اسلامى شد. لذا، عمر بن سعد فردى عادى نیست. کسى است که هزاران نفر طرفدار دارد. خود او کاندیداى حکومت بر مرکز ایران بود. کشور ایران در آن زمان، در میان همه کشورهاى اسلامى مانند ایالتى بود امّا ایالتى ممتاز و رؤیایى. حکومت رى به عمر بن سعد وعده داده شده بود یعنى مرکز ایران در اختیار عمر بن سعد قرار گیرد. حکومت در دوران او هم تنها این نبود که کسى مأمور اجراى قوانین باشد، بلکه حاکم «مالک الرقاب» و صاحب اختیار کشور، مردم و اموال بیت المال بود و مى توانست به هر صورت که میل داشته باشد، در آنها تصرف کند. حکومت در زمان بنى امیه غیر از حکومت حضرت على(علیه السلام) بود، حکومت در آن دوران حکومت دیکتاتورى و سلطنتى بود.
به شخصیت معروف و شناخته شده اى مانند عمر بن سعد، که فرمانده لشکر است، چنین وعده اى دادند. تصور کنید ـ بلاتشبیه ـ فرمانده لشکرى را که طى هشت سال دفاع مقدس، پیروزى هایى آفریده باشد، اگر چنین کسى قصد داشت کارى انجام دهد طبهاً افراد زیادى از او تبعیت خواهند کرد; به خصوص افراد ساده اى که فقط تابع رئیس قبیله، رئیس طائفه و رئیس عشیره خود بودند. افرادى که سال ها در رکاب چنین شخصیت هایى در جنگ هاى مختلفى شرکت کرده و پیروزى هایى به دست آورده بودند، حال، زمانى که مجدداً این امیر لشکر قصد جنگ داشته باشد، عده زیادى از مردم ساده دل از او تبعیت خواهند کرد.
عده اى از مردم هم، از ابتدا ایمان نداشتند و به طمع امور دنیوى اظهار اسلام کرده بودند، مانند ابوسفیان که به صراحت به بنى امیه گفت «تلقفوها تلقف الکرة فوالذى یحلف به ابوسفیان لاجنة و لانار»1. روزى که مردم با عثمان بیعت کردند و بنى امیه به قدرت رسیدند، ابوسفیان اقوام خود را در خانه عثمان ـ که مردم با او به عنوان جانشین پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) بیعت کرده بودند ـ ، جمع کرد و گفت: قسم به آن کسى که ابوسفیان به او قسم مى خورد، نه بهشتى در کار است و نه دوزخى; اختلاف بر سر حکومت است و امروز، حکومت پس از اینکه مدتى در اختیار بنى هاشم بود، به چنگ بنى امیه افتاده است، بنابراین، «تلقفوها تلقف الکرة»، آن را مانند توپى در دست بگیرید و اجازه ندهید به دست دیگران بیفتد.
حال، فرزند چنین کسى حاکم شام شده و قصد دارد براى یزید، نوه او، از مردم ساده دل بیعت بگیرد. کسان دیگرى هم که سرکردگان لشکر و گردانندگان این نظام هستند، افرادى کمابیش از همین قبیل هستند.
با این اوصاف، شاید تا حدودى زمینه هاى به وجود آمدن داستان کربلا روشن شده باشد. البته اگر کسى قصد داشته باشد به درستى این مسأله را تبیین کند، باید از کتب تاریخى شواهدى را نقل کند، تا مشخص شود چه کارهایى براى فریب دادن مردم انجام گرفت. اینک به تحلیل تاریخى زمان سیدالشهدا(علیه السلام) مى پردازیم تا پرده از روى حقیقت باز رفته و ریشه وقایع را بشناسیم.
1. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید، ج 9، ص 53.
کلمات کلیدی:
شرایط متغیر اجتماعى و وظیفه هدایت فکرى جامعه: در چنین شرایطى که شبهات در جامعه رواج یافته و عالم نماها در میان مردم مشغول گمراه کردن آنها هستند، اگر حضرت على(علیه السلام) بخواهد مردم را متوجه سازد که رفتارشان اشتباه و اعتقاداتشان نادرست است، و اینکه از روز رحلت پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مردم به سراغ دیگران رفتند، اشتباه بوده و بسیارى از آنچه طى بیست و پنج سال به آنها القا شد صحت ندارد و رفتارهایى که بر اساس این اعتقادات انجام شده رفتار صحیح اسلامى نبوده است، چه مقدار زمان لازم است تا حضرت على(علیه السلام) این اشتباهات را اصلاح کند؟ حداقل بیست و پنج سال زمان لازم است تا این شرایط تغییر کند، اما دوران حکومت آن حضرت کمتر از پنج سال بود که بیشتر آن به جنگ گذشت.
در زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) جنگ هاى زیادى با کفار و مشرکین انجام گرفت. پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) برخى تصور کردند چون بساط کفر و شرک برچیده شده است، از این پس جنگى در کار نخواهد بود. اما در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) مجدداً جنگ ها از سر گرفته شد، با این تفاوت که در زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مسلمانان با کفار و مشرکین مى جنگیدند، اما در زمان حضرت امیر(علیه السلام) جنگ ها بین گروههایى از مسلمانان واقع شد. جنگیدن با افرادى که سردمدار آنها همسر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و فرمانده ایشان دو تن از اصحاب بزرگ پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) هستند که یکى از آنها پسر عمه آن حضرت است، کار ساده اى نیست. در کمتر از پنج سال خلافت حضرت امیر(علیه السلام) به اندازه اى جنگ ادامه یافت، که عموم مردم خسته شدند. به همین دلیل در زمان امام حسن(علیه السلام) به سرعت صلح را پذیرفتند. حال، امام حسین(علیه السلام)با نسلى مواجه شده است که بهره و شناخت کاملى از معارف اسلامى ندارند و افرادى در سراسر جامعه پیدا شده اند که افکار انحرافى و شبهه ناک را القا مى کنند و مردم تحت تأثیر آنها واقع مى شوند. بدتر از همه این که کار به جایى رسیده است که کسى قرار است بر مسند پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) تکیه زند و به اصطلاح، نقش آن حضرت را در جامعه ایفا کند، که به طور علنى بر خلاف دستورهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) رفتار مى کند. کسى قصد جانشینى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)را دارد که به شرابخوارى عادت دارد. چنین کسى قرار است احکام اسلام را اجرا کند! مردم هم با چنین شخصى بیعت کرده اند; نه تنها مردم شام، بلکه مردم مدینه نیز، غیر از چند نفر، همه با یزید بیعت کرده اند. در چنین شرایطى تغییر نظر و تزلزل و نوسان در فکر، امرى طبیعى است.
در زمان امام حسین(علیه السلام) شرایط به گونه اى است که در جامعه زیربناى فکرى ثابتى باقى نمانده است تا مردم بتوانند به آن اتکا کنند، ارزشهاى ثابتى بر جا نمانده است تا بتوان به آنها اعتماد کرد، هم باورها سست شده و هم ارزشها ضعیف شده است. در این شرایط اگر عده اى با یک استدلال ضعیف، راهنمایى و ارشاد مطلبى را پذیرفتند، چون از پایه فکرى مستحکمى برخوردار نیستند، به سرعت مضطرب مى شوند. داستان بیعت شکنى مردم کوفه از این قرار بود که این مردم به واسطه انسى که با کلمات حضرت على(علیه السلام)داشتند و از هیاهوى مردم شام هم دور بودند، وجدان بیدار در میان آنها هنوز بیشتر از شهرهاى دیگر بود. آنها مشکلات حکومت اموى را به خوبى درک و خطرهاى حکومت معاویه را لمس مى کردند، در جنگ صفّین دیده بودند که مردم شام چگونه آدمهایى هستند، چه حیله هایى به کار مى برند و چه اندازه نسبت به اسلام وفادار هستند. از این رو، آنها ابتدا بر اساس راهنمایى وجدان الهى و فطرت سالمشان با خود گفتند: براى نجات یافتن از حکومت شخصى مثل معاویه و پس از او فردى بدتر از او، یعنى یزید، بهتر است امام حسین(علیه السلام) را به خلافت انتخاب کنیم. لذا از امام حسین(علیه السلام) دعوت کردند. ولى همین مردم نه ایمان محکمى داشتند و نه از معرفت صحیحى برخوردار بودند. هرچند گرایش فطرى سالمى در ایشان پیدا شده بود، اما ریشه عقلانى قوى نداشت. از سوى دیگر از عواطف انسانى و مذهبى قوى و محکمى که پشتوانه ایمان و باورهایشان باشد، نیز برخوردار نبودند. به همین دلیل به سرعت مضطرب مى شدند و تغییر رأى و رفتار مى دادند. در چنین شرایطى عبید الله بن زیاد وارد کوفه شد. او ابتدا به صورتى وارد کوفه شد که مردم تصور کردند امام حسین(علیه السلام) آمده است. عبیدالله در حالى که صورت خود را پوشانده بود همراه با اوباشى که با خود آورده بود، به شهر داخل شد و دارالاماره را تصرف کرد. پس از آن، با توجه به شناختى که نسبت به ضعف ایمان مردم کوفه داشت، با تهدید و تطمیع، مردم را از یارى امام حسین(علیه السلام) باز داشت، سران قبایل و طوایف را با هدایا و جوایز آرام کرد و بقیه مردم را هم در مسجد کوفه جمع کرد و در یک سخنرانى به آنها گفت که همه مسلمانان با یزید بیعت کرده اند و امروز حکومت حق، حکومت یزید است، هر کس با او مخالفت کند، مخالف اسلام و مخالف نظام اسلامى است و قصد فعالیت بر ضدّ اسلام را دارد و ما موظفیم از چنین آشوبهایى جلوگیرى کنیم. لذا، من اجازه نمى دهم در این شهر کسى با شخص دیگرى به جز یزید بیعت کند. عبیدالله بن زیاد با کمک تبلیغ، تطمیع و تهدید مردم را از یارى امام حسین(علیه السلام)باز داشت. همچنین عبیدالله دستور داد عده اى مانند مسلم بن عقیل، هانى بن عروه و افراد دیگرى را که به امام(علیه السلام) وفادار مانده بودند در حضور مردم سر ببرند و بدنهاى آنها را در کوچه و خیابان بیاندازند.
مردم نیز با مشاهده چنین شرایطى ترسیدند و از صحنه خارج شدند. حال، سؤال این است که طبیعى است که افراد سست ایمان که اعتقاداتشان ضعیف است و مبناى عقلانى ندارد، در چنین شرایطى به سرعت در مقابل تهدیدها بترسند و عقب نشینى کنند، اما چرا این مردم به روى امام حسین(علیه السلام) شمشیر کشیدند؟
کلمات کلیدی:
تحمیل رأى خود بر قرآن: حضرت امیر(علیه السلام) در ادامه مى فرماید: «قد حمل الکتاب على آرائه»، چنین کسى که خودش بهره اى از علم صحیح ندارد، قرآن را براساس رأى خود تفسیر، و مضامین آن را مطابق رأى خود معنا مى کند. «قد حمل الکتاب على آرائه»، قرآن را بر آراء خود تطبیق مى کند، همان آرایى که مجموعه اى از گمراهى هایى است که از دیگران دریافت کرده است. «و عطف الحق على اهوائه»، حق را منعطف و مایل به آنچه دلخواه اوست، مى کند. هنگامى که از چنین کسى سؤال مى شود که حقیقت در زمینه مورد بحث چیست، به گونه اى مطلب را بیان مى کند که مطابق با امیالش باشد. حضرت امیر(علیه السلام) در ادامه مى فرماید: «فالصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان». چنین عالِمى که خود را عالم، فیلسوف و دانشمند مى نامد، ظاهرش مانند انسان است، اما قلب و باطنش حیوان است. «فالصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان لایعرف الحق»، این عالم نما حق را نمى شناسد. مجدداً حضرت امیر(علیه السلام) مى فرماید: «لایعرف الهدى و فیتّبع و لا باب العمى و فیصدّ عنه»، این شخص نه راه هدایت را مى شناسد تا به سوى آن دعوت کند، نه گمراهى را مى شناسد که از آن جلوگیرى کند. حق و باطل براى او در هم آمیخته است و نمى تواند آنها را از یکدیگر تشخیص دهد. او مجموعه اى از شبهه ها را به نام علم جمع آورى کرده و حاصل تلاشها و سرمایه اش همانهاست.
این کلام را حضرت على(علیه السلام) در زمان خود بیان مى کند و مى فرماید: چنین کسانى در جامعه وجود دارند. آن حضرت کلام خود را اینگونه ادامه مى دهد: «و ذلک میت الاحیاء»، اینگونه افراد مرده اى در میان زنده ها هستند. پیش از این حضرت فرمود: «فالصورة صورة انسان و القلب قلب الحیوان»، این اشخاص ظاهرشان انسان و باطنشان حیوان است; در این جمله نیز مى فرماید: «و ذلک میت الاحیاء»، اینها زنده نیستند، بلکه مرده اى هستند که خود را در میان زندگان جا داده اند.
در آن زمان حضرت على(علیه السلام) از دست چنین افرادى مى نالد زیرا وجود این افراد باعث شده است مردم سطحى نگر که تعمقى در مسائل ندارند، فریفته این قبیل افراد شوند. اگر کلام آنها به تعبیرات زیباى ادبى هم آراسته شود، پیداست که چه تأثیرى در جامعه خواهد داشت. با وجود این افکار شبهه ناک، مطالب آلوده و گمراهى هایى که از اطراف جمع شده است، زمانى که مردم سخنان متضاد بشنوند، سطح معلومات یقینى و اعتقادات ثابت در جامعه اسلامى تنزل پیدا مى کند. به خصوص اگر این سخنان از کسانى که در جامعه به عنوان عالم شناخته مى شوند، شنیده شود، عموم مردم به چه حالى گرفتار خواهند شد؟ طبیعى است که مردم به شک مبتلا مى شوند و از خود سؤال مى کنند که کدام یک از این سخنان متضاد را باید پذیرفت. در چنین شرایطى زمینه اعتقاد در مردم سست شده و به ضعف فکر و اعتقاد مبتلا مى شوند و کسانى که در پى سوء استفاده از این مردم هستند طعمه خوبى به دست مى آورند. زیرا اعتقاد و افکار این افراد مبناى محکم منطقى و عقلانى ندارد و سخنانى است که از دیگران شنیده، آن را پسندیده و به دلیل اینکه با دلخواه آنها نیز موافق بوده است، آن را باور کرده اند. به طور طبع انسان آنچه را با خواسته ها و امیالش موافق باشد، سریع تر مى پذیرد.
کلمات کلیدی:
مرورى بر مباحث پیشین: پیش از این سؤالى را مطرح کردیم که با وجود این که مردم کوفه سال ها از محضر امیرالمؤمنین(علیه السلام) استفاده کرده بودند، بسیارى از آنها در جنگ هاى مختلف در رکاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) بودند و خود اهل کوفه نامه هاى زیادى را براى حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)نوشته و آن حضرت را براى تصدى مقام خلافت، به عراق دعوت کرده بودند، چگونه شد که همین مردم پس از مدت کوتاهى تغییر نظر دادند و نه تنها بیعت با مسلم و پیمان با حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) را نقض کردند، بلکه بسیارى از همان افرادى که با نامه امام حسین(علیه السلام) را به کوفه دعوت کرده بودند، به روى آن حضرت شمشیر کشیده و در به شهادت رساندن آن حضرت و یاران و فرزندانش شریک شدند. هر چند اگر این سؤال معماى تاریخ نامیده شود، نابجا نیست، اما به هر حال، این موضوع یک واقعیت تاریخى است.
پیش از این بیان کردیم که براى حل این معما مى توان به صورت ریشه اى چنین بحثى را مطرح کرد که اصولا رفتارهاى انسان چگونه شکل مى گیرد و چه عواملى موجب تغییر رفتار انسان مى شود. اجمالا به این نتیجه رسیدیم که دو دسته از عوامل در تغییر رفتار انسان مؤثر است; دسته اول عوامل شناختى، فکرى و نظرى; و دسته دوم عوامل احساسى، عاطفى و انگیزشى. در جریان کربلا هر دو عامل مؤثر بودند، از سویى شناخت مردم نسبت به اسلام، اهل بیت(علیهم السلام) و شخص حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) تضعیف و از سوى دیگر زمینه هایى که موجب تغییر انگیزه در آنها شود، فراهم شده بود. بحث مفصل پیرامون ماهیت این عوامل، نحوه فراهم شدن آنها و کیفیت به کارگیرى آنها در مجال این جلسه نمى گنجد; از این رو بیشتر بر عامل اول، یعنى شناخت، تکیه مى کنم.
اصولا، اکثریت مردم در باره مسائل اعتقادى خود تعمق ندارند. به تعبیر دیگر آنها براى فهمیدن و اعتقاد به مطلبى، حتى اصلى ترین اعتقادات دینى، سرمایه گذارى فکرى نمى کنند و به محض این که در مورد مطلبى قانع شوند، آن را مى پذیرند و مبناى فکرى و اعتقادى خود قرار مى دهند. اکثریت مردم مسلمان این زمان نیز همین گونه هستند، یعنى حتى براى اینکه حقانیت اعتقاد به خدا، قیامت و نبوت براى آنها ثابت شود، در صدد بحث، تحقیق و تفکر برنمى آیند و با شنیدن دلایل ساده اى که به صورت ابتدایى به آنها تعلیم داده مى شود، قانع مى گردند. اصولا اعتقادات اکثریت مردم، اعتقاداتى سطحى است. امّا زمانى تأثیر سوء این عامل آشکار مى شود که شیاطین فتنه گر در صدد انحراف افکار مردم برآیند و نه تنها به همان سطحى نگرى اکتفا نشود، بلکه در جهت انحراف مردم از مسیر حق و القاى افکار نادرست در ذهن آنها تلاش هایى انجام گیرد.
اساساً یکى از حکمت هاى نصب جانشین معصوم براى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) که از علم الهى و خدادادى برخوردار باشد، پیشگیرى از انحراف مردم است. اما به هر حال، از همان روز اول رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مسیر حرکت مردم تغییر داده شد. همچنان که همه مى دانید امیرالمؤمنین(علیه السلام) در طول بیست و پنج سال حکومت سه خلیفه و قریب پنج سال حکومت خود، تلاش فراوانى انجام دادند که فکر مردم را اصلاح کرده و از پیدایش انحرافات فکرى در مردم جلوگیرى کنند. ولى قدرت در اختیار دیگران بود و یک نفر یا یک گروه کوچک در مقابل گروهى که تمام قدرت سیاسى و نظامى کشور را در اختیار داشت، نمى توانست تأثیر زیادى داشته باشد. حتى بعد از این که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خلافت رسیدند و تمام مردمى که در آن صحنه حضور داشتند، با ایشان بیعت کردند، آن حضرت بارها و بارها از نادانى، ناآگاهى، غفلت و بى توجهى مردم گلایه کردند. به هر حال، در طول پنج سال خلافت حضرت امیر(علیه السلام)نیز، فرصت کافى براى آن حضرت فراهم نشد بگونه اى که ایشان تمام همّ خود را در جهت تعلیم مردم و آگاه کردن آنها به کار گیرند. طى مدت پنج سال خلافت حضرت امیر(علیه السلام)، بخش عمده وقت آن حضرت در جنگ گذشت. جنگ عظیم صفین مدت زیادى طول کشید. جنگى که در آن یکصد هزار نفر از مسلمانان کشته شدند. همچنین جنگ هاى دیگر، فرصتى براى امیرالمؤمنین(علیه السلام)باقى نگذاشت که آن حضرت به افزایش سطح شناخت مردم بپردازد. گاهى حضرت امیر(علیه السلام) با استفاده از همین فرصت هاى اندک، خطبه هایى را ایراد مى فرمود و مردم را متوجه حقایق مى کرد و از اشتباهات و انحرافات بر حذر مى داشت.
اگر خطبه هاى نهج البلاغه را مرور کنید، ملاحظه خواهید کرد که حضرت امیر(علیه السلام) در موارد فراوانى با تعبیراتى عجیب از کسانى یاد مى کند که مردم را گمراه مى کنند. اگر انسان در این خطبه ها دقت کند تعجب خواهد کرد که در آن زمان که هنوز چند دهه بیشتر از وفات پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم)نگذشته بود، چه جوّى بر جامعه حاکم شده بود، که امیرالمؤمنین(علیه السلام)چنین بیاناتى را ایراد فرموده است. پیش از این اشاره اى به یک قسمت از کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام)کردم. «و إنما سمیّت الشبهة شبهةً لأنها تشبه الحق فأما أولیاء اللَّه فضیاؤهم فیها الیقین و دلیلهم سَمت الهدى و أمّا أعداء اللَّه فدعاؤهم فیها الضَّلال و دلیلهم العمى»1. اگر این مطلب در آن زمان مصداق نداشت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد آن، خطبه ایراد نمى فرمود. از این کلام مى توان دریافت در آن زمان مباحثى شبهه انگیز در میان مردم القا شده بود که موجب اشتباه مى شد. از این رو، حضرت امیر(علیه السلام) مى فرماید: به این دلیل شبهه را «شبهه» نامیده اند که ظاهر آن شبیه حق، ولى باطن آن فاسد است. وقتى چنین جوّ تیره و مبهم در فضاى فرهنگى جامعه پدید آمد و حق و باطل آمیخته شد و مطالب شبهه ناک رایج شد، در چنین شرایطى گروه اندکى که اولیاى خدا و مؤمنین برجسته و ممتاز هستند، از یقین و جهت گیرى به سوى هدایت بهره مند شده و از فضاى تیره شبهه جان سالم به در مى برند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این کلام نمى فرماید: «فالمؤمنون»، بلکه مى فرماید: «فأمّا أولیاء اللَّه فضیاؤهم فیها الیقین»، مقصود حضرت این است که هر مؤمنى از چنین ویژگى برخوردار نیست، بلکه تنها اولیاى خدا اینگونه هستند. «فضیاؤهم فیها الیقین و دلیلهم سَمْت الهدى»، گویا در مسیر، علامت هایى براى هدایت به سویى خاص نصب شده است و اولیاء الله به واسطه نورانیت خود و با استفاده از آن علامت ها حق و باطل را از یکدیگر تمییز داده، راه حق را مى شناسند و از فضاى شبهه آلود خارج مى شوند.
«و أمَّا أعداء اللَّه فدعاؤهم فیها الضلال»، اما دشمنان خدا در این شرایط شبهه ناک به فکر گمراهى هستند و اصلا به گمراهى دعوت مى کنند. راهنماى ایشان نیز در این مسیر کورى است. چه مقدار مى توان از کورى براى پیدا کردن راه استفاده کرد؟ آنها آن چنان کوردل هستند و نور هدایت از ایشان سلب شده است که هیچ راهنمایى ندارند و دیگران را جز به سوى گمراهى دعوت نمى کنند. بنابراین، زمانى که شبهه اى ایجاد مى شود و جوّ فکرى و فرهنگى شبهه ناک، آلوده و تیره و تار مى شود، در چنین شرایطى تنها اولیاى خدا هستند که با استفاده از یقین، از شبهه نجات پیدا مى کنند. اما دیگران همچنان در گمراهى و حیرت باقى مى مانند.
حضرت امیر(علیه السلام) در خطبه دیگرى مى فرماید: «و آخر قد تسمى عالماً و لیس به»2. اگر این کلام در جامعه آن روز مصداق نداشت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) این سخنان را بر زبان جارى نمى ساخت. آن حضرت مى فرماید: مى بینم بعضى از افراد خود را به عنوان عالِم و دانشمند معرفى مى کنند و نام خود را عالِم مى گذارند در حالى که بهره اى از علم نبرده اند، بلکه مجموعه اى از افکار انحرافى را جمع آورى کرده و نام آن را علم گذاشته اند; این افراد مجموعه اى از گمراهى ها و نادانى هاى دیگران را جمع آورى کرده و افتخار مى کنند که من از حرفهاى دیگران اطلاع دارم و علم یعنى همین!!
1. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، 1404 ق، ج 2، ص 298.
2. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید، کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، 1404 ق، ج 1، ص 382.
کلمات کلیدی:
مفاهیم متشابه، ترفندى براى فتنه: بنابراین، کسانى که قصد ایجاد فتنه را دارند، حق و باطل را با یکدیگر مى آمیزند، تا زمینه اشتباه را در جامعه فراهم کنند. این افراد شعارهاى جالب، زیبا و فریبنده اى را مطرح مى کنند و در کنار آنها، شعارهاى ناحقى هم ضمیمه مى کنند. معمولا در این قبیل موارد الفاظ متشابه، غیر شفاف و قابل اطلاق بر چند معنا به کار گرفته مى شود. همچنان که مى دانید مفهوم برخى الفاظ شفاف و روشن نیست; بر خلاف الفاظى که معناى آنها روشن است و کسى در مورد آنها به اشتباه مبتلا نمى شود.
کسانى که قصد ایجاد فتنه و گمراه کردن مردم را دارند، الفاظ غیر شفاف و قابل مغالطه را به چند معنا استفاده مى کنند و منظور خود را به صراحت بیان نمى کنند. این افراد در سخنرانى ها، بحث ها، نوشته ها، کتاب ها و شعارهایشان از الفاظى استفاده مى کنند که قابل حمل بر معانى مختلفى است. همچنان که مى توان آنها را حمل بر معناى حق کرد و مصادیق خوبى براى آن معرفى کرد، مى توان معناى باطلى نیز براى آنها تصور کرد یا معناى عامى که شامل مصادیق باطل هم بشود. اگر چه ما در زمان حضرت امیر(علیه السلام)نبودیم که چنین اختلاطى را بین حق و باطل مشاهده کنیم، اما امروز مصداق هاى خوبى از آن را به چشم خود مى بینیم. «آزادى»! چه لفظ زیبایى است؟ هر کس این لفظ را بشنود، دلش براى آن پر مى زند. مگر آزادى چیزى است که کسى از آن تنفر داشته باشد؟! پرنده اى را تصور کنید که مدتى گرفتار است و دائماً براى رها شدن از قفس تلاش مى کند. چقدر زیباست اگر کسى در قفس را باز کرده او را آزاد کند! در مقام اختلاط حق و باطل، از این مسأله صحبت نمى شود که آیا منظور از «آزادى»، «آزادى از خدا»، «آزادى از عقل»، «آزادى از دین» و «آزادى از ارزش هاى انسانى» است با مقصود «آزادى از جهل»، «آزادى از ظلم»، «آزادى از قیود اسارت بار»، و «آزادى از اوهام شیطانى» است؟ کدامیک از این دو معنى منظور کسانى است که این شعار را سر مى دهند؟ اگر به صراحت گفته شود «آزادى از اوهام شیطانى»، چه کسى از این شعار ناراحت خواهد شد؟ مگر آزادى از عادات انحرافى و مواد مخدر بد است؟ آیا شما نمى پسندید که دیگران بر ما حکومت نکنند، آنها براى ما نقشه نکشند، در امور داخلى ما دخالت نکنند و ما از چنگال اجانب آزاد باشیم؟ مگر بد است که جامعه اى بتواند خود، تصمیم بگیرد، بر سرنوشت خود حاکم باشد و دیگران در امور او دخالت نکنند؟ اما آیا آزادى از خدا هم پسندیده است و ما باید خود را از بندگى خدا هم رها کنیم؟! آزادى از ارزشها و آزادى از عقل چه طور؟ «لو أن الحق خلص من لبس الباطل»، اگر حق و باطل از یکدیگر تفکیک مى شدند و مى توانستیم و بتوانیم هر یک را متمایز از دیگرى نشان دهیم، ابهامى باقى نمى ماند.
مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) در کلام دیگرى مى فرمایند: «انما سمّیت الشبهة شبهةً لانها تشبه الحق»1 نام شبهه را شبهه گذاشته اند، براى این که شباهت به حق دارد. لباس حق را بر تن باطل مى پوشانند تا شبیه آن و موجب انحراف شود. اگر باطل شباهت به حق نداشته باشد و مشخص باشد حق چیست و باطل کدام است، فتنه ایجاد نمى شود. پیدایش فتنه ها در نتیجه امتزاج حق و باطل است. بنابر این، اگر کسانى قصد اصلاح دارند و واقعاً فتنه جو نیستند و نمى خواهند حتى از همین لفظ «اصلاح» سوء استفاده کنند، باید سعى کنند الفاظ را به صورت شفاف مطرح کنند و اگر راست مى گویند، باید حق و باطل را از یکدیگر تفکیک کنند. حتى در همین مورد ادعاى «اصلاح طلبى» مقصود خود را از اصلاح به روشنى بیان کنند. هنگامى که به بعضى از آنها گفته مى شود مقصود خود را از این واژه ها مشخص کنید، پاسخ مى دهند مردم معناى آنها را تعیین خواهند کرد! چگونه شما در پى ترویج امرى هستید که آن را نفهمیده اید؟ آنها مى گویند حالا ما همین اصلاحات را ترویج میکنیم، بعدها خود مردم خواهند گفت اصلاحات چیست! اگر غرضى در کار نیست، بگویید فساد در نظر شما چیست و امروز چه امرى فاسد است و شما قصد اصلاح چه مسأله اى را دارید؟ آیا قانون اساسى باید اصلاح شود؟ کدام بخش از قانون اساسى نیاز به اصلاح دارد؟ البته خود آنها مى دانند مقصودشان چیست؟ اما براى فریب دادن من و شما اینگونه سخن مى گویند. ایرادى که آنها در قانون اساسى سراغ دارند این است که در آن قید شده است قوانین ایران، باید اسلامى باشد! در کنفرانس برلین گفتند که مشکل قانون اساسى در این نکته است. مقصود آنها از اصلاحات، حذف اسلام و ولایت فقیه از قانون اساسى است. از نظر آنها اصلاحات یعنى این! اگر مقصود دیگرى دارند، آن را صریح و شفاف بگویند. همچنان که مقام معظم رهبرى به صراحت مواردى که را باید اصلاح شود، مشخص کردند و فرمودند: امروز براى ما اصلاحات باید در زمینه فقر، تبعیض، رشوه خوارى و فساد صورت گیرد. آیا کسى با چنین کلامى که به صراحت و شفافیّت بیان شده است، مخالفت مى کند؟ آیا کسى به واسطه این سخنان گمراه مى شود؟ این موارد خواسته فطرى همه انسان ها و خواسته همه انبیا و اولیاست. همه مى خواهند با فقر، تبعیض، ظلم، نابرابرى، سوءاستفاده و رشوه خوارى مبارزه شود. و کارهایى که مستلزم این امور است اصلاح شود. البته این اصلاحات مطلوب است. اما آیا همه همین گونه سخن مى گویند و اصلاح در همین امور را در نظر دارند؟ چرا عده اى مقصود خود را به روشنى بیان نمى کنند؟ چون قصد در هم آمیختن حق و باطل را دارند تا بتوانند از چنین شرایطى سوء استفاده کنند. اگر کسانى واقعاً درد دین و درد اصلاح جامعه را دارند و به حال خود و جامعه دل مى سوزانند، باید شفاف سخن بگویند و سعى کنند ابهام ها برطرف گردد تا مشخص شود حق چیست و باطل کدام است و مردم بتوانند به درستى حق را انتخاب کنند. بدانید هر کس که سعى در مطرح کردن تعبیرات همراه با ابهام دارد، سوء نیت دارد و در مقابل، هر کس سعى مى کند، مطالب آشکار، شفاف و بى پرده مطرح شود به گونه اى که مصادیق آن به روشنى قابل شناخت باشد، چنین کسى غرضى ندارد. چون مقصود خود را به صراحت بیان مى کند و ابهامى در کلام خود باقى نمى گذارد.
کسانى که فریب بنى امیه و سایر سردمداران کفر و ظلم را خوردند، تحت تأثیر تبلیغات ابهام آلود واقع شدند.
بنابراین، یکى از عوامل انحراف جامعه این بود که شیاطین فتنه گر اجازه ندادند مردم به درستى حق و باطل را بشناسند. آنها حق و باطل را با هم آمیختند و از الفاظ مبهم و غیر شفاف استفاده کردند، تا مردم در گمراهى و حیرت باقى بمانند و آنها بتوانند در موقع مناسب از گمراهى جامعه سوء استفاده کنند. وظیفه کسانى مانند بنده این است که سعى کنیم حق و باطل را روشن کنیم.
پروردگارا! تو را به خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) قسم مى دهیم ما را در شناختن حق یارى فرما! عوامل گمراهى و انحراف را از جامعه ما برطرف کرده و انگیزه حقیقت طلبى را در ما تقویت فرما!
1. وسایل الشیعه، ج 27، ص 161.
کلمات کلیدی:
دو منشأ فتنه هاى اجتماعى: به هر حال، ریشه تمام انحرافات فردى و اجتماعى، به انحراف در دو دسته عامل مؤثر در رفتار انسان، باز مى گردد، انحراف در تفکر، بینش و شناخت و انحراف در میل، هوس، انگیزه و جاذبه اجتماعى. اگر تفکر انسان صحیح باشد و کشش هاى باطنى او هم در مسیر درست قرار گیرد دنیا به بهشت تبدیل خواهد شد. مشکلات زندگى اجتماعى که به رفتار انسان ها مربوط مى شود، گاهى ثمره اشتباه، در مبانى فکرى و به تعبیر دیگر نادانى انسان است. مثلا مسأله اى به درستى براى انسان حل نشده، اما او تصور مى کند آن را به خوبى فهمیده است. اگر به خاطر داشته باشید، یکى از مواردى که در فرمایش هاى حضرت امام(قدس سره) زیاد تکرار مى شد، تعبیراتى از این قبیل بود که «آقایان توجه ندارند». ایشان هنگامى که در مورد فردى مى خواستند بگویند او مسأله اى را به درستى نفهمیده است و اشتباه مى کند، این تعبیر را به کار مى بردند. گاهى نیز ممکن است انسان به درستى مسأله را فهمیده باشد، اما تمایلى به عمل بر طبق فهم خود نداشته باشد. گاهى با وجود اینکه انسان مى داند کارى بد است، مبناى عقلایى ندارد و براى اجتماع هم ضرر دارد، اما به خاطر ارضاى هوى و هوس خود آن کار را انجام مى دهد. عواملى که در صدر اسلام موجب چنین انحرافاتى شد از این دو دسته خارج نیست.
در فرهنگ صدر اسلام تعبیرى ادبى رایج بود. در آن زمان هنگامى که مردم به رفتار ناهنجار اجتماعى مبتلا مى شدند و موجب گمراهى و انحراف آنها مى شد، به چنین انحرافى «فتنه» مى گفتند. در قرآن کریم هم از این تعبیر استفاده شده است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد «فتنه» کلام زیبایى در نهج البلاغه دارد. آن حضرت ضمن خطبه اى مى فرمایند: «أنما بدء وقوع الفتن أهواء تتبع و أحکام تبتدع یخالف فیها کتاب اللَّه و یتولى علیها رجال رجالا على غیر دین اللَّه فلو أن الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف على المرتادین و لو أن الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندین و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشیطان على أولیائه و ینجو الذین سبقت لهم من اللَّه الحسنى»1امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى فرمایند: فتنه هاى اجتماعى دو منشأ دارد: منشأ اول هوس هایى است که در افراد پیدا مى شود. اگر افراد مى توانستند آن هوس ها را کنترل کنند، آنها را به مسیر صحیحى سوق دهند و نخواهند در حد افراط به آن هوس ها عمل کنند، چنین فتنه هایى به وجود نمى آمد. عامل دوم هم مسایلى است که به نام دین مطرح مى شود در حالى که ارتباطى با دین ندارند. انتساب این بدعت ها به دین، به این منظور است که مردم ساده دل باور مى کنند که این امور جزء دین است، در حالى که چنین نیست و این امور بدعت است. «آراءٌ تتبدع»، یعنى نوآورى هایى است که جزء دین قرار داده مى شود در حالى که جزء دین نیست. عده اى از مردم هم که در اشتباه افتاده اند تصور مى کنند این امور جزء دین است و از آنها پیروى مى کنند و از دین منحرف مى شوند. فکر مى کنند این امور جزء دین است و باید به آنها عمل کرد، در حالى که این مسائل بدعت و خارج از دین است. در چنین مواردى است که «یخالف فیها کتاب الله»، یعنى قرآن مورد مخالفت قرار مى گیرد. زمانى که آراء جدیدى که مخالف قرآن است، به نام دین عرضه مى شود، قرآن متروک مى شود، «و یتولى علیها رجال رجالا على غیر دین الله»، روابطى بین مردم برقرار مى شود که بر اساس ملاک هاى دینى نیست و ارتباطات اجتماعى به صورت امرى ضد دینى در مى آید. سپس حضرت امیر(علیه السلام) مى فرماید: اگر شرایط به گونه اى بود که حق به صورت کامل مشخص بود و با آراء بدعت آمیز مشتبه نمى شد و حق و باطل از یکدیگر متمایز بودند، «فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف على المرتادین»، حقیقت بر کسانى که در پى حق بودند، مخفى نمى ماند و به فتنه مبتلا نمى شدند. «و الو ان الحق خلص من لبس الباطل»، و اگر باطل کاملا از حق جدا بود و با آن اشتباه نمى شد، کسى به دنبال باطل نمى رفت. مردم فطرتاً حق طلب هستند. اگر عده اى به دنبال باطل مى روند، به این دلیل است که در مجموعه باطل، عناصر حقى را گنجانده اند که مردم را مى فریبد و به سوى باطل مى کشاند. «و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان». کسانى که قصد ایجاد فتنه دارند، باطل را با حق ممزوج کرده و به مردم ارائه مى دهند. هنگامى که کسى قصد فراهم کردن دسته گلى را داشته باشد، از هر گلى شاخه اى مى چیند و به یکدیگر ضمیمه مى کند. اگر تمام گل ها بدبو و مسموم باشد، کسى به سراغ آن نمى رود. اما اگر همراه با گل هاى معطر، چند شاخه گل مسموم نیز در این دسته گل قرار داده شود، ممکن است عده اى فریفته گل هاى خوشبوى آن دسته گل شده و به تصور اینکه دسته گل خوشبویى را استشمام مى کنند، مسموم شوند. اگر فقط گل هاى مسموم و بدبو در این دسته گل باشد، کسى رغبت نمى کند آن را استشمام کند. حضرت امیر(علیه السلام) مى فرماید «و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان»، حق و باطل را با یکدیگر ممزوج مى کنند. «فهنالک یستولى الشیطان على أولیائه»، در چنین شرایطى که حق و باطل با یکدیگر ممزوج شده است، شیطان مى تواند طعمه هاى خود را از میان مردم پیدا کند و آنها را شکار کند. چه کسانى طعمه هاى شیطان هستند؟ کسانى که فریب امتزاج حق و باطل را خورده اند و آگاهى و تخصص کافى براى تمییز حق و باطل از یکدیگر را ندارند. چشم آنها به نقاط مثبتى دوخته شده و عناصرِ حق، آنها را به خود جذب کرده است; غافل از این که در بین عناصر حق، عناصر مسموم و زهرآگینى وجود دارد که آنها را به کشتن، نابودى مى کشاند. شیطان در پى چنین شرایطى است که حق و باطل با یکدیگر مشتبه شود تا طعمه هاى خود را از میان جامعه صید کند. «فهنالک یستولى الشیطان على اولیائه و ینجو الذین سبقت لهم من الله الحسنى»، در این شرایط کسانى نجات پیدا مى کنند که بر اساس تقدیر الهى و نظام محکم و حکمت آمیزى که خدا برقرار کرده است، در صدد یافتن حق برآیند و آن را پیدا کنند. چنین کسانى از آفت هاى شیطانى مصون مى مانند. اما بقیه افراد کمابیش در دام شیطان مى افتند.
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، کتابخانه آیة الله مرعشى، 1404، ج 3، ص240.
کلمات کلیدی:
تقلید ناروا: به هر حال، عده اى بودند که از نظر فکرى باور نمى کردند پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) واقعاً پیغمبر است. انگیزه اى هم براى تحقیق، بحث و گفتگو با آن حضرت و مطالبه دلیل و معجزه براى روشن شدن مسأله نداشتند. این افراد از نظر فکرى سطحى نگر و داراى مبانى فکرى سستى بودند و آنچنان همّتى نداشتند که در صدد تحقیق و بررسى در مورد این مسأله برآیند. تعجب نکنید! من و شما چقدر همت داریم براى اثبات عقاید خود در پى یافتن دلایل آنها باشیم تا به یقین برسیم حتّى زمانى که مورد هجوم شبهات قرار مى گیریم؟! هر کسى کار و زندگى دارد، مى گوید وقت این کارها را نداریم، حالا بگذریم تا ببینیم چه مى شود! در آن زمان عده اى از نظر فکرى ضعفهایى داشتند و باور نمى کردند که این شخص پیغمبر است; بلکه حتى وجود خداوند را هم باور نداشتند. پرستش بت ها هم براى آنها به عنوان یک سنّت مطرح بود. هنوز در کشور ما هم بعضى از سنت ها وجود دارد و کسانى بدون اینکه دلیل عقل پسندى داشته باشند آنها را رعایت مى کنند. همانطور که مى دانید بعضى از اقلیت هاى مذهبى بعضى کارها را به عنوان سنت انجام مى دهند و متأسفانه بعضى افراد سعى مى کنند سنتهایى را که متعلق به اقلیت هاى مذهبى است، در بین مسلمانان ترویج کنند. به عنوان مثال سنت چهارشنبه سورى که متعلق به زرتشتى هاست و متأسفانه در سالهاى اخیر کوشش هایى انجام شده است که به صورت یک سنت ملى درآید و مسلمانان هم آن را انجام دهند. چه عاملى موجب مى شود که عده اى این کار را انجام دهند؟ پریدن از روى آتش چه فایده اى دارد که موجب شده کسانى این کار را انجام دهند؟ اگر از کسانى که آتش روشن مى کنند و از روى آن مى پرند، سؤال کنیم که این کار در زندگى انسان چه تأثیرى دارد، مى گویند این یک سنت قدیمى است که پدران ما انجام مى دادند، ما هم آن را انجام مى دهیم! این مبناى فکرى این کار است اما آنها در مورد صحت و سقم آن تحقیق نمى کنند. انگیزه این کار تقلید است. مردم عادى علاقه دارند هم رنگ جماعت باشند.
در صدر اسلام هم چنین عواملى بود. بسیارى از کسانى که مسلمان مى شدند، اسلام آوردنشان بر اساس تحقیق نبود. اگر رئیس قبیله اى مسلمان مى شد، بقیه افراد قبیله هم به دنبال او مسلمان مى شدند. اگر روز بعد همین رئیس کافر و مرتد مى شد، سایرین هم از اسلام بر مى گشتند. عامل این مسأله تقلید بى منطق و بدون پشتوانه عقلى بود. البته هر تقلیدى بد نیست. اگر تقلید از زندگى انسان حذف شود، شیرازه زندگى اجتماعى، مى گسلد. آنچه ناپسند است، تقلید کورکورانه، بدون دلیل و بى منطق است.
کلمات کلیدی: