کار نیک را به جاى آرید و چیزى از آن را خرد مشمارید که خرد آن بزرگمقدار است و اندک آن بسیار ، و کسى از شما نگوید دیگرى در انجام کار نیک از من سزاوارتر است که به خدا سوگند ، بود که چنین شود ، چه نیک و بد را مردمانى است ، هر کدام را وانهادید اهل آن ، کار را به انجام خواهد رسانید . [نهج البلاغه]
امام حسین علیه السلام
درباره



امام حسین علیه السلام


علی اصغر
مطالبی که به طور سلسله وار در این وبلاگ مشاهده می فرمایید مجموعه سخنرانى هاى استاد آیت الله مصباح یزدی است که در حسینیه شهداى قم در محرم 1421 بیان شده و تحت عنوان آذرخشی دیگر از آسمان کربلا چاپ و منتشر گردیده است. ضمناً مدیر وبلاگ فقط منعکس کننده مطلب می باشد.

مسلمانان نمازخوان، قاتلان امام حسین(علیه السلام)!: اینک قصد دارم مقدارى درباره این موضوع صحبت کنم که چگونه ممکن است عده اى با وجود این که مسلمان، مؤمن و اهل نماز و روزه بوده همراه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در جنگ ها شرکت کرده و حتى بعضى از ایشان معلول جنگى بودند، چنین کسانى با امام حسین(علیه السلام)فرزند پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، که دشمنان و بیگانگان پس از هزار سال، با شنیدن اوصاف و خصائلش عاشق او مى شوند، کسانى به نام پیروى از اسلام و براى اقامه خلافت اسلامى، او را بکشند، در حالى که همین افراد چندى قبل او را به حکومت بر خود دعوت کرده بودند. علت این امر چیست و چگونه چنین تغییرى در انسان ایجاد میشود؟

ریشه یابى تحولاتى که در انسان رخ مى دهد، به عواملى که در شکل دهى رفتارهاى اختیارى انسان مؤثر است، بازمى گردد. دو دسته از عوامل در کارهاى اختیارى ما که بر اساس اراده، نقشه و انگیزه انجام مى شود، دخالت دارند. دسته اول عوامل فکرى و نظرى است. انسان براى انجام هر کارى، به خصوص امور پیچیده اجتماعى و سیاسى، باید از قبل در مورد آن فکر کند و مبانى، مبادى و غایت آن را تشخیص دهد. البته هر کس در حدِ سطحِ فکر خود مسائل را تجزیه و تحلیل مى کند. کسانى که از اندیشه عمیق ترى برخوردارند، مسائل را به طور کامل بررسى مى کنند و به ریشه هاى اصلى آن مى رسند، اما آنهایى که سطحى نگر هستند، به ظواهر امور اکتفا مى کنند. به هر حال، این افراد نیز براى انجام هر کارى دلایلى را ارائه مى کنند. بنابراین، انسان زمانى که قصد دارد انجام کارى را به عهده بگیرد، به خصوص اگر انجام آن با خطراتى همراه باشد، باید درباره آن بیندیشد و دلیل قانع کننده اى براى انجام آن داشته باشد. آیا کسانى که در دفاع مقدس شرکت کردند، بدون مبنا به جبهه رفتند؟ قطعاً آنها هم براى کار خود دلایلى داشتند. افرادى که چنین آمادگى را داشتند که عاشقانه در جبهه ها شرکت کنند، بر اساس تفکر و بینشى اقدام به این کار کردند که وصیت نامه ها و مصاحبه هایشان نشان دهنده آن است. مخالفان انقلاب نیز براى کارهاى خود تفکر و توجیهى دارند.

این دسته از عوامل مربوط به شناخت و بینش انسان است و باید به صورتى به این نتیجه برسد که کارْ صحیح و ارزشمند و شایسته این است که انسان براى آن سرمایه گذارى کند و جان، مال و وقت خود را در راه آن هزینه کند. این افکار، مقدمات و ریشه هایى دارد که به سلسله اى از اعتقادات کلى نسبت به انسان، هستى، این جهان و جهان پس از مرگ باز مى گردد. آیا پس از مرگ عالم دیگرى نیز هست؟ اگر عالم دیگرى هست، چه رابطه اى بین این زندگى، و عالم بعد از مرگ وجود دارد؟ ابتدا باید مسائلى از این قبیل و سلسله اى از مسائل اعتقادى براى انسان حل شود، تا هر کس بتواند بر اساس باورهایى که در زمینه این مسائل دارد، تصمیم بگیرد.

دسته دیگرى از عوامل نیز در رفتار انسان دخیل است که خارج از دایره اعتقاد، تفکر و بینش است. انسان نسبت به برخى امور علاقه و تمایل دارد. حتى ممکن است گاهى خود شخص نیز از نظر فکرى انجام کارى را قبول نداشته و آن را زشت و ناپسند بداند، ولى به انجام آن علاقه داشته باشد. به عنوان مثال، غالباً کسانى که به سیگار مبتلا هستند، خود آنها معتقدند استعمال دخانیات کار ناپسندى بوده براى سلامت انسان زیان آور است; اما با این وجود از استعمال آن لذت مى برند و به آن عادت کرده اند.

این امر ارتباطى با عوامل شناختى ندارد. بلکه عامل دیگرى غیر از شناخت، تمایل و جاذبه انجام کارى را در انسان ایجاد مى کند. ممکن است گفته شود عوامل دسته اول مربوط به عقل و عوامل دیگر مربوط به عشق است. چنین تعبیرى بى مورد نیست. اما به عبارت علمى مى توان اینگونه گفت: عوامل دسته اول مربوط به شناخت و عوامل دسته دوم مربوط به گرایش ها، امیال و انگیزه هاست. این دو دسته عامل مى توانند در رفتارهاى صحیح یا ناصحیح انسان مؤثر باشند. افرادى که در گذشته از رژیم سابق حمایت مى کردند، هنوز هم بعضى از آنها در داخل و خارج مشغول فعالیت هستند، این افراد هم براى خود مبانى فکرى خاصّى دارند. بنابراین، اگر تفکر و بینش بر اساس مبانى و استدلال صحیح استوار باشد، مى تواند ما را به نتیجه مطلوبى برساند که موجب سعادت شود. اما اگر انحرافى در فکر ایجاد شد، و انسان مانند بنّائى که سنگ بناى خود را کج مى نهد پایه و اساس تفکر خود را بر مقدمات غلط، قرار دهد امیدى به خوشبختى و کامیابى نخواهد داشت، زیرا اگر مقدمات اولیه تفکر و اندیشه ها خطا باشد، تمام افکارى که به دنبال آن مى آید، چون بر زیربناى غلط استوار شده است، منحرف و غلط خواهد بود. در زمینه کشش ها و تمایلات نیز این امر صادق است.

انگیزه ها و تمایلات انسان جهت دار بوده و ممکن است به سمت صحیحى جهت داده شود، همچنان که مى توان آنها را به سمت نادرستى منحرف کرد. به عنوان مثال، انسان تمایل به غذا خوردن دارد. اما آیا هر غذایى براى انسان مفید است؟ مى توان میل به غذا خوردن را به گونه اى جهت داد که همیشه موجب سلامت انسان باشد. یعنى انسان در حال اشتهاى طبیعى از غذایى که براى بدن مفید است استفاده کند. همچنین مى توان در اثر عادات بدى که در نتیجه تلقینات، تبلیغات و عوامل خاصى از قبیل شرایط محیطى و خانوادگى کسب مى شود، شیوه تغذیه را به گونه اى جهت داد که مثلا به جاى گوشت لذیذ بره، از گوشت بعضى از حیوانات حرام گوشت ـ که حتى مزه لذیذى هم ندارد ـ استفاده شود. میل به خوردن در تمام انسان ها وجود دارد، اما کیفیت جهت دادن به این میل تا حد زیادى در اختیار انسان است.

بنابراین، ممکن است در زمینه شناخت، فکر انسان منحرف شود و نتیجه غلط به بار بیاورد، همچنان که ممکن است در زمینه گرایش ها و انگیزه ها، تمایلات انسان به سمت و سوى ناشایستى جهت داده شود و نتایج ناگوارى به بار آورد. در تمام افعال فردى و اجتماعى انسان این دو دسته عامل، قابل شناسایى، معرفى و بررسى است. اگر شما هر یک از فعالیت هاى شخصى خود را ملاحظه کنید، آن را مبتنى بر سلسله اى از مبانى فکرى و نظرى و دسته اى از مبانى انگیزشى خواهید یافت. مسائل اجتماعى نیز همین گونه است.

هنگام ظهور خورشید اسلام در جزیرة العرب و مبعوث شدن آخرین پیامبر الهى مردمى که با او مواجه بودند، از دو منظر مختلف به این مسأله نگاه مى کردند. در آن زمان، هم در زمینه مسائل فکرى و نظرى و هم از لحاظ گرایش ها و انگیزه ها، عوامل مختلفى وجود داشت. از جمله، افکار و انگیزه هاى خاصى پدید آمد که ترکیب این افکار و انگیزه ها موجب پیدایش گروهى به نام منافقین شد. بیان تاریخچه، مبدأ پیدایش و چگونگى شکل گیرى آنها و تأثیراتى که بر تاریخ اسلام گذاشتند، بحث هاى مفصلى مى طلبد که در اینجا فرصت مطرح کردن آنها نیست.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/5/5:: 8:0 صبح     |     () نظر

لزوم همراهى شعور و شعار در مراسم محرّم و عاشورا: مراسم عزادارى مى تواند عواطف و احساسات انسان را زنده نگه دارد و آن را ارضا و تقویت کند. اما باید با مطرح کردن مباحث، پیرامون این واقعه، بخش دیگر شخصیت انسان نیز ـ که مربوط به شناخت و بینش است ـ تقویت شود. اگر جزئیات حادثه کربلا بهتر شناخته شود، علاوه بر اینکه از نظر عاطفى تأثیر خواهد داشت، مى توان براى زندگى نیز بیشتر از آن استفاده کرد و از آن الگو گرفت. اگر انسان از حوادث گذشته تاریخ به درستى بهره بردارى کند، این حوادث در جهت تکامل فردى و همچنین در تکامل جامعه، نقش مهمى را ایفا خواهد کرد. اگر گفته شود که انقلاب اسلامى ایران در واقع ثمره بهره گیرى صحیح از حوادث مشابه گذشته بوده است، شاید سخن نابجایى نباشد. همچنان که مى دانید، طى یکصد سال اخیر در عالم اسلام و همچنین در کشور ما، نهضت ها و جنبش هایى مانند نهضت مشروطیت، نهضت ملى کردن صنعت نفت و مواردى از این قبیل انجام گرفته است. در بسیارى از کشورهاى اسلامى مانند مصر، الجزایر و کشورهاى دیگر هم، نهضت هاى اسلام خواهى به صورت هاى مختلف انجام گرفته است. اما در هیچ کدام از این حرکت ها مانند انقلاب اسلامى ایران پیروزى حاصل نشد و هیچ یک از این حرکت ها به برقرارى نظامى اسلامى که بتواند سال ها دوام بیاورد منجر نشد. بحمد اللّه، نظام اسلامى ما تاکنون بیش از دو دهه دوام آورده است و ان شاءاللّه روز به روز قدرتمندتر خواهد شد. اگر بگوییم راز چنین موفقیتى در استفاده حضرت امام(قدس سره) از سایر نهضت ها بود، سخن گزافى نگفته ایم. امام راحل(قدس سره) از تجربه دیگران پند گرفت، آن ها را تحلیل و بررسى کرد، نقاط ضعف آنها را کشف و از آنها اجتناب کرد. همچنین امام(قدس سره) نقاط قوت آنها را به دست آورد، تا آنها را در جامعه ایجاد و تقویت کند. بهره گیرى از تاریخ موجب شد که این پیروزى نصیب مردم ما شود. اگر ما از همه حوادث تاریخ اینگونه استفاده کنیم، به تدریج جامعه ما آمادگى نهضت جهانى دیگرى را به رهبرى وجود مقدس حضرت ولى عصر ارواحنا فداه به دست خواهد آورد.

همه ما شنیده ایم که بیش از هزار و چهار صد سال قبل در جزیرة العرب حادثه اى اتفاق افتاد و پس از آن حوادث دیگرى و ما شیعیان معتقدیم که روزى هم نهضتى جهانى به رهبرى امام زمان ـ عجل الله فرجه الشریف ـ اتفاق خواهد افتاد. اما آیا گمان مى کنید این حوادثْ معلولهایى بدون علت و امورى اتفاقى بوده اند; یا اینکه هر حرکتى در تاریخ علل، اسباب، شرایط و موانعى دارد که اگر انسان آنها را به خوبى بشناسد، مى تواند براى حوادث بعدى از آنها استفاده کند. اگر مردم بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دچار انحراف شدند، حرکت اسلامى از مسیر صحیح خود خارج شد و آنگونه که شایسته بود، از دستورها اسلام بهره گیرى نشد، آیا این امر بدون علت بود؟ باید تحقیق کرد که چگونه این انحرافات حاصل شد و چه عواملى در آن دخالت داشت، تا ما سعى کنیم از چنین عواملى اجتناب کنیم و اجازه ندهیم انقلاب اسلامى ایران به آفاتى که نهضت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به آنها مبتلا شد، گرفتار شود. ما مى شنویم که امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از رسیدن به خلافت ظاهرى، ـ یعنى بعد از بیعت مردم با آن حضرت ـ با مشکلات زیادى مواجه شد، به گونه اى که حضرت امیر(علیه السلام) طى کمتر از پنج سال حکومت، به سه جنگ مهم پرداخت. اگر این جنگ ها اتفاق نیفتاده بود امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى توانست خدمات فراوانى به جامعه اسلامى ارائه و اسباب ترقى و تکامل مردم را فراهم کند. اما گرفتار شدن در این جنگ ها مانع شد که جامعه اسلامى از رهبرى امیرالمؤمنین(علیه السلام) حداکثر استفاده را ببرد. این امور بدون دلیل و اتفاقى نبود. ما باید با بررسى آنها دریابیم علت وقوع این حوادث چه بود که موجب شد مسلمانان نتوانند به درستى از رهبرى امیرالمؤمنین(علیه السلام) استفاده کنند. این وقایع ادامه داشت تا در نهایت به زمان حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) رسید. چرا در میان همه شهرهاى اسلامى فقط مردم کوفه از امام حسین(علیه السلام) دعوت کردند و نامه هاى عجیب و غریبى نوشتند که بر اساس آنچه نقل شده است، از شهر کوفه دوازده هزار نامه دعوت براى حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) فرستاده شد. در آن زمان مملکت اسلامى صدها شهر داشت; اما فقط از شهر کوفه دوازده هزار نامه براى حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) ارسال شد که در آنها خطاب به امام حسین(علیه السلام) نوشته شده بود; ما مى خواهیم امامت شما را بپذیریم، شما به کوفه تشریف بیاورید و در این شهر حکومت حضرت على(علیه السلام) را ادامه دهید. چگونه این مسأله اتفاق افتاد؟ ارسال دوازده هزار نامه جداگانه و یا حتى طومارهایى با دوازده هزار امضاء براى حضرت ابى عبداللّه(علیه السلام) از شهر کوفه مسأله ساده اى نیست. مدینه زادگاه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)، زادگاه اسلام و زادگاه حکومت اسلامى بود. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، امیرالمؤمنین(علیه السلام)، امام حسن(علیه السلام)، و همچنین امام حسین(علیه السلام)سال ها در آن شهر زندگى کرده بودند. اما مردم مدینه نه تنها از امام حسین(علیه السلام) دعوت نکردند بلکه شرایطشان بگونه اى بود که سیدالشهداء(علیه السلام) محرمانه از مدینه خارج شد و به مکّه معظّمه رفت. آن حضرت از شهر دیگرى دعوت شد. اما اکثر افرادى که آن بزرگوار را دعوت کردند، از دعوت خود صرف نظر کردند، تا جایى که در روز عاشورا، حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) آنها را خطاب قرار داد; چون در میان لشکر عمر سعد نویسندگان بعضى از همان نامه ها حضور داشتند.

حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) خطاب به آنها مى فرماید: شمااز ما کمک خواسته و ما را دعوت کردید تا جامعه شما را رهبرى کرده شما را از گمراهى و از ظلم بنى امیه نجات دهیم. ما هم دعوت شما را پذیرفتیم، سختى ها را تحمل کردیم و به یارى شما آمدیم; آیا حال که ما به اینجا آمده ایم; شما باید شمشیرهاى خود را به روى ما بکشید؟ شمشیرهایى که خودِ ما براى نابود کردن دشمنان اسلام به دست شما دادیم، آیا امروز همان شمشیرها را به روى خود ما مى کشید؟ این چه حادثه اى است؟ آیا امرى اتفاقى است؟ ما امروز اهل کوفه را سمبل بىوفایى مى دانیم، زیرا اهل کوفه به اندازه اى بىوفا بودند که حضرت على(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام)را تنها گذاشته اند; آیا شما فکر مى کنید اهل بصره یا اهل مدینه این گونه نبودند؟ آیا به تصور شما، شهرهاى دیگر باوفاتر بودند؟ در واقع اهل کوفه که در دعوت از امام حسین(علیه السلام)جرأت و جسارت فراوانى از خود نشان دادند حتى بعضى از ایشان مثل حبیب ابن مظاهر، مسلم بن عوسجه و افرادى دیگر براى حمایت از امام حسین(علیه السلام) به کربلا آمدند. اما این سؤال مطرح است که چگونه همان کسانى که از امام(علیه السلام) دعوت کردند، از دعوت خود صرف نظر کردند و نه تنها عقب نشینى کردند، بلکه با امام حسین(علیه السلام) نیز جنگیدند.

اکنون تصور کنید در حالى که هنوز قریب چهل سال بیشتر از وفات پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)نگذشته است، همان مردمى که سال ها از محضر حضرت على(علیه السلام) استفاده کرده بودند و بسیارى از آنها در جنگ ها با حضرت على(علیه السلام) همراه بودند، همین مردم، فرزند حضرت على(علیه السلام)و امام مفترض الطاعه را به فجیع ترین وضعیتى که در تاریخ سابقه نداشت، کشتند. این چه حادثه عجیبى است؟ آیا این حادثه، امرى اتفاقى بود؟ آیا همین اندازه که بگوییم حادثه اى بود که به دست مردم بىوفاى کوفه اتفاق افتاد، کافى است؟ آیا در زمان ما مردم بىوفا وجود ندارند؟ آیا از این پس جنگى علیه حق تحقق نخواهد یافت؟ شایسته است که این حوادث را تحلیل کنیم، علت هاى آن را پیدا کرده آسیب شناسى کنیم و به دست آوریم که چه عاملى موجب شد کسانى که حضور حضرت على(علیه السلام) را درک کرده و براى امام حسین(علیه السلام) نامه نوشتند، دست به چنین اقدامى بزنند؟ در بین مردم کوفه تعدادى اندک شمار از منافقین، کفار و افراد ضعیف الایمانى بودند که اهل بیت(علیهم السلام) را قبول نداشتند. ما با این گروه کارى نداریم. اما عده زیادى از مردم کوفه، به امام حسین(علیه السلام)نامه نوشتند و از آن حضرت درخواست کردند که به کوفه بیاید و حکومت تشکیل دهد. یکى از این نامه ها توسط تعداد زیادى از مردم کوفه امضا شده بود و در آن ابتدا حمد خدا را به جا آورده بودند، به خاطر اینکه دشمن اهل بیت(علیهم السلام) که حق آنها را غصب کرده و به زور بر مردم حکومت مى کرد، نابود شده بود. در این نامه بعد از حمد و ثناى الهى به خاطر مرگ معاویه و کوتاه شدن دست او از سر مردم، اضافه شده بود: ما از شما خواهش مى کنیم به کوفه تشریف بیاورید، «لعل الله یجمعنا بک على الحق»1، شاید حضور شما در این شهر موجب شود که جامعه ما راه حق را بشناسد، آن را بپیماید و مردم در مسیر حق با یکدیگر متحد شوند. آیا کسانى که چنین نامه هایى مى نویسند، باید بر روى امام حسین(علیه السلام) شمشیر بکشند؟

علت این تغییر چیست و چگونه چنین تحولى در انسان ایجاد مى شود؟ اگر ما این حوادث را تحلیل کنیم و عوامل آن را بشناسیم، در این صورت مى توانیم بعضى از تحولات را که در زمان خود ما، پس از پیروزى انقلاب رخ داده است، تحلیل کنیم و بفهمیم چرا چنین اتفاقاتى پیش آمده است؟ چرا بعضى افراد از مسیر صحیح منحرف شدند، چرا عده اى از پشت به نظام اسلامى خنجر زدند و هنوز هم به این کار خود ادامه مى دهند؟ چگونه ممکن است کسى که سال ها نماینده امام در چند نهاد انقلابى بوده است، بزرگ ترین خیانت را به این انقلاب انجام دهد و حوادث دیگرى که خود شما کمابیش از آنها مطلع هستید. اگر ما وقایع تاریخى را به درستى تحلیل کرده و از آنها عبرت لازم را گرفته بودیم، چه بسا این حوادث براى ما اتفاق نمى افتاد. امروز هم با انجام این کار مى توانیم حداقل خود را از فریب خوردن و گمراهى نجات دهیم.

این وظیفه کسانى امثال این گوینده است که توفیق خدمات دیگرى از قبیل فعالیت هاى هنرى، اقامه عزادارى و مرثیه خوانى را نداریم، ولى مى توانیم با مطالعه، بحث و بررسى، این مسائل را بیشتر تحلیل کرده پاسخ سؤالاتى را که در ذهن جوانان عزیز ماست، بیان کنیم.


1. بحارالانوار، ج 44، ص، 332.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/5/4:: 8:0 صبح     |     () نظر

زنده نگاه داشتن عاشورا: بر اساس شواهد تاریخى، شاید در عالم انسانیت هیچ حادثه اى نبوده است که پس از گذشت قرن ها همچنان یاد و خاطره آن در میان مردم آن چنان زنده باشد که گویا حادثه اى است که به تازگى اتفاق افتاده و مردم تحت تأثیر آثار آن هستند. ما نظیر چنین واقعه اى را در تاریخ هیچ مذهب و ملتى و در هیچ کشور و جامعه اى سراغ نداریم. البته جریاناتى وجود دارند که پس از هزاران سال یادى از آنها باقى مانده است و براى بزرگداشت آنها کارهایى انجام مى شود، اما تنها خاطره اى بسیار کمرنگ است که تأثیر چندانى در زندگى مردم ندارد. اما حادثه شهادت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) به گونه اى است که گویا هر سال تازه تر و تأثیر آن در جامعه بیشتر مى شود. سزاوار است که پیرامون حادثه اى با چنین ویژگى که داراى ابعاد مختلفى است، بحثهاى فراوانى انجام شود و الحمدللّه در کشور ما مردم عزیز، شریف، قدردان و علاقه مند به اهل بیت(علیهم السلام) از هیچ تلاشى در این راه فروگذارى نمى کنند و این توفیق نصیب آنها شده است که هر سال در ایام محرم به بهترین صورت ممکن به عزادارى و اظهار ارادت به پیشگاه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بپردازند.

ما دعا مى کنیم خداى متعال این عزیزان و این جوانان را که عاشق حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)هستند از همه آفات و بلیات حفظ فرماید، بر ایمان و عشق آنها نسبت به امام حسین(علیه السلام)بیافزاید و هیچگاه این افتخار را از ملت ما و به خصوص از جوانان عزیز ما سلب نفرماید.

هر یک از مردم خوب ما، به گونه اى در راه بزرگداشت قیام عاشورا زحمتهایى متحمل مى شوند. بعضى مرثیه خوانى مى کنند، بعض دیگر به سینه زنى و زنجیرزنى مى پردازند، برخى نیز مراسم دیگرى از قبیل تعزیه برگزار مى کنند و هر یک به صورتى به اظهار ارادت به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) مى پردازند. خداوند متعال به همه آنها اجرى که لایق کرَم اوست مرحمت فرماید. افرادى مانند بنده هم باید به صورت دیگرى وظیفه خود را در قبال امام حسین(علیه السلام) انجام دهیم و مراتب ارادت خود را نسبت به حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) ابراز کنیم. آنچه از ما ساخته است این است که واقعه عاشورا را بیشتر تحلیل کرده سعى کنیم از جوانب مختلف این داستان براى زندگى خود استفاده کنیم. چون، هر چند حوادث تاریخى به طور دقیق تکرار نمى شود، اما همچنان که در جامعه شناسى ثابت شده است، جهات مشترک زیادى میان حوادث مشابه وجود دارد و از حوادث گذشته تاریخ به نحوى مى توان براى جوامع دیگر استفاده کرد. قرآن کریم هم به این مطلب اشاره کرده و پس از نقل داستان اقوام گذشته، مى فرماید: «لقد کان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب»1. قرآن کریم پس از ذکر داستان هاى انبیاء و اقوام گذشته مى فرماید: ما این داستان ها را نقل مى کنیم که شما از آنها براى زندگى خود استفاده کنید و از آنها عبرت بگیرید. یعنى بررسى کنید که چه نکات مثبتى در کار مردم آن زمان وجود داشته است، شما هم آن را یاد بگیرید و در خود تقویت کنید. همچنین نقاط ضعف آنها را دریابید و سعى کنید آنها را تکرار نکنید.

عظمت داستان عاشورا چنین اقتضا مى کند که پیرامون آن بررسى هاى فراوانى انجام شود; زیرا با وجود این که خاطره این واقعه طى 1400 سال به بهترین صورت زنده مانده و هنوز منشأ اثرهاى فراوانى است، اما در مورد آن، سؤالات و نقاط مبهم زیادى نیز به خصوص براى نوجوانان و جوانان که فرصت زیادى براى مطالعه تاریخ یا بحث هاى مربوط به آن ندارند وجود دارد. این عزیزان به طور اجمال مطالبى از اصل داستان در مجالس عزادارى و یا در نوحه ها و مراثى شنیده اند اما در ذهن کاوشگر و پرسشگر جوانان ما سؤالاتى در مورد این وقایع مطرح مى شود که علاقه دارند آنها را بیشتر تحلیل کنند تا پاسخ سؤال خود را بیابند. اتفاقاً، اهمیت چنین بحث هایى کمتر از اهمیت اقامه مجالس عزادارى، اظهار ارادت و تقویت عواطف مذهبى نیست. چون در واقع شخصیت انسان از دو بخش اساسى تشکیل مى شود. بخشى مربوط به دانستنیها، شناخت ها، بینش ها و دانش هاست و بخش دیگر مربوط به احساس ها، عواطف، امیال، کشش ها و جاذبه هاست.


1. یوسف، 111.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/5/3:: 8:0 صبح     |     () نظر

خطر انحراف در کمین انقلاب: خداوند متعال در قرآن از هیچ طائفه اى به اندازه بنى اسرائیل تعریف نکرده است. خداوند متعال خطاب به بنى اسرائیل مى فرماید: «انى فضّلتکم على العالمین»1، شما را بر همه جهانیان برترى دادم. حضرت موسى و هارون را فرستاد تا چنین مردمى را از چنگال فرعونیان نجات دهند. اما بعد از چندى نوبت به امتحان رسید. چند روزى که حضرت موسى به کوه طور رفت، آنها گوساله پرست شدند. به همین کسانى که خدا به ایشان عزت داده بود و در حق آنها فرموده بود «فضّلتکم على العالمین» دستور داده شد صورتهاى خود را بپوشانید و با شمشیر یکدیگر را بکشید. هزاران نفر از بنى اسرائیل که گوساله پرست شده بودند، در یک روز به دست خود بنى اسرائیل کشته شدند. همان کسانى که خدا به آنها فرمود: «فضّلتکم على العالمین». هنگامى که از نعمت خدا قدردانى نکردند، در جریان مخالفت با تحریم صید در روز شنبه، هزاران نفر از ایشان مسخ شدند و به صورت میمون در آمدند. در آیه دیگر خداوند متعال خطاب به آنها مى فرماید: «آتاکم ما لم یؤتِ احداً من العالمین»2. اما همین مردم زمانى که قدر نعمت هاى خدا را ندانستند، عقوبت خدا بر ایشان نازل شد. خدایى که «ارحم الراحمین» است، هنگام عقوبت هم «اشد المعاقبین» است. این سنّت تغییرناپذیر الهى است که اگر قدر نعمت الهى را ندانید، از شما گرفته خواهد شد. عزیزان من! بترسید از روزى که خداى ناکرده ـ در اثر ناسپاسى، این عزت در معرض خطر قرار گیرد. مى پرسید به وسیله چه کسانى؟ عزت مسلمانان در صدر اسلام به دست چه کسانى به خطر افتاد؟ حکّام، درباریان، نخبگان، خواص و بعضاً توسط توده مردم ناآگاه. امروز هم خطر ابتدا از ناحیه حکّام متوجه اسلام مى شود. کسانى که بدعت مى گذارند، قوانین ضد اسلامى را در قوه مقننه وضع مى کنند، قوه مجریه هم آن قوانین را اجرا مى کند. در این چند سال چه اندازه بدعت ها گذاشته شد؟ چه مقدار رفتارهاى ضد اسلامى از بعضى از مسؤولین در حد وزارت انجام گرفت؟ چه کسى بود که سد حیا را در برابر جوانان و دختران ما شکست؟ چه کسى بساط چهارشنبه سورى را در این مملکت رواج داد؟ چه کسانى آنقدر تبلیغ کردند تا کار به جایى رسید که در مرکز جمهورى اسلامى ایران، جلوى چشم بیگانگان، دختر و پسر از روى آتش پریدند، همدیگر را در آغوش گرفته و بوسیدند؟ مسلمانان کشورهاى دیگر هم مشاهده مى کنند و از خود مى پرسند آیا اینجا کشور اسلامى است؟! آیا این همان جایى است که امام خمینى(قدس سره) انقلاب کرد؟! چه کسى این کارها را انجام داد؟ آیا کسى غیر از حاکمان نااهل این کارها را انجام دادند؟ چه کسى آنها را بر کرسى نشاند؟ آیا کسى غیر از نخبگانى که طمع در مال، ثروت و مقام داشتند و توده ناآگاهى که به آنها رأى دادند؟ تمامى کسانى که به نحوى در تقویت این افراد مؤثر بودند، در همه این گناه ها شریکند. همچنین است، اگر این گناه ادامه پیدا کند، تا هر زمان که باشد. «من سنّ سنة سیئة کان علیه وزره و وزر من عمل بها»3، «من یشفع شفاعة سیئة یکن له کفل منها»4. بعضى از ما تصور مى کنیم رأى دادن امرى است که تنها به خود ما مربوط مى شود. خیر، این چنین نیست. رأى دادن حق نیست، بلکه تکلیف است. باید در انتخابات شرکت کرد و رأى داد و باید اصلح را شناخت و به او رأى داد. مسامحه در رأى دادن جایز نیست. از سر هوس به کسى رأى دادن بازى کردن با اسلام است. باید از همین امروز در صدد تحقیق باشید و بررسى کنید که چه کسى براى اداره مملکت از دیگران اصلح است. آیا اهمیت سپردن چنین امانتى به کسى که مى خواهد سرنوشت کشورى را در دست گیرد، از عروس کردن یک دختر کمتر است؟ شما اگر بخواهید دختر خود را عروس کنید، آیا در مورد شخص خواستگار تحقیق نمى کنید؟ آیا باید به همین اندازه که چند پوستر به در و دیوار زده شود و شعارهایى داده شود، اکتفا کنید؟ رأى دادن یک تکلیف است، نه حقى که بگویید حق خودم است و به هر کس خواستم رأى مى دهم. زمانى که رأى مى دهید در این دنیا کسى که از شما مؤاخذه نمى کند; اما تا روز قیامت هر اثرى بر رأى شما مترتب شود، شما هم در آن شریک هستید. اگر این اثر، خیر باشد در ثواب آن شریک هستید و اگر گناه، فساد، فحشا، بى عفتى، رشوه خوارى و سایر گناهان باشد، شما هم سهمى از آن خواهید داشت. نگویید حال که رأى دادن تا این حد سخت است، پس ما به کسى رأى نمى دهیم. فراموش نکنید! این کار یک تکلیف است. اگر این مسأله یک حقّ بود، انسان مى توانست از آن استفاده کند، همچنانکه مى توانست از آن صرف نظر کند، همچنین مى توانست به هر کس که تمایل داشت رأى بدهد. اما اینگونه نیست. این تکلیفى است واجب. باید اصلح را شناسایى کنید و به او رأى بدهید. از همین امروز متوجه این مسأله باشید.

از گذشته ها پند بگیرید. اگر شما در تقویت بعضى از این گناهکاران و مفسدین شریک بودید، توبه کنید و از این پس در گفتگوهاى خانوادگى خود و در معرفى افراد به دوستانتان مراقب باشید و ببینید چه کسى را تقویت مى کنید. مسائل حکومت اسلامى شوخى بردار نیست. مسلط کردن افراد بر جان، مال و ناموس مردم کار ساده اى نیست. کارى است بسیار مهم و در عین حال تکلیفى است واجب.

خلاصه آنچه موجب عزت و بقاى اسلام شد، روحیه شهادت طلبى بود که در اصحاب حضرت سیدالشهدا بود و آنچه مى تواند این عزّت را تا قیامت براى مسلمانان حفظ کند، حفظ این روحیه شهادت طلبى است. یعنى نترسیدن از مرگ و استقبال از مرگ در جایى که وظیفه اقتضا کند. معناى این سخن این نیست که همه ما خود را به کشتن دهیم، بلکه داشتن چنین آمادگى روحى مهم است. این آمادگى است که دشمن را مى ترساند و فرارى مى دهد.

امیدواریم که این درس را به خوبى از مکتب حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بیاموزیم و آن را براى همیشه حفظ کنیم. براى شهداى عزیزمان همواره طلب رحمت و مغفرت کنیم و یاد آن عزیزان را بزرگ بشماریم.


1. بقره، 47 و 122.

2. مائده، 20.

3. بحارالانوار، ج 71، ص 204.

4. نساء، 85.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/5/2:: 8:0 صبح     |     () نظر

نهضت عاشورا، الگوى انقلاب اسلامى ایران: اگر امام حسین(علیه السلام) چنین کارى را انجام نداده بود، هرگز انقلاب اسلامى ایران تحقق پیدا نمى کرد. انقلاب ما از قیام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) الگو گرفته است. اما پس از پیروزى انقلاب، مجدداً ریشه هاى همان سادگى هایى که در توده مردم زمان گذشته بود، در جامعه ما هم شروع به جوانه زدن کرد.

روزى معاویه براى این که امام حسین(علیه السلام) را وادار به بیعت با یزید کند نزد آن حضرت آمد و با آن بزرگوار به بحث پرداخت. حضرت فرمود: تو مى گویى من با کسى که شرابخوار است بیعت کنم؟ معاویه گفت: چرا از مؤمن غیبت مى کنى؟ یزید در باره شما چنین سخنانى نمى گوید و از شما غیبت نمى کند! معاویه با چنین کلام و منطقى مردم را فریب مى داد.

امروز هم در جامعه ما کسانى هستند که اگر از یک گناه، بدعت و انکار ضرورى دین توسط مسئولى، انتقاد شود، مى گویند چرا غیبت مى کنى؟! این کار موجب تضعیف حکومت اسلامى مى شود! مگر هر شخصى در هر پستى قرار گیرد، آن فرد معادل نظام اسلامى است؟ اگر باب انتقاد از حکام باز نباشد، اساس اسلام از بین خواهد رفت، داستان معاویه تکرار خواهد شد و مجدداً به نام دین استبداد سلطنتى در جامعه حکمفرما خواهد شد. آن زمان استبداد سلطنتى حاکم بود، امروز استبداد جمهورى حاکم خواهد شد! حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)کسى بود که بناى چنین سنتى را در جامعه اسلامى گذاشت که باید با حاکمى که مخالف دین عمل مى کند، برخورد شود. در مرحله اول با موعظه و نصیحت، در مرحله بعد هم از راه هاى دیگر، تا جایى که اگر حفظ ارزش هاى اسلامى متوقف بر نثار خون بود، مؤمن باید آمادگى چنین فداکارى را داشته باشد. این مکتب امام حسین(علیه السلام) است. چرا امام(قدس سره) مى فرمود: آنچه داریم از امام حسین(علیه السلام) است؟ امام حسین(علیه السلام) با امام حسن(علیه السلام) چه تفاوتى داشت؟ هر دو «سیدا شباب اهل الجنة» بودند. امام حسین(علیه السلام) به برادر بزرگتر خود احترام مى گذاشت. حال چرا ما بیشتر از امام حسین(علیه السلام) یاد مى کنیم؟ چون براى آن حضرت شرایطى پیش آمد که نوعى فداکارى را اقتضا مى کرد و این شرایط براى شخص دیگرى فراهم نشد. بر همین اساس آن بزرگوار الگو شد; الگویى که تا پایان قیامت کارآیى خواهد داشت. تا زمانى که چنین روحیه اى در مردم وجود دارد که آمادگى فدا کردن جان خود را براى دینشان دارند، دشمنان اسلام در آنها طمع نمى کنند. زمانى دشمن به نفوذ در حکومت اسلامى امیدوار مى شود که چنین روحیه اى در جامعه کمرنگ شده و جاى خود را به این تفکر بدهد که نباید کشته شد و نباید خون داد. در این صورت دشمن به پیروزى خود بر این مردم اطمینان خواهد یافت. چون این مردم از مرگ مى ترسند.

خداوند متعال بر علوّ درجات امام(قدس سره) بیفزاید. او اولین کسى بود که در زمان ما این درس را به مردم داد که همیشه تقیه واجب نیست، بلکه در بعضى از موارد حرام است و باید تا پاى جان ایستاد. آن بزرگوار صریحاً گفت: امروز تقیه حرام است ولو بلغ مابلغ، یعنى کار به هر جا برسد. آن زمان کسى جرأت نمى کرد به این صراحت چنین سخنانى را بر زبان جارى کند. احیا کننده سنت حسینى در زمان ما امام(قدس سره) است.

حرکت او به اسلام جان دیگرى و به مسلمان ها عزت دیگرى بخشید. به خدا قسم نمونه اى براى عزتى که در سایه حرکت امام(قدس سره) نصیب مسلمانان شد در طول تاریخ 1400 ساله اسلام سراغ نداریم. شاید بعضى از شما آن وضع ذلت بارى را که مسلمانان به خصوص ایرانى ها به آن مبتلا شده بودند، به خاطر داشته باشید. بنده گاهى به بعضى از کشورهاى اسلامى مى رفتم. هنگامى که مردم آن کشورها متوجه مى شدند من ایرانى هستم، به من مى گفتند «اخوالیهود»، نسبت به ما بى اعتنایى مى کردند و حتى جواب سلام ما را هم نمى دادند. اما بعد از انقلاب نه تنها در بین کشورهاى اسلامى بلکه حتى در خود آمریکا عزتى باور نکردنى به دست آوردیم. افسران آمریکایى در کنار کاخ سفید به خاطر این که من لباس امام خمینى(قدس سره) را به تن داشتم، به من احترام مى گذاشتند.

این عزتى است که در سایه پیروى از امام حسین(علیه السلام) به دست آمد. اگر این روحیه را حفظ کردیم، خدا بر عزت ما خواهد افزود. «لئن شکرتم لازیدنکم». اما اگر این روحیه را از دست بدهیم، راحت طلب و آسایش طلب شویم، به جاى شهادت طلبى پول طلب شویم، راحت طلب و رفاه طلب شویم و تمام همّ و غمّ ما مسائل اقتصادى و رفاه زندگى باشد، از همین نقطه سراشیبى سقوط ما شروع مى شود. عزّت در سایه شهادت طلبى و ذلت هم در سایه دنیاطلبى است. ملت ما بحمد اللّه ـ قدر و منزلت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)را دانست و در طول تاریخ به صورت هاى مختلف نسبت به آن اداى احترام و قدردانى کرد و بعد از 1400 سال ثمره این قدردانى را که این عزت و سربلندى است، به دست آورد. ولى باید متوجه باشیم سنّت الهى این نیست که وقتى عزتى نصیب مردمى شد، آن را براى همیشه تضمین کند. بقاى این عزت مادامى تضمین شده است که، مردم عامل آن را حفظ کنند.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/5/1:: 8:0 صبح     |     () نظر

از صلح حسنى تا قیام حسینى: در آن زمان وظیفه سیدالشهدا چه بود؟ آیا باید لشکرى فراهم کند و با بنى امیه بجنگد؟ چه کسى آن حضرت را همراهى مى کرد؟ مگر با برادر بزرگوارش چه کردند؟ بعضى از فرماندهان لشکر امام حسن(علیه السلام) که به سپاه معاویه پیوستند، از پسر عموها و نزدیکان آن حضرت بودند و با این حال هدایاى معاویه را قبول کردند. با این وجود چه کسى آمادگى همراهى با امام حسین(علیه السلام) در جنگ با معاویه و یزید را داشت؟! پس نه موعظه و نصیحت فایده اى داشت نه لشکرکشى و جنگ و توسل به سلاح، آنگونه که حضرت على(علیه السلام) در مقابل معاویه رفتار کرد. در آن زمان کسى مانند یاران على(علیه السلام) باقى نمانده بود. یاران حضرت امیر(علیه السلام) هم اواخر امر خسته شده بودند و حاضر به شرکت در جنگ نمى شدند. بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه در مذمت کسانى است که براى شرکت در جنگ سستى مى کردند. تعبیرات عجیبى مانند «یا اشباه الرجال و لا رجال»، اى مردنماها! مادرتان به عزایتان بنشیند. چقدر فریاد بزنم که باید براى نبرد مهیا شوید، اما شما هیچ حرکتى از خود نشان ندهید؟! آیا چنین کسانى آمادگى جنگ با معاویه و یزید را در رکاب امام حسین(علیه السلام) داشتند؟

آیا در چنین شرایطى راه دیگرى براى حفظ اسلام وجود داشت؟ تنها یک راه براى امام حسین(علیه السلام) باقى مانده بود. هنوز در میان مردم کسانى بودند که حسین(علیه السلام) را بر دوش پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) دیده اند. هنوز کسانى بودند که دیده بودند پیغمبر تا چه اندازه به این نوه اش اظهار محبت مى کرد، لب و دندانش را مى بوسید، به مردم سفارش او را مى کرد و مى فرمود: «هر کس حسین را اذیت کند مرا اذیت کرده است و هر کس مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده است.» به هر حال مردم هنوز در اعماق وجود خود علاقه اى به خاندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) داشتند و گرچه از ایشان اطاعت نمى کردند، امابه واسطه فطرت خود هنوز به اهل بیت(علیهم السلام) محبت داشتند. کسانى که به این خانواده احترام مى گذاشتند کم نبودند. در مرثیه ها شنیده اید که حتى در کاخ یزید، همسران و کنیزان او هنگامى که متوجه شدند اسراى کربلا از خاندان پیغمبر(علیه السلام)هستند، فریاد اعتراضشان بلند شد. به تعبیر دیگر آنچه براى سیدالشهدا(علیه السلام) باقى مانده بود، آبرو بود. و گر نه، دیگر نه بیان و درس و موعظه اثرى مى کرد و نه امکان فعالیت نظامى و جنگ وجود داشت.

از زمان شهادت امام حسن(علیه السلام) تا زمان مرگ معاویه و بیعت گرفتن براى یزید حدود ده سال به طول انجامید. طى این مدت امام حسین(علیه السلام) سعى کرد افرادى را تربیت کند که بتواند به کمک آنها حرکت موج آفرینى را در جامعه ایجاد کند. امام حسین(علیه السلام) ده سال فعالیت مخفى و زیرزمینى انجام داد و تلاش هاى فراوانى کرد. آن حضرت به مسلمانان بلاد مختلف پیغام مى داد. به خصوص در ایام حج مسلمانان مخصوصاً کسانى که تحصیل کرده و متشخص بودند را، جمع میکرد و به موعظه و نصیحت آنها مى پرداخت. از حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) چندین خطبه در منى نقل شده است که خطبه هاى عجیبى است. این خطبه ها حکایت از این دارند که طى این ده سال امام حسین(علیه السلام) چه مقدار براى تربیت نیرو و کادرسازى فعالیت کرد. آن حضرت مخفیانه و به دور از چشم دولت فعالیت هایى کرد تا براى عده اى در گوشه و کنار کشورهاى اسلامى تبیین کند که اسلام در معرض خطر است. حضرت سیدالشهدا این کارها را انجام داد تا پس از قیام او، عده اى در اطراف بلاد اسلامى با شنیدن ظلمى که به اهل بیت شده، آرام ننشینند. آن حضرت شرایط فرهنگى مناسبى را در جامعه ایجاد کرد که بتواند از شهادتش بهره لازم را ببرد. اگر آن بزرگوار فقط به کربلا مى آمد و در آنجا کشته مى شد، نتیجه کامل حاصل نمى شد. اتفاقاً امویان هم قصد داشتند همین کار را انجام دهند. زمانى که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) در مکه بود، آنها نقشه اى براى آن حضرت طراحى کردند. علت این که حضرت فقط عمره را به جا آورد و براى اعمال حج در مکه باقى نماند، همین بود که بنى امیه قصد داشتند در حال حج ایشان را به شهادت برسانند.

اگر این توطئه اجرا مى شد، از سویى حرمت خانه خدا و حرم امن الهى شکسته مى شد و این خود، موجب سنت شکنى بود و از آن پس این بدعت رواج مى یافت که مردم در خانه خدا هم امنیت نداشته باشند; از سوى دیگر خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)هم پایمال مى شد. لذا، آن حضرت با تدبیرى این حرکت را با بهره بردارى از شرایطى که پیش آمده بود، به گونه اى تنظیم کرد که بتواند از قیام و شهادت خود بهره کامل را ببرد. از جمله شرایطى که براى بهره بردارى حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) فراهم شد این بود که مردم کوفه که پایتخت حکومت حضرت على(علیه السلام) بود و سالها پاى منبر آن بزرگوار نشسته بودند، هنگامى که متوجّه شدند قرار است یزید بر مسند خلافت حضرت على(علیه السلام) تکیه زند، با خود گفتند، براى پیشگیرى از این کار راهى وجود ندارد جز این که امام حسین(علیه السلام)را وادار به پذیرش حکومت کنیم.

بر همین اساس اهل کوفه دوازده هزار نامه براى امام حسین(علیه السلام) نوشتند. ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا اهل بصره، اهل مدینه و یا دیگران این کار را انجام ندادند؟ مگر گفته نمى شود کوفیان بىوفا بودند؟ با این وجود چه انگیزه اى موجب شد که کوفیان امام حسین(علیه السلام)را به حکومت دعوت کنند؟ اساساً مسأله امامت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)ابتدا توسط مردم کوفه مطرح شد. دلیل این امر این بود که آنها شاگردان حضرت على(علیه السلام)بودند، سالها پاى منبر حضرت على(علیه السلام) نشسته بودند، تربیت شده دست حضرت على(علیه السلام) بودند و بسیارى از ایشان هم شیعیان خوبى بودند. مردم کوفه نامه هایى به امام(علیه السلام) نوشتند تا حجت را بر آن حضرت تمام کنند و گفتند براى حفظ ارزش هاى اسلامى راهى باقى نمانده است جز این که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) امامت را قبول کند. ما هم آمادگى آن را داریم که هر چه داریم در اختیار امام(علیه السلام) قرار دهیم. حضرت با وجود اینکه ایشان را به خوبى مى شناخت و مى دانست که آنها به عهد خود وفا نخواهند کرد، اما این موقعیت را مغتنم شمرد تا از آن براى طرحى که در نظر داشت، بهره بردارى کند و آن طرح مبارزه شهادت طلبانه علیه دستگاه فساد، ظلم و کفر بود. لذا ابتدا مسلم را به کوفه فرستاد و آن ماجرایى اتفاق افتاد که بارها آن را شنیده اید. گر چه باید این داستانها هر روز تکرار شود و ما از آنها براى زندگى امروز خود درس بگیریم و فقط به اظهار تأثر اکتفا نکنیم.

بنابراین، علت این که امام حسین(علیه السلام) این رفتار خاص را در پیش گرفت، این بود که راه هاى دیگر مسدود بود و آن حضرت تنها از این راه که آبرو و خون خود و عزیزانش را فدا کند و اسارت خواهران و فرزندانش را به جان بخرد، مى توانست اسلام را زنده نگه دارد. اگر آن بزرگوار این کار را انجام نمى داد، جریانى که از دوران حکومت عثمان در زمان معاویه شروع شده بود ادامه مى یافت احکام اسلام به کلى فراموش مى شد. به خصوص در شام که تنها نامى از نماز باقى مانده بود، آن هم چه نمازى! حتماً شنیده اید بعضى از خلفاى بنى امیه روز چهارشنبه نماز جمعه خواندند. یکى دیگر از ایشان در حال مستى نماز صبح را چهار رکعت خواند. پس از اینکه به او گفتند ما تا به حال نماز صبح را دو رکعت مى خواندیم، چگونه شما چهار رکعت خواندى؟ گفت: امروز سرخوش بودم، اگر مى خواهید بیشتر هم بخوانم!

اینها به اصطلاح، خلیفه پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) بودند! اما اینکه چه بر سر اموال مسلمین مى آمد؟ گویا هیچ تکلیفى نسبت به بیت المال و ضعفا و فقرا براى ایشان وجود نداشت. اموال بیت المال بازیچه دست دستگاه خلافت بود و به هر کس اراده آنها تعلق مى گرفت، به او هدیه و جایزه مى دادند تا او ایشان را مدح کند یا از آنها حمایت کند. بیت المال وسیله اى براى حفظ ریاست و حکومت آنها بود و آن را تنها در این راه هزینه مى کردند، گویا آنها وظیفه اى شرعى در مورد بیت المال نداشتند و نباید بالسویه بین مردم تقسیم شود. کسى که حتى اگر برادرش اندکى بیشتر گندم از بیت المال طلب مى کرد، پاسخ او را با آهن گداخته مى داد، حضرت على(علیه السلام) بود. تفاوت بین این دو رفتار از کجا تا به کجاست؟

اگر آن روش ادامه پیدا کرده بود، یقیناً چیزى از حقایق اسلام باقى نمانده بود. نه تنها معارف تشیع و اهل بیت(علیهم السلام) به برکت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) باقى مانده است، بلکه همان مقدار از اسلام که در اختیار اهل تسنن هم هست به برکت خون حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)حفظ شده است. به واسطه زمینه چینى هاى امام حسین(علیه السلام) بود که پس از شهادت آن بزرگوار در گوشه و کنار مملکت اسلامى قیام ها و حرکت ها شروع شد. اگر پیش از آن زمینه فرهنگى لازم فراهم نشده بود، شهادت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) چنین تأثیرى در متزلزل کردن حکومت بنى امیه نداشت. چگونه بعد از روز عاشورا حرکت توابین و قیام هاى دیگر شروع شد؟ گرچه هیچ یک از آنها نتوانستند یک حکومت مرکزى قوى به وجود آورند، ولى به دلیل این قیام ها بنى امیه هم دوام نیاوردند و پس از آن نتوانستند به نام حکومت اسلامى با احکام و معارف اسلام بازى کنند. در نتیجه قیام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) مردم متوجه شدند که بنى امیه خلیفه به حقّ رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم)نیستند. این اولین خدمتى بود که حسین بن على(علیه السلام) با قیام خود انجام داد. پیش از آن مردم باور کرده بودند که اطاعت هر کس که بر این مسند بنشیند، مانند پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)واجب است، حتى اگر زنازاده باشد و یا در حال حکم کردن و نماز خواندن مست باشد! آنها مى گفتند این شخص خلیفه مسلمین است و باید از او اطاعت کنند.

کسى که این سد را شکست و این هشیارى را به مردم داد که هر کس بر مسند حکومت نشست حق حکومت ندارد، امام حسین(علیه السلام) بود. حاکم باید معصوم باشد و یا به اذن معصوم(علیه السلام)و طبق احکام خدا رفتار کند. در غیر این صورت حاکم با سایر مردم تفاوتى ندارد. کسى بدون چون و چرا اطاعتش واجب است که معصوم باشد و خدا عصمت او را تضمین کرده باشد. افراد دیگرى که از طرف معصوم با اذن خاص یا با اذن عام تعیین مى شوند، در صورتى اطاعتشان واجب است که طبق احکام شرع عمل کنند و گرنه اطاعت هر اولوالامرى واجب نیست. هنوز بسیارى از برادران اهل تسنن معتقدند که اگر کسى علیه حکومت اسلامىِ وقت قیام کند، خونش هدر است. اما اگر همین شخص در این کار حرام خود که موجب هدر رفتن خون اوست، پیروز شد و حکومت را به دست گرفت، اطاعت او بر دیگران واجب مى شود. همین کسى که به عنوان دزدِ گردنه بند شناخته مى شد و تا دیروز ریختن خون او به دلیل قیام بر ضد حکومت اسلامى حلال بود، اگر امروز پیروز و حاکم شد، اطاعتش واجب است! هنوز بسیارى از اهل تسنن چنین اعتقادى دارند. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) بود که این سد را شکست و به مردم فهماند اطاعت هر کسى بر مسند حکومت بنشیند، به صورت مطلق واجب نیست. نه تنها اطاعت مطلق واجب نیست، بلکه در صورتى که خلاف شرع از او مشاهده شد، باید ابتدا از او انتقاد کرد، او را موعظه و راهنمایى کرد، در مرحله بعد او را تهدید کرد و سرانجام باید تا جایى پیش رفت که اگر بقاى اسلام و حفظ ارزشهاى اسلامى متوقف بر ریختن خون است، در این راه خون داد.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/4/31:: 8:0 صبح     |     () نظر

خلافت و صلح امام حسن(علیه السلام): پس از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوبت به خلافت امامت امام حسن(علیه السلام) رسید. در آغاز کار، امام حسن(علیه السلام) مى بایست راه امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ادامه دهند ولى با توجه به مشکلاتى که معاویه فراهم کرد و همچنین دسیسه هایى که منجر به تحمیل صلح بر آن حضرت شد، شرایط تغییر کرد و امام حسن(علیه السلام) قدرت لازم براى مبارزه با معاویه را نیافتند. پیش از این گفتیم شرط این که امام مسلمین بتواند به کمک سلاح با دشمنان بجنگد این است که از قدرت مردمى برخوردار باشد اما دوستان امام حسن(علیه السلام) در همان ابتدا دست از حمایت آن حضرت برداشتند. این رخداد شاید به این دلیل بود که سال ها جنگ در زمان خلافت على(علیه السلام) آنها را خسته کرده بود و امید چندانى به پیروزى نداشتند. از سویى دیگر هدایاى معاویه براى رؤسا و فرماندهان جنگ، در تصمیم گیرى آنهااثر گذاشته بود. سرانجام امام حسن(علیه السلام) با لشکرى بى انگیزه مواجه شدند که حاضر نبودند واقعاً از آن حضرت حمایت کنند به همین دلیل آن بزرگوار مجبور به پذیرش صلح شد.

تا اینجا تمام آنچه بیان شد، مقدمه اى بود براى جواب این سؤال که چرا امام حسین(علیه السلام)روش دیگرى را غیر از روش پدر و برادر بزرگوارش انتخاب کرد؟! آیا امام حسین(علیه السلام)مى توانست مانند امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، فقط به موعظه اکتفا کند و با وجود اینکه حکومت در اختیار دیگرى است، به حفظ احکام اسلام بپردازد؟ آیا چنین کارى امکان داشت؟ در زمان حضرت امیر(علیه السلام) هنوز اصحاب پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در میان مردم حضور داشتند و طنین کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) در گوش ایشان وجود داشت. هنوز احکام اسلام قوت خود را در جامعه داشت و کسى جرأت نمى کرد با آنها مخالفت کند. روزى خلیفه دوم براى امتحان مردم در مسجد و بر روى منبر گفت: اگر روزى من از احکام اسلام منحرف شوم، شما چه خواهید کرد؟ آیا از من اطاعت مى کنید؟ شخص عربى برخاست، شمشیرش را کشید و گفت: «اگر روزى تو کج شوى، با این شمشیر، کج تو را راست مى کنیم.» در آن زمان، زمینه مخالفت صریح با احکام اسلام فراهم نبود. بدعت هاى ایجاد شده در آن زمان هم با رنگ و لعاب و شبهاتى همراه بود که مردم متوجه مخالفت آنها با احکام اسلام نمى شدند. در غیر این صورت، مردم آنها را نمى پذیرفتند. چون به چشم خود رفتار پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را دیده بودند و سخنان او را شنیده بودند.

از زمان عثمان به تدریج اوضاع تغییر کرد و کار به جایى رسید که معاویه به طور رسمى سلطنت مى کرد. او همان کارى را انجام مى داد که سلاطین ایران و روم مى کردند، یعنى خود را مالک الرقاب و صاحب اختیار مسلمانان و کشور اسلامى مى دانست. اگر در چنین شرایطى امام حسین(علیه السلام) مانند حضرت امیر(علیه السلام) در زمان خلفاء رفتار مى کرد، هیچ تأثیرى نداشت و کسى به سخنان او توجه نمى کرد. شاهد این مدعا این است که معاویه از مردم مدینه براى یزیدى که همه او را مى شناختند و از فساد او آگاه بودند، بیعت گرفت. تمام مردم نیز غیر از تعدادى انگشت شمار با او بیعت کردند. چون معرفت مردم نسبت به اسلام و همچنین انگیزه و ایمانشان ضعیف شده بود. پس از گذشت پنجاه سال از زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و پدید آمدن نسل جدیدى که اسلام را به درستى نمى شناخت و حتى تمایلى به عمل به احکام و معارفى که مى شناخت نداشت وظایف جدیدى براى رهبر جامعه اسلامى پدید مى آید.

تا زمانى که قبح مسأله اى در جامعه از بین نرفته است، آن کار ضد ارزش شناخته مى شود. به عنوان مثال زمانى که حکومت پهلوى قصد داشت بى حجابى را در ایران رایج کند، ابتدا کسى باور نمى کرد خانمى که کسى صدایش را نشنیده و گوشه صورتش را ندیده است بتواند بى حجاب در بین مردم ظاهر شود. اما ابتدا جشنى گرفته شد و چند نفر به اجبار خانم هاى خود را به آن مجلس آوردند. چند نفر از اشخاص معروف و سرشناس شهر که دلبستگى به حکومت داشتند یا مى ترسیدند که خطرى متوجه ایشان شود، خانمهاى خود را بى حجاب به این مجلس جشن آورند. پس از برگزارى این مجلس، عکس هاى آن منتشر شد و به تدریج قبح بى حجابى از بین رفت. به گونه اى که عده زیادى داوطلبانه چادرهاى خود را کنار گذاشتند.

تا زمانى که در دوران خلافت خلیفه اول و دوم، این چنین با احکام اسلام مخالفت نشده بود، اگر گفته مى شد عملى خلاف حکم خدا و سنت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است، مردم از انجام آن کار پرهیز مى کردند. اما در زمان عثمان، مردم مشاهده کردند عده اى بیت المال را به غارت مى برند و به فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) مانند چهارپایانى که گیاه بهارى را مى خورد، آن را مى بلعند. حاکمى از طرف خلیفه معرفى مى شود که کاخها مى سازد و صدها برده و کنیز مى خرد، اموال زیادى را تصاحب مى کند و هیچ کس هم به او اعتراض نمى کند. با مشاهده این اعمال، به تدریج قبح آنها از بین رفت و مردم با خود گفتند شاید این کارها اشکال زیادى نداشته باشد زیرا اگر انجام این کارها درست نبود، حکام و نمایندگان خلیفه مسلمین آنها را انجام نمى دادند. سرانجام کار به جایى رسید که حتى یزید به طور علنى مشروب مى خورد، به سگ بازى و میمون بازى مشغول بود و کسى به او اعتراض نمى کرد. آن زمانى که به محض ثابت شدن شرب خمر توسط کسى، او را تازیانه مى زدند با زمانى که خلیفه مسلمین هر روز شراب بیاشامد، چه مقدار تفاوت دارد؟ در چنین شرایطى اگر امام حسین(علیه السلام) بگوید که ایها الناس! گناه نکنید، کسى که مشروب بخورد به جهنم خواهد رفت و نصایحى از این قبیل، هیچ کس به گفته هاى او توجه نخواهد کرد. حتى ممکن بود اگر بر این کار اصرار کند، او را ترور کنند. مگر با امام حسن(علیه السلام) چه کردند؟ به وسیله همسرش، آن حضرت را مسموم کردند. معاویه بسیارى از افراد را با عسل مسموم به قتل رساند. او مى گفت: «انّ لله جنوداً مِن العسل»، خدا لشکریانى از عسل دارد. معاویه حتى دوستان نزدیک خود را ترور مى کرد. اگر امام حسین(علیه السلام)در جامعه به موعظه، فعالیت فرهنگى، تدریس و مسأله گویى اکتفا مى کرد، در آن شرایط چه تأثیرى داشت؟


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط علی اصغر 86/4/30:: 8:0 صبح     |     () نظر
<   <<   16   17   18   19   20      >


 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری